شعر اول
باید به فکر شانههای دیگری باشی٬ من شانههایم استخوانهایش ترک خورده
دیوار چین هم گاه گاهی تکیه بر من داشت حالا چه میخواهی از این باغ شتک خورده ؟
گاهی برای خستگی در کردنم فکری مثل نشستن گوشهی یک نیمکت دارم
اما تو مشتی موریانه با خود آوردی که پایههای نیمکت را نم نمک خورده
حوا شدم تا فکر آدم بودنم چیزی مانند رویا باشد و قدری رها باشم
انسان شدن سخت است ٬ حق دارم که بگریزم ٬ روح مرا این دردهای مشترک خورده
باید خدایی پشت این دیوارها باشد ٬ باید تو باشی یا خبر از بودنت باشد
دارد به شیشه مشت می کوبد سرآسیمه حتما خبرهایی به گوش قاصدک خورده
عکس من از تاریکخانه درنمیآید ٬ چشمان عکسم زیر نور روز میسوزد
چشمان من دیگر نمی بینند یک عمرست بر سفره ی خفاش ها نان و نمک خورده
گل های شال ترمه ام از شاخه میافتند این روزها داغند ٬ تب دارند ٬ میسوزند
باران نمیآید ٬ نمیآید ٬ نمیآید ... انگار تیری بر گلوی داروک خورده
شعر دوم
سخت است وقتی از نوازش زخم برداری
هر بوسه بر پیراهنت زخمی شود کاری
اصلا به جای مرهم اینجا یادمان دادند :
" باید به روی زخمهایت زخم بگذاری"
با خنده ی گل زخم هایش میکند گاهی
گلدوزی شال حریرت آبروداری
هر کوه مثل تاولی بر خاک میروید
تا پای رفتن را به دست خاک بسپاری
تاول به تاول جاده را بی کفش میبردم
"تبعید" را گفتم : ( سفر/ از روی ناچاری)
دارم به جایی میرسم که خنجری هر روز
با زخمهایم می کند همزاد پنداری
شب با جذام تازه ای می آید و آخر
یا درد شعرم میکشد یا زخم بیداری!
دیدگاهها
مصراعهاي بلند نيز ار ديگر ويژگي كار اوست
حوا شدم تا فکر آدم بودنم چیزی مانند رویا باشد و قدری رها باشم
انسان شدن سخت است /٬ حق دارم که بگریزم ٬ روح مرا این دردهای مشترک خورده
نگاه زنانه او در شعرهايش نگاهي منحصر است نه نگاه هاي فمنيستي را دنبال ميكند ونه نگاههاي عاشق مابانه زنانه را چيزي كه هست خود اوست ومنحصر به او
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا