یک کافهٔ تاریک در پس کوچهای خلوت
سیگار، چایی، فلسفه با قهوهای در دست
در صحنهای از دود سیگاری که میپیچد
یک مرد در رؤیایی از دیوانگی غرق است
با چند خطی از"فروید"و"یونگ"حرفیدن
یا لاسهایی فلسفی با دختری زیبا
با هر پکِ سیگار خود در فکر تعمیرِ
سوراخهای هرزگیِ بخشی از دنیا
با حرفهای بیشمار "کانت" پز دادن
یا دم زدن از عقل محضی که توانا نیست
دنبال فهمِ یک جهان پوچ افتادن
با سوژهای که فاعلش دیگر شناسا نیست
تأویلهای بیدلیلی از جهان کردن
با عزمهایی که کمی معطوف قدرت بود
هستی شناسی کردن از دنیای بیفردا
در خطّ بطلانی کشیدن بر حقیقت بود
در یک مرور ساده از تاریخ در حرکت
تاریخ دیرین جنون...تاریخ بیداری
از دردهای زندهٔ جمعی سخن گفتن
یک مشت حرف فلسفی از روی بیکاری
وقتی دیالکتیکی از روشنگری باشد
دیگر خرد در زندگی مانند ابزار است
بگذار تا محکوم باشم من به نادانی
وقتی که روشنفکریات با دود سیگار است
سرشار جمعی از تناقضهای بی مورد
درگیرو دار ائتلای حق مردم بود
دم از حقوقی نابرابر میزند اما
در ذهن استعماریاش زن جنس دوم بود
کبّاده علمی غنی را میکشد اما
شالودههای علم را نابود خواهد کرد
با رویکردی عارفانه در لوایی هیچ
سیگارهای آخرش را دود خواهد کرد
برچسب خواهی خورد در دنیا به هر نحوی
هروقت عقلانیترین کارت خطا باشد
کشف حقایق امر مطلق نیست وقتی که
دنیا جدالی بر سر تفسیرها باشد
من خستهام از بحث"نیچه" یا "فوکو" کردن
وقتی نمیفهمی علوم اجتماعی را
من خستهام من خستهام من خستهام دنیا
افکار پوچی در سرم افتاده است امّا:
در کسوت"خود"زندگی کردن شرف دارد
حتی اگر مانند ماری هفت خط باشی
من تازه فهمیدم در این دنیای هردمبیل
باید خودت باشی… خودت باشی… خودت باشی
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا