- شعراول
سال هزارو سیصد و هشتاد و چند بود؟
طعم لبان او چو عسل،همچو قند بود
از پشت شب به شیشه دل زد که یالله
آیینه ای به هیبت کوه سهند بود
شعری نوشت برایم که بانو دلم تو را...
تا انتهای شعر سکوتی بلند بود
بوسید بیت آخر شعرش لب مرا
سال هزار و سیصد و هشتاد و قند بود
- شعر دوم
کزمی کنی به سینه ام و باز هم نبات
میریزد از نگاه تو بر روی این فلات
دل...دل... نکن بیا بغلم کن،خدا هنوز
لبخند میزند به نفسهات،خندههات
امشب بیا کلانتری هفت، راس هشت
تا من ببوسمت و ببینی که احتیاط ↓
خیلی مزخرف است زمانی که چشم ها
زل میزند به دکمه بازم که بی ثبات
در دست باد این طرف و آن طرف و باز...
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا