محمد رمضاني فرخاني

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

اي حوادث اخير جانِ پاكِ عاشقان‌! تو بهتري‌؟
از شما دلم، دلم گرفته است همچنان‌، تو بهتري‌؟
بس كن اي مواظبت نكرده از غنيمت وجود انس !
ما كه لطف خاص كم نديده‌ايم از اين خزان‌، تو بهتري‌؟
واقعاً ‌به جا و راست گفته‌اند اين كه روزگارِ دون
جايِ جاش، پاك لامروّت است ناگهان‌، تو بهتري ؟
گرچه من دلم براي برگهاي مهرباني ات بهار !
سخت دست تنگ مي‌شود درخت جاودان‌! تو بهتري‌؟
با وجود اين ولي نيازمند ناز هيچ كس مباد
پيكر شكسته‌ بسته‌ات بهار خونچكان‌‌! تو بهتري‌؟
راه و رسم انس ويژه با معاشران واقعي‌، خدا !
عاقبت، چنين كه هديه شد مباد ارمغان‌، تو بهتري‌؟
عقل من كه قد نمي‌دهد براي بعدهاي بعد از اين
پيش از اين ولي چنين نبوده بي‌گمان‌، تو بهتري ؟
اين زلال، ردپاي چيست روي گونه‌هاي شور من ؟
رنگ و طعم هشت سال دوستي بي امان‌، تو بهتري ؟
اين دلي كه ديگران به قدر وسع خود شكسته اند را
دست كم تو نشكن اي خداي خوب و مهربان‌! تو بهتري ؟
ديگر اين كه دست دوستانه‌اي برايم از صميم دل
واقعاً به جز شما كسي نمي‌دهد تكان، تو بهتري ؟
همركاب با عصا و لاغر و تكيده ... در كنار ميز
آخ: پوستين آشكار روي استخوان‌! تو بهتري ؟
[روز، عصر، خارجي:] نماي كافه‌اي كنار جاده با
يك رديف صندلي، سه ميز، چند سايه بان، تو بهتري ؟
خسته ام از اين كوير! باز خسته‌اي؟ چقدر هم! و بعد
طعم قند و چاي تلخ يك نما از استكان تو بهتري ؟
حزن اين صدا براي من چقدر آشناست [ داخلي ]
مال صفحه‌ي شماست ؟ ‌ رفت سمت پيشخوان تو بهتري ؟
...اين شهيدي است يا صُديف؟ تاج اصفهاني يا سراج؟
اين گلوي حضرت سياوش است يا بنان ؟ تو بهتري؟
حسرتي شكفته از رفاقتي قديم آ...خ روزگار...
گوش مي‌كني؟ رسيده باز هم به « كاروان » ... تو بهتري ؟
گفتم اين ترانه از قبيل چامه و چكامه نيز نيست
گفت ماجراي عاشقانه‌اي است در ميان، تو بهتري ؟
پوستين عشق روي شانه هاي لخت استخوان شعر
اين خودش حديث زنده‌اي است از مغان‌، تو بهتري ؟
دست كودكان شهر را بگير در سماع باده‌ات
آه‌اي پدر! بگير، بي شما نمي‌توان‌، تو بهتري ؟
دست نارساي طبع من چه دير و دامنت چقدر دور!
اجتهاد واژه‌هاي بي ردا و طيلسان ! تو بهتري ؟
هيچ شاعري به اعتبار مدح يا به صرف مصلحت
در ميان قلب‌هايمان نكرده آشيان‌، تو بهتري ؟
كار من گذشته از تعارفات مصطلح، ‌تو واقفي
حال، بعدِ هشت سال دوستيِ خوبمان‌، تو بهتري ؟
مثل خيلي از برادران اهل ذوق و فضل، آخرش
شعر هم براي امن عيش ما نشد دكان‌، تو بهتري ؟
تجديد مطلع :
صلح ! اي مسافرت به سوفياي باستان‌! تو بهتري ؟
اي عبارت از قبول عقل در قبال جان‌! تو بهتری ؟
بعض ديرسال من به خاطرت شكفت در زمان شب
حاليا در اين مقام، آفتاب بي‌كران ! تو بهتري ؟
گر چه ماه ساكت است و گرچه ساكت است ماهتاب
خيس از اضطراب تازه‌اي است شعلة كتان‌، تو بهتري ؟
از سپيده دم، قرائتي معطر آمده است نزد پلك
شمع گفتگو شكفته در نگاه باغبان‌، تو بهتري ؟
مثل يك دقيقه خلسه زيرِ ماه، خيرگي به اين نگاه
محرمانه است نرگسا! نمي‌شود بيان ! تو بهتري ؟
حاليا در اين مقام و اين اريكه، هي طواف مي‌دهند
تاج خار را چهل پرنده، گرد شمعدان‌، تو بهتري ؟
حدس مي‌زنم كه دوره اش به سر رسيده است، دورة ‌
استفاده از من و شما به نفع اين و آن، تو بهتري ؟
استفاده از خطابه‌هاي زنده باد و مرده باد توده‌ها
استفاده از من و شما به جاي نردبان، تو بهتري‌؟
دور از اجتماع خشمگين ظلمت، آه سرزمين صلح!
دارد آفتاب مي‌زند ببين: چه شادمان تو بهتري ؟
« دور از اجتماع تك‌صداي سرب و سينه، بهترم ولي
صلح رخ نمي‌دهد عزيز من به رايگان‌، تو بهتري ؟
صلح، با تكثر نظر، صلح با حقوق ماندة ‌ بشر
در زمين كه رخ نمي‌دهد، مگر در آسمان... ! تو بهتري؟
بخيه بر وخامت كدام روي زخم مي‌زني طبيب؟
حال ما گذشته از معالجات توأمان‌، تو بهتري ؟
شصت و هشت درس حفظ دارد از بهار مكتب پراگ
تا دهان سرمه را گشوده زخم بي زبان‌، تو بهتري ؟
بنده در ازاي درك ميزباني شما وليِّ نعمتان
اعتراف مي‌كنم شكسته پشت ميزبان‌، تو بهتري؟
در قبال ارتباط جالب خدايگان و بندگان
من خلاصه نااميدم از زمين و از زمان، تو بهتري؟ »
« يعني اين كه اتفاق روشني قرار نيست رخ دهد؟
باز هم دوباره عزم ما و بزم شوكران‌؟ تو بهتري ؟
جبر مهلكي است اين عتاب و ياس مفرطي است اين خطاب
در هبوط اين جزيره در ميان خاكدان، تو بهتري‌؟ »
۰ ۰ ۰
بگذريم، «تلك شقشقت...» ولي بعيد نيست بشنويم
سررسيده است روز ناگزير امتحان، تو بهتري ؟
اي ورايِ هست و بود ! پايتخت باغ اصلي وجود !
زير گنبد كبود، ناجي كمك‌رسان‌! تو بهتري ؟
فكر كن به دست‌پخت تازة قضا، به قدر روزگار
فكر كن به فقر روح ما و عسرت جهان‌، تو بهتري ؟
صلح ! اي نياز جوهراني طبيعت بشر ! بيا
سرنوشت اين هزاره باش با كتاب و نان، تو بهتري ؟
رخصت مناره‌ها و جلوت نماز اُنس: الصلا
شأن گفتگوي صبح در نفس اذان‌، تو بهتري ؟
... ذبح رودخانه در مسير باغ ارغوان‌‌! تو بهتري
لب به خنده رغبتي مرا نمي‌دهد نشان ...... تو بهتري


2
ورود عشق، از درهای ناممکن

من از احساس سرما، گرم برف بوسه‌ات بودم
ولی بر گرمی لب‌های سرمایت نیفروزم
تو در بارانِ آن شب، از دل دریا چه آوردی؟
که بعد از سال‌ها، امروز هم، محو و مه آلودم!
عروس معتدل را عقد دریا و زمین کردم
من آن افراط و تفریطم، مپرس از دیر یا زودم!
فقط در فکر بالا رفتنم از پله‌ی فطرت
به آخر می‌رسم آیا و یا در راه، نابودم؟
خودش هستی- همان شاید که باید می‌شدی- اما
چقدر از دوری چشمان امید تو فرسودم
هزاران کاروان از دوری‌ات طی شد ولی بنگر
که در نزدیکی کنعان، زلیخا کرده مسدودم!
من اینجا، پشت دیوار تماشای تو مجروحم
نگاهی از تو با خود می‌برد تا مرز بهبودم
ورای جنگ‌های زشت و زیبا، جستجویم کن
در آتش‌بازی رنگین ابراهیم، نمرودم!
...
ورود عشق، از درهای ناممکن تماشایی است
فقط پلکی ز هم بگشا، که من چون اشک، مطرودم

دیدگاه‌ها   

#3 parand 1393-12-05 12:40
سلام

واقعا شعراتون عالی هستن خسته نباشید
جسارتا ی شعر خوشگلم هم در باره ی شیرازو
دختر شیرازی ها بگید ممنون میشم
:-)
#2 انصاف 1391-07-18 12:19
بعضی ها دچار بیماری خود فیل بینی می شوند مخصوصا کسانیکه چشم دیدن ندارند
اواخر مجله پنجره نظری از آقای فرخانی دیدم در مورد احمد شاملو
و یک چرا؟
حداقلش اینست اینکه ما شما را نمی شناسیم اما تمام ایران احمد را می شناسند و به راحتی نظر شما که بوی عرض ورزی می دهد ارزش ندارد
#1 التج 1391-01-23 23:16
زیبا و استادانه
موفق تر باشید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692