رباعی ها
نه خصلتی از جنوب، در من مانده است
نه حال و هوای خوب، در من مانده است
تهـــــــران همه ی دار و ندارم را برد
یک پنجره از غروب، در من مانده است!
*
دریـــــــــایم و در سواحـــلم میگـــــردم
یا در پــی مــاه کامــــــــلم میگــــردم
در کوچه و پس کوچه ی این شهر غریب
دنبال جنــــازه ی دلــم، می گـــــــــردم
*
در سینه ی من گدازهای جا مانده است
خاکستر گرم و تازهای، جا مانده است
وقتی که تو رفتــی دل من مـرد و فقط
در پیرهنم، جنــــــازهای جا مانده است !
*
نه سایه، نه رنگ مو، نه پد می خواهم
نه داروی افـــزایش قــــد میخــــــواهم
از دست دلــــم خسته شدم، دکتــــر جان
یک بسته دیــــازپام صد میخــــواهم !
*
ملا، دو سه خط، دعا برایم بنویس
یک رفع قضا بلا، برایـــم بنــویس
حس میکنم از خودم به دور افتادم
لطفا، کمی از خـــدا، برایم بنویس !
*