شعركلاسيك «بنفشه ابوترابی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

شعركلاسيك «بنفشه ابوترابی»

 

ققنوس لوس

 

بُغضِ لولای در تَرَک برداشت، زوزه کرد و تمامِ\\\" من\\\" لرزید

یک‌نفر پشت سر دری را بست، یکنفر جنس آتش و خورشید

 

جای پاهای یکنفر جا ماند، روی اجحافِ" خط ِقرمز ها"

مثل باران عجیب و بی منظور، از سطورِ ترانه ام کوچید

 

بُغض ِلولای در"مرا"ترساند، از تمام ِ"تو"را نبوسیدن

ناله های من و در و دیوار، چون گِره های گُم به هم پیچید

 

شکل بال پرنده ای زخمی، خسته و نیم خیز و مجروحم

روز ِ میلاد یکنفر شد و باز،"دلهره"گونه مرا بوسید

 

بین یک پوچی گَس و منفی، با کتابی عجین شدم از "تو"

با کتابی که یکنفر با عشق، بی بهانه به باورم بخشید

 

یکنفر شکل"تو"که یک لبخند، گوشه صورتی چَشمش بود

یکنفر جنس یاس و ارکیده، یکنفر که مدام می بخشید

 

بوی لیموی تُرش می داد و ، طعم خوب شراب صد ساله

مثل مجنون عجیــــــــب عاشق بود، مثل مجنون عجیـــــــب می فهمید

 

سایه ای بود و من نفهمیدم، ...می رود!، رفتن اختیاری نیست!

سایه ای بود و رفت و گلدانم، دور از احساس ابری اش خشکید

 

سایه از پشت سر مرا وِل کرد، پشت من خالی از حضوری شد

چون"جسد"روح خسته ام افتاد، چون"جسد"روح مُرده ام پوسید

 

بی خبر دل برید ،من مُردم،بی خبر رفت و حال \"من\" بد شد

عقربه های وحشی ساعت ، باز هم بر خلاف می چرخید

 

ساعت از بیست و پنج! هم رد شد، چَشمهایم ولی نخوابیدند

شعر وسیگار و زخمه ی گیتار، یکنفر شکل"من"که می رقصید!!!

 

باز هم با خیال آغوشی، در عطش های یک هم آغوشی،

داد در خلسه می کشیدم تا.....چیره شد بر توهمم تردید!

 

گیج و بی عشق و خالی از رویا، مانده ام بین آسمان و زمین

مثل فواره ای که سرگردان، مانده در بی کرانی از تهدید!

 

جنس احساس من کمی گَس بود،جنس احساس او اهورایی

از غزلهای خسته "رد"شد چون، از"خیالات خام"می ترسید

 

یکنفر کُنج خاطرم جا ماند، یکنفر از همیشه تا عمری

یکنفر"شعر"گفت و عاشق کرد، شاعری که همیشه می خندید


 

تسلسل

 

زیر پاهای تو لگد می شد، مثل قالیچه های قاجاری

بی صدا درد را ورق می زد، دختر ضجه های تاتاری

 

زیر مشت جنون تو لیلا، جنس دیوار آهنی شده بود

جای انگشتهای وحشی تو ، بر تنش طرح و نقش تکراری

 

از تمام ِ تمام آینه ها، رو گرفت و مچاله شد در خود

از شب سرد خاطرات تو هم ، شد فراری به خواب و بیداری

 

جای لبهای تلخ تو هر شب، لب به لبهای گریه می سایید

جای عاشق شدن ، تنفر را،شعر می شد عجیب و اجباری

 

با غرور تو خُرد می شد"زن"، بی تنفس دچار یک خفگی

مَرد بودی و زن فقط " زن " بود،کنج شبهای محض ناچاری

 

مست می شد بدون انگور و جام و نوش و سلام و فرسایش

با صدای بلندِ عربده ات، تا خود صبح گیج بی عاری

 

از نگاه تو هی کتک می خورد، از نگاه تو و در و دیوار

شعر توی شقیقه اش بود و،در سرش فکر یک خودآزاری

 

دست توی گلوی خود کرد و ...، هر چه بود از تو کرد استفراغ

روی دوشش سبک شد از بارِ،عشق بد رنگِ کوچه بازاری

 

تن پر درد و چشم سرخ و شبی ، خالی از ترس از تو ترسیدن

زن که چشمش دوباره می دید این عشق!؟ نه!...کینه بوده انگاری

 

چمدان؟ نه...ساک کافی بود، تا که ترکت کند برای ابد

قلب خالی از عشق تو بس بود، کاغذ ِ زشت و لوس دیواری

 

قاب خالی ازعکس و انگشتِ، خالی از حلقه ی مریض طلا

خانه ی خالی از حضور تو و ...، تخت خواب بدون شب کاری...

دیدگاه‌ها   

#3 حسین کاوه 1393-02-07 16:42
سلام و عرض ادب احترام
خدمت سرکار خانوم ابوترابی
زیبا و دلنشین
چشمه ی ذوقتان جوشان
سربلند و فرحمند
#2 شهاب طاهرزاده 1392-12-06 15:15
با درود بر شما و با مهر .
#1 dr abbasi 1392-04-04 06:00
اگر تعلق به شعر فارسی نبود، و وجود برخی از شمایان، بهانه ای برای زیستن - نه زندگی- در این کشور و جامعه نبود.
دیر بمانی

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692