1359/تهران
مارکوپولو
مونیخ، ونیز، کراچی، دوشنبه، دهلیِ نو
غروب ابری پاریس، متروی توکیو
فقط خودش باشد، اهل هر کجایی شد
چه فرق دارد برلین ، دمشق یا ورشو؟
چه فرق میکند اصلاً چه رنگ میپوشد
چه فرق دارد با ساری است یا کیمونو
قدم قدم دنیا را پیاده طی کردی
به این امید که یک روز نیم دیگرِ تو
تو را بیابد و یک پازل دقیق شوید
و آسمان را خورشید پر کند از نو...
قرارتان دور از چشم گزمههای سویل
و پنج عصر سر قتلگاه فدریکو
قرارتان باشد باز هم بکت خواندن
و قهوه خوردن در نیم روز کافه گودو
دوباره زمزمهی بازگشت آلمودوار
چهارصد ضربه روی سینهی تروفو
قرارتان همهی عمر سینما رفتن :
بوگارت ، برتون ، ردفورد ، مرلین مونرو
قرارتان همهی روز سینما ماندن :
ریو براوو ، عصر جدید، سرپیکو
تمام شب سیگار و کتاب، همراهِ
صدای ناظری از چشم روشنِ رادیو
تهوعی ابدی در دل سیمون دوبوار
شکوه لذت در اعترافهای روسو
و حفظ کردن یک شعر ، بعدِ هر بوسه
چه فرق دارد اول قصیده یا هایکو؟
چقدر زندگی عاشقانهای دارید !
تمام عمر فقط رقص باشد و پیانو
چه قدر زندگیِ .... باز میپری از خواب !
تویی و پاکت خالی و شیشههای ولو ...
تو هیچ وقت به شیرین نمیرسی مجنون !
تو هیچ وقت به لیلی نمیرسی رومئو !
برای داشتنش شهر ، شهر جنگیدی
تمام عمرت بیروت، بصره و کوزوو
دلت گرفته ازین قصههای عامه پسند
تمام دنیا سگ دانیِ تارانتینو
و آخرین سفرت هجو زندگی باشد :
غروب مردهی پاریس، آخرین تانگو ....
وجب ، وجب دنیا را پیاده طی کردی
قدم ، قدم دنیا را ... بس است مارکوپولو !
سه اپیزود عشق
١)
سال خطر، سال سیاهی، سال بمباران!
سال هزاروسیصد و پنجاه و نه ! تهران!
سالی که یک زن در تقلاهای تن زایید
سالی که من را یک نفر روی لجن زایید
از ابتدا افسوس بخت باژگون خوردن
از سینه ی مادر به جای شیر خون خوردن
در جستجوی لقمه ای نان دربه در بودن
دلواپس دلواپسی های پدر بودن
سال فرار از وحشت این کوچه ی بن بست
سال مواظب باش مادر! شهر ناامن است!
سال صدای مردن پروانهای در مشت
سال صدای پای مردی خواهرم را کشت
سال بلندیهای مهران... سال خمپاره
سال النگو... گوشواره... دامن پاره
سال - بیفشانید در اروند خاکم را
سال - بده به مادرم کاکو پلاکم را
سال نشستن روی دوش تخت بیپایه
با بمبها بازی کنار نعش همسایه
سال رها بر خون فرزندان آدم ،شهر
سال خطر... سال مصیبت... سال خرمشهر
٢)
سال شروع تازهی این سرگذشت ایران
سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت! ایران!
این که جدال ناگزیر خیر و شر باشی
دیوانه باشی، دردسر باشی، پسر باشی
این که نبندی چشمهای نیمه بازت را
با شک خیامی بشویی جانمازت را
تکرار بی فرجام رنجی مستمر بودن
با شعر گفتن مایه ی شرم پدر بودن
شوق دوباره خواندن بیگانه و قصر و
شب گردی اطراف میدان ولیعصر و
دیوانگی در این خیابان، آن خیابان... بعد
عاشق شدن در ظهر دانشگاه تهران بعد
تنها شدن در کوچه ی تاریک بن بست و
بوسیدن و دیوانگی هایی ازین دست و
یاغی شدن، یکباره بال و پر درآوردن
از رازهای مبهم تن سر درآوردن
لبریز طعم سیب ممنوع بدن بودن
دیوانه ی دیوانه بازی های زن بودن...
¨
سال خیابانهای آتش،سال اشکآور
سال کبوتر پر، پدر پر،هم کلاسی پر
هرروز صد سیلی ز دست تازه ای خوردن
هرروز، هرساعت، شکست تازهای خوردن
درگرگ و میش لحظههایی شوم کز کردن
درضربههای خونی باتوم کز کردن
سال طپیدنهای آخر،سال حسرت...آه
سال غم جانکاه، سال کوی دانشگاه....
3
سال عفن...سال سیاهی...سال گُه! تهران !
سال هزار و سیصد و هشتاد و نه! تهران!
تنها شدن... با اضطراب و درد خوابیدن
با چشمهای یک سگ ولگرد خوابیدن
هر نیمه شب تنها نشستن زیر باران تا
شعر جدیدی جان بگیرد در خیابان تا
جانی بگیری... رنگ و روی رفتهات باشد
شعر جدیدت آبروی رفتهات باشد
این که ببینی سایهات روی زمین مرده
ترسیدهای و چشمهایت را ملخ خورده
این که ببینی در دهان شیر خوابیدی
در تخت خواب هشت پایی پیر خوابیدی
طاعون بگیری در طی صد سال تنهایی
در صفحه های دفتر شعر هیولایی –
غمگین! که پشت اخمهایت قایمش کردی
لرزیدی و در زخمهایت قایمش کردی
این که نفسهای فلوت مردهای باشی
چشمان خیس عنکبوت مردهای باشی
خود را جویدن در دهان بستری خالی
مثل خودارضایی خرچنگ میانسالی
که از سقوط سایهاش در آب میترسد
میخوابد و در خواب هم از خواب میترسد
این که بیازاری خودت را... این که بد باشی
که راه های کشتن خود را بلد باشی...
¨
سال چقدر این شهر یک خورشید کم دارد
سال هوا را تیره میدارد! نمیبارد!
سال هزارم از حیات امپراطوری
سال سقوط مرتضی... سال غم پوری...
شاید پرنده
این یک زن است ،اما یک زن نیست
ابر است روی ساقش، دامن نیست
شبهای چشمهایش پر نور است
تکلیف چشمهایش روشن نیست
بی من گلایه دارد، غمگین است
با من نشسته اما با من نیست
¨
صوفی سبز پوشش، میرقصد
شمس پرنده دارد چشمانش
دل
دل
دلم،
خودم را
می بازم
برگ برنده دارد چشمانش
¨
چشمان ایلیاتی شاعر از
شهرفرنگ چشمش میترسد
باد از شلال مویش میموید
ماه از پلنگ چشمش میترسد
¨
از دورهم دهانم شیرین است
سیب است در لباسش، لیمو نیست
باغ معلق است آن، گردن نیست
بال فرشته است این، بازو نیست
¨
موج هزارتویش ، گیسویش
هاشور میزند دل دریا را
میرقصد و نگاهش ، آوازش
دیوانه میکند ملوان ها را
¨
آرامش رها شدهی هستی ست
جریان گرفته در شب سنگین که
نی میزند میان دلش آرام
چون یک پری کوچک غمگین که :
مرثیه ی شبانه ی خرداد است
تکرار بی فروغی بهمن نیست
شاید پرنده باشد یا ماهی
شاید ستاره...اما یک زن نیست !
زمستان
تو را به نیت یک شعر تازه خلق نمود
همان خدا که مرا بی اجازه خلق نمود
برای خاطر تو فرم پیش را خط زد
مدرن تر شد و یک سبک تازه خلق نمود
برای خلقت من ایدهای جدید نداشت ...
سیاه و سرد به این رهگذر کشید مرا
کشید گوشهی یک صفحهی جدید مرا
سیاه و سرد .... سلام مرا جواب نداد
کشید مثل زمستان «م . امید» مرا
برای سنجش رنج عذابهای خودش
نگاه کرد به پایین و برگزید مرا
تو را ستارهی آیندههای روشن کرد
ولی گذاشت درین ماضی بعید مرا
گذشته حلقه زد و دور سینه ام گره خورد
گذشته مار سیاهی شد و گزید مرا
تمام وقتش را صرف خلقت تو نمود
ولی چه قدر سراسیمه آفرید مرا
تو را به نیت یک شعر تازه خلق نمود ....
***
آثار منتشر شده:
يك مرد بي ستاره آباني / 1378 / نشر تهران صدا
اعترافات يك پيامبر / 1382 / نشر تهران صدا
دروغ هاي مقدس / 1387 / نشر پرنده
مرده ها خواب نمي بينند / 1388 / نشر گردون / برلين
نگذار نقشه ها وطنم را عوض کنند / 1390 / کتاب سرای پردیس
دیدگاهها
فقط همین
کاش آدرسی برای خوندن آثار بیشتری ازشون بود
تبریک میگم. شاعر باشید
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا