1-
به اعتقاد پدرم فکر میکنم
به دستان بی عقیق
و نی مرکب خوردهاش
که چطور سکوت میکند
در طرحی از امیری تو
پدرم معتقد است
تو هر شب در چاهی فریاد میکنی
که ما در آنیم
درست از دریچه ماه
انقدر دور از دسترس!
2-
دلم میخواهد
هر شب
من شعر بگویم
و تو
موهایم را
مثل نستعلیقهای بلندت ببافی
من سوهان به ناخن بکشم
تا تو نیهای مرکب خودرده ات را
به رقص در اوری
صدایم بزنی
بانو ....
و من چایی به غلظت زنانگیام برایت بریزم
تا تمام شب مست نگاهم کنی
. اما نه
مشق امشب با تو
دیدگاهها
در شعر دوم نیز زنانگی ایی دارد که حسش دور از ذهن نیست . و ملموس و نوستالژیست
برایتان ارزوی موفقیت می کنم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا