صدیقه حسینی.متولد1368
دانشجوی ریاضی کاربردی
شاعر.نویسنده.ترانه سرا
پشت شرجی ترین شیشه های رشت
من خیابان کوچکی هستم
که برای عبور آماده ست
به همه راه میدهد وقتی
سر راهت به گریه افتاده ست
رد شو از روی خطکشیهایم
از من و باید و نباید هام
از من و این که بی برو برگرد
خسته از جمع و رفت و آمدهام
دوست دارم به گوش تو برسم
با همین حرف های سربسته
از خودم...خنده ی موقتی ام
خسته ام!خسته!واقعا ً خسته
به علاوه(+)،بزرگتر می شد
دل تو پیش این و آن می ماند
از من و بوسه های لب نزده
رژلب روی استکان میماند
روز و شب با نبودنت طرفم
من از این جمعها پراکنده م
با طناب بریدهای در چاه
زندگی را به آب میبندم
پُرم از بغضهای خورده شده
پُرم از خندههای مردمدار
دیگران بیشتر شدند از من
برو با جمع!...راحتم بگذار!
دیدگاهها
لذت بردم
مثل همیشه نگاه زنانه صدیقه جان شعرشو بی نظیر کرده.
بسیار زیبا
موفق باشي
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا