خیال ات تخت!
خاطرت آسوده!
تااین همه درخت ریشه در تشنگی دارند
روحم راباسلام ستاره
وصلوات پروانه نخواهم شست
سرصحبت ام بابهار بود
اما شماکه دیدید
چطورستاره خم شد و
کلاهش را توی باغچه ما انداخت
اینجا کسی اهل تعارف نیست
گیرم که احساس ات عفونت کند
دل ات بوی گندبگیرد
پس توقع نکن کسی دست روی شانهات بگذاردوبگوید:
هی! خرشریف!
این زندگی مچاله شده را به چند نخ سیگار فروختی؟
فخرالدین سعیدی آبان 79
دیدگاهها
با آرزوی موفقیت برای شما و شعرهایتان
قلمتان سبز..
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا