چهار گوشه ی سطحی که
بروی کشیدگی دیوارها
استوار است
حجم تنهایی ام را
محدود میکند
و صدایم از گوش هایم بالاتر نمی رود
تا در انعکاس مهتابی مصنوعی
حافظه گنگم
فرق شب و روز را
فراموش کند
نقطه ثقل بینایی من
در تصاویر مدور آینهها
گم میشود
وهجوم سایه ها
از پشت پلک های خستهام
تا حفره پنهانی مغزم
می گذرد
آنجا
ایستگاه !ابتدایی! آفرینش! انسانهاست...!
وانسان ها
مرده زاییده می شوند
از درونم بیرون نمی آیند
تا زاد و ولد اشباح
در مکعب وجودم
تاریخ وحشت را
جیغ می کشند
چه کسی می داند
مردگان چگونه بار دار میشوند
شاید در ترکیب گور ها
عشقبازی می کنند
آنجا
ایستگاه، ابتدایی، آفرینش انسانهاست
صادق آل موسوی « بیژن »
دیدگاهها
در ابهام نداشته هایمان
و چه بی فریاد
در جشن داشته هایمان ....
تکرار
تکرار
تکرار . . .
گوش فلک کر
از بی هویتی واژه هایی است
که آخرین سنگرهای سکوت اند
و جام حماقتی
که پیمانه پیمانه بالا می رود
برای بی آزار بودن وجدانی
که دیروز خواب وبود و
امروز و
و شاید فردایی ....
چه خاموش می گذریم
و باز به ایستگاه نمی رسیم . . .
احمد الماسی .
دروووود بر صادق نازنینم . قلمت همیشه نگاهی تازه دارد و مرا به سرچشمه هایی روشن می برد .
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا