سه شعر از اصغر معاذی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

 

1-

از خواب چشم­های تو تا صبح می­پرم
این روزها هــوای تو افتاده در سرم
هر سایه­ای که بگـذرد از خلوتم تویی
افتاده­ای به جان غزل­های آخرم
گاهی صدای روشنت از دور می­وزد
گاهی شبیه ماه نشستی برابرم
یا روبه­روی پنجره­ام ایستاده­ای
پاشیده عطر پیرهنت روی بستـــرم
گاهی میان چادر گلدار کودکی­ات
باران گرفته­ای سر گلدان پرپرم
مثل پری در آینه­ها حـرف می­زنی
جز آه...هرچه گفته­ای از یاد می­برم
نزدیک صبح، کنج اتاقم نشسته­ای
...لبخند می­زنی و من از خواب می­پرم


 

 

2-

نگیر از این دل دیوانه ابــــر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیــــــابان را
اگر چه پنجـــــره­ها را گرفته­ای از من
نگیــــــر خلوت گنجشک­های ایوان را
بهار، بی تو در این خانه،گل نخواهد داد
هوای عطـــر تو دیوانه کرده گلــدان را
بیـــــا که تابستان با تو سمت و سو بدهد
نگــــــــاه شعله­ور آفتابگـــــــــردان را
تو نیستی غــــم پاییز را چه خواهـم کرد
و بی پرنده­گی عصر های آبـــــــان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه­ام آورده­ای زمستـــــان را
*
بریز! چاره­ی این عشق، قهوه­ی قجری­ست
...که چشم­های تو پر کرده­اند فنجان را

هر چند دیر آمــــــــدی اما چقــــدر زود
باران مسیــــر بدرقه­ات را گرفته بود...
چشم مـــــــــرا ندیدی تا روشنت کنــــــم
با نقطه­های روشن شب­های این حدود
سمتی که آسمان و زمین می­خورد به هم
گویا برای تو افقــــــــــــی تازه می­نمود
راه به هم رسیدن ما توی قصــــــه­هاست
شاید زدی دوباره به خوابم...ولی چه سود!؟
...در قصه ها همیشه یکــــــی بود و آن یکی
هربار بغض کـــــــرده مرا گنبد کبــود
...پُک می­زنم درون خودم آه...آه...آه
خاکسترم نشسته در این حلقه­های دود
بود و نبود مــــــــــن تویی اما برای تو
!...فرقی نداشت این که یکی بود یا نبود
 


  

3-

مادیان من پس کی می­بری سوارت را "ح.منزوی"

 

تمـــــا م شب را در بادهـــا وزیده تنم  
هوای بوی تو را کرده بود پیرهنم
چقدر پیرهنم شوق بادبادک داشت
برای دکمه­ای از دستِ خود، رها شدنم
کنار تو پُرم از موج و کوه و دشت و درخت
ولی بدون تو حس می­کنم چقدر منم
در امتداد رگ و ریشه­ام عطش جاری­ست
نَفَس- بُریده­ی صحرایی از شن و گَوَنم
نسیم موی تو آشفته دشت خوابم را
دوباره آمده­ای... مادیان ترکمنم!
نگاهِ سرکش تو شیهه می­کشید از من
...که در جواب تو خوابت پرید از دهنم
که تو گریختی و بادها به دنبا لت
!...و من نشستم و باران گرفت روی تنم

هوای پنجـــــــــره را باز کن بهــــار بیاید
بیا که پرده کمــــی با دلم کنــــــــــــار بیاید
چهارفصل زمین زیر تارومار ملخ­هاست
زمانه را بتکان دسته دسته ســــــــار بیاید
به یاد گوشه ی چشم تو گوشه گوشه خرابیم
که بوی مستی از آن نرگس خمـــــار بیاید
نشسته­ایم و به تکرار می­کشیم تورا آه...
اگــــــر سوار نیاید... اگــــــر سوار بیاید...
تو هر زمان دلت آمد سوار جاده شو اما
بلند شو...بنشین...یک نفس غبار بیاید...!


 



 

شاعراني كه آثارشان در نوبت نمايش قرار دارد.


 

 

1-      سید مهدی موسوی

 

2-      محمد رضا مختار نژاد

 

3-      محمد حسین جمشیدی

 

5-      کاظم بهمنی

 

.


 

دیدگاه‌ها   

#2 رضوانی 1390-08-17 00:36
جای جای اشعار، ترکیبات قشنگ و دلنشینی دیده می شود.کلمات به زیبایی در کنار هم می رقصند:افتاده­ای به جان غزل­های آخرم
/ که چشم­های تو پر کرده­اند فنجان را/پُک می­زنم درون خودم /که تو گریختی و بادها به دنبا لت/...
#1 طيبه تيموري 1390-08-14 19:00
بریز! چاره­ی این عشق، قهوه­ی قجری­ست
...که چشم­های تو پر کرده­اند فنجان را


ممنون. كار خوبي از واژه ها كشيده ايد

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692