شعر کلاسیک «نبی سلطانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

با آنکه از بی باوری گرم است آغوشت

اما نشد یاد کسی یک دم فراموشت

 

سجاده ای هستی که افتیده است روی خاک

قالیچه ی ایمان مردم است بر دوشت

 

دنیای آدم های پوشالی به هم خورده است

این نوش دارو بعد مرگ عشق هم نوشت!

 

با لاشخواران زیادی روبرو هستی

اما کلاغی آن طرف کرده فراموشت

 

اما کلاغی در زمستانی که با تو بود

یک آلبم از قار قار عشق در گوشت...

 

خوانده است، چیزی که به یادت هست میدانی

سرما و سُکرِ خنده های برده از هوشت

 

سرما و سنگینی یادش روی دستانت

سرما و فکر برف، فکر برف، تن پوشت

 

دنیای آدم برفی عاشق، کلاغ خوب

هرگز نخواهد شد به آسانی فراموشت

دیدگاه‌ها   

#1 شریح شیون 1394-01-17 19:31
سجاده ای هستی که افتیده است روی خاک
قالیچه ی ایمان مردم است بر دوشت

یک کتاب لذت بردیم اکه خیلی قشنگ بود واقعن !

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692