غزل ۱
پر کردهام دوباره و مینوشم، فنجان وصلهخوردهی چایت را
تا در تنام دوباره بپیچانم، یک ذره باز حال و هوایت را
میآورم به سمت لبام بالا، داغی هنوز و وسوسهانگیزی
میبوسد این دهان پر از شعرم، آن چشمهای بیسر و پایت را
میریزمت به کامم و شیرینی، میبینمت به خوابم و رنگینی
گنج نهفتهای که نمیدانند، این کاشفان خسته، بهایت را
نامت درون سینهی من رازی ست، وقت عبور از لب تاریکی
حرفی بزن عزیز دلم بگذار تا بشنوم دوباره صدایت را
خالی شدم شبیه همین فنجان، مثل همین دوشنبهی بیحاصل
باری، بهار معجزهات طی شد، طوفان شکسته است عصایت را
مرداد میرسد که نباشی تو، مرداد فرش فاصله را رج زد
میخواست تا محک بزند انگار با قلدری عیار وفایت را
غزل ۲- سه سال بعد
اینجا... هجوم وحشی باران، سه سال بعد
تلخ و غریب و خسته و ویران، سه سال بعد
شبهای بیقراری تهران، سه سال قبل
کابوسهای تلخ خیابان، سه سال بعد
معکوس میشمارم و نابود میشود
حسی درون این تن بیجان، سه سال بعد
از لحظههای سخت پریدن... فرودگاه
تا نامههای پارهی زندان، سه سال بعد
از عشق بیبهانه و احساس سوخته
تا ترس و درد و گریه و هذیان، سه سال بعد
از شک و کفر و دین و یقین، سبز یا که سرخ
تا مست و تلخ و سرد و گریزان، سه سال بعد
از گم شدن کنار خیابان، سه سال قبل
تا گورهای مخفی و ویران سه سال بعد
از کوچ ناگهانی و مرگ هَزارها
تا بازگشت شوم کلاغان، سه سال بعد
سهم من از نبودن او، قاب عکس شد
اینجا کنار طاقچه، مامان، سه سال بعد
آتش گرفته خاطرههایم ولی هنوز
خاکسترم سراسر و سوزان، سه سال بعد
.
.
.
شاید دوباره شعر شود لحظههای من
در کوچهباغهای خراسان، سه سال بعد
غزل ۳
دل من مثل آخر بهمن، دل من مثل برف سنگین است
این زمستان لعنتی انگار، جنساش از جوشهای چرکین است
یک نفر توی برفها گم شد، یک نفر که بهار میآورد
جای پایش کنار لشگر برف، مثل سربازهای بر مین است
جنگ، جنگ شغال و آتش بود، باری اما شغالها بردند
تکهتکه-تنت به میدانها، یادم آورد سالِ نفرین است
شهر روی طناب میرقصید، همهی سال، لخت مادرزاد
بار بستهست از زمین نیوتن، بعد از این ماجرا و غمگین است
سیصد و چند روز میگذرد، سیصد و چند روح را کشتند
سیصد و چند بیت بنویسم از هراسی که تلخ و ننگین است؟
آنچنان خشم میدود در من، که اگر بگسلی رگانم را
جای خون، موج آتش و باروت، "اغتشاشآفرین" و "رنگین" است
او مرا اتفاق... میافتاد، مثل ارکستر اذان دم صبح
مثل فریادهای از لب دار، مثل شعری که آخرش این است:
استخوانهای گردنات اخوی! سهم من از نبودنات باشد
استخوانهای گردنام اخوی! درد… دردی که از سر کین است
دیدگاهها
استفاده از عناصر زيبايي شعر نيز نكته بارز ديگر اين شعر است
خالی شدم شبیه همین فنجان، مثل همین دوشنبهی بیحاصل
باری، بهار معجزهات طی شد، طوفان شکسته است عصایت را
گرچه در شعر نسل من معمولاَ بينا متنيت بارز ترين عنصر زيبايي كلام است كه استفاده ميگردد
درپايان براي خانم فاطمه شمس آرزوي موفقيت دارم
با احترام
غزال مرادي
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا