داستان«بعدازظهرها» نويسنده«ملیسا چکر» ترجمه«نگین کارگر»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

آن ها طی هفته یک بار یا بیشتر بعد از ظهر ها به مرکز خرید می روند. گاهی اوقات حتی ظرف های شام را هم در سینک رها می کنند تا زمان کافی برای انجام همه کارهای بیرون از خانه داشته باشند. پدر هیچ وقت نمی آید، او از خرید کردن متنفر است، به خصوص اگر قرار باشد همراه همسرش به خرید برود. در عوض او در خانه می ماند تا روزنامه بخواند و استراحت کند و کارهایی را انجام دهد که پدرها باید در بعدازظهر ها انجام دهند. تا سفارش دهد که خیلی سریع شن بیاورند و بعد در سکوت پرهیاهوی خانه گوش هایش را از پریز بکشد.

در همین زمان، مادر چیز هایی که از دفعه قبلی که به مرکز خرید رفته ایم مانده را جمع و جور می کند. دو دختر جوانش بازی کردن و تماشای برنامه تلوزیونی مورد علاقه شان را بی خیال شده اند، کفش های کتانی شان را گره زده اند و کمربند هایشان را بسته اند و در یک کلام عازمند. در شب های تابستان که تا پس از آمدن شب پره ها هنوز هم هوا روشن است، هوا سنگین و شرجی است. دخترها شیشه های ماشین را باز می کنند و سرشان را در آسمان کبود فرو می کنند و هوای شیرین و دلپذیر را با تمام وجود حس می کنند. در بازار کف کفششان روی مشمع های براق جیر جیر می کند. دختر کوچکتر سعی می کند روی شکاف ها پا نگذارد. دختر بزرگتر همچنان خیره نگاه می کند و نگاه جدی و خشکش کوچکترین خطایی را می شمرد.

در سومین بار، یا اگر هوا خوب بوده باشد، چهارمین بار بازار رفتن است که مصیبت شروع می شود. به دخترها یادآوری می شود که هوله های رنگین کمانی مخصوص ساحل و یا چادر شب های صورتی را اندازه گیری کنند. مادر داد می زند و از راهروهای بعدی دخترها را پیدا می کند. " یعنی چی که پس بر نمی دارید؟ اصلا نمی خوام بیشتر از این با شما بحث کنم. صاحب مغازه کجاست؟"

شام در دل دختر ها هم می خورد. این لحظه ای است که با خود می گویند " چی میشد همین الان بالا می آوردم؟" یا وقتی به این فکر می کنند که این ساعت از روز را در مرکز خرید پرسه می زنند با خود می گویند " کاش یه سوراخ موش بود که توش قایم بشم" . دختر بزرگتر دم اسبی اش را برای دختر کوچکتر تکان می دهد و با چشم های آبی اش به دختر کوچکتر می گوید: هیس گریه نکن ولی لپ های دختر کوچکتر قرمز تر می شود. دختر ها ذره ذره به سوی وسایل خانگی پیش می روند جایی که بست دور بشقاب های دکوری را لمس می کنند و یا با کف کفش های کتانی شان کف مغازه طرح می کشند. صدای مادرشان که از عصبانیت می لرزد هنوز دنبالشان می گردد. در نهایت درحالی که پاشنه هایش به کف صندل می خورد و چلک چلک صدا می دهد به سمت دخترها حرکت می کند و در همان مسیر به راهش ادامه می دهد و دخترها به دنبال حرف های مادرشان حرکت می کنند:" آدم های احمق. احمق، احمق، احمق. از آدمهای احمق متنفرم" دخترها برای اینکه به گام های بلند و عصبانی مادرشان برسند باید بین راه رفتنشان یک پرش کوچک بکنند.درب ماشین بهم می خورد و کمربند ایمنی در قفلش بسته می شود. همین چیزها به دخترها نشان می دهد که چند ساعت آینده چطور سپری خواهد شد.

در ماشین، دختر بزرگتر آه می کشد و دندان های عقبش را به هم فشار می دهد. دختر کوچکتر احساس می کند که صورتش داغ تر شده و چشم هایش ورم کرده است. به لکه بستنی روکش صندلی جلویی خیره می شود و شکل یک اسب، یک گل و یک پری را در لکه شکلات نعنایی تصور می کند. مادر به هر دوشان می گوید:" رسیدیم خونه ، اگر هنوز کفش هاتون تو اتاق تلوزیون باشه پرتشون می کنم بیرون. کتاب هاتون را هم همین طور. قرار نیست دیگه خونه خوکدونی باشه. بچه تنبل و قدر نشناس هم نمی خوایم"رفته رفته آسمان سیاه مخملی جاده های "هرشی" را می پوشاند. یکی دوبار درب خانه بهم کوبیده می شود و وارد خانه می شوند. وقتی دخترها لباس خوابشان را می پوشند و دندان هاشان را مسواک می کنند مادرشان ناله می کند که " وقتی سرم را بگذارم رو زمین بمیرم شماها راحت می شین" . دختر بزرگتر موقع مسواک کردن فکش را مثل سنگ سفت می کند و دختر کوچکتر سعی می کند زمانی که دهانش کاملا باز است تا با دستان کوچکش یک یک دندان های آسیابش را بسابد هق هق نکند.

پدر خانواده هیچ کاری نمی کند. مادر که حالا مثل آتشفشان شده کمی از عصبانیتش را هم مخصوص او نگه داشته است:" مردتیکه گشاد به دردنخور" برای یک ساعت یا حتی بیشتر همین طور ادامه می دهد. بعد در تاریکترین ساعات شب پا برهنه و با دستان سرد روی پیشانی دوست داشتنی و کوچک دختر دست می کشد. او را می بوسد و در آغوش می کشد و می گوید" ببخشید که مامان امروز کمی عصبانی شد" بعد قول خرید چادرشب صورتی و یا شاید یک حیوان عروسکی را می دهد. انگشت های بلند در پیچ و تاب موی دختر کوچک می لغزد. " فردا بعد از ظهر یه چیزی می گذارم بخوری. بعد از شام هم می ریم خرید."

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692