داستان«هرمي از تخم‌مرغ» اثر« نوئالا ني چونچوئير‌» ترجمه«ليلي مسلمي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

FIRST WINNER OF FLASH FICTION COMPETITION 2011, BY "DUBLIN REVIEW OF BOOKS"

وقتي قرار باشد شوهرت با خواهرت همبستر شود، تو هم خيلي كارها مي‌‌تواني انجام بدهي. مثلاً مي‌تواني در كارگاه نقاشي‌ات بنشيني و آن دو‌تا را با هم تصور كني كه مثل مور و ملخ در هم مي‌لولند. مي‌تواني شوهرت را روي خواهرت يا برعكس خواهرت را روي شوهرت تصور كني. مي‌تواني صداي سايش پوستي تيره را بر روي پوستي نرم بشنوي. مي‌تواني به صداي ناله‌ي آنها گوش كني و در افكارت غوطه‌ور شوي. چرا؟ چون «دي اگو» شوهرته و «كريستينا» خواهرت؛ چون همين افكار بيشتر از خونريزي رحمي گريه‌ات را درمي‌آورد. اما به‌هر حال مي‌تواني يه‌جورايي خودت را سرگرم كني. مثلاً سنجاق موهايت را باز كني و موهاي بافته شده‌ات را پريشان كني؛ بعد موهايت را بگيري دستت و از ته قيچي كني؛ بعد رشته موهايت را روي زمين و روي صندلي زرد رنگ‌ات طوري پخش كني انگار كه يك مار در آنجا چنباتمه زده باشد. عروسك‌هاي سگ و ميمون كه هنوز دوستت دارند شاهد اين صحنه هستند و تو مي‌روي سراغ انگشترهاي نقره و خرمهره‌هاي فيروزه و همه را پخش زمين مي‌كني. بعد مثل مرد يك دست كت شلوارخاكستري رنگ كه به تنت لق مي‌زند را با يك بلوز خرمايي رنگ مي‌پوشي. بعد تمام پيراهن‌هاي مارك «تيجوانا»يت را به چوب‌لباسي آويزان مي‌كني و در كمدت را به‌روي آن‌همه دلخوشي مي‌بندي. ديگر چه‌كاري از تو ساخته است؟ يا مثلاً بعدش مي‌تواني اسپرم او را تصور كني كه در داخل رحم خواهرت لانه كرده و كم‌كم جوانه مي‌زند. مثلاً مي‌تواني شاهد برآمده شدن پسر بچه‌ي كوچولويي در داخل شكم او باشي كه مثل يك طالبي سفت بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شود. اما تو چي؟ تو كه رحم‌ات بارور نبوده‌. تو هم سه‌بار چنين تجربه‌ي مشابهي داشتي؛ اما هر سه‌بار قبل از اينكه اصلاً كسي بفهمد كه تو هم توانايي زندگي بخشيدن به موجود كوچكي را داري خونريزي كردي و بچه‌ات افتاد. يا مثلاً مي‌تواني به چهره‌ي تك‌تك بچه‌هاي خواهرت زل بزني و از خودت بپرسي كداميك از آنها پلك افتاده٬ لب‌هاي گوشتي و بي‌رحمي خاص شوهرت را به ارث برده‌اند؟ مثلاً مي‌تواني لحظه لحظه‌ي آن هفت‌سالي را كه در كنار او سپري كردي در ذهنت مرور كني و جاي زخم‌هايي را كه زير و روي اين رابطه ايجاد شده بخاراني و مي‌داني كه آتش شهوت دي‌اگو بيشتر از نيازهاي تو سوزش دارد٬ او دائماً نياز دارد. مثلاً مي‌تواني خانه‌ات را ترك كني و بروي در آپارتمان كوچكي در قلب مكزيك زندگي كني تا فضايي مناسب براي قهر كردن با شوهرت ايجاد كني و خواهرت از اين حركت تو حيرت‌زده شود. يا مثلاً مي‌تواني سوار هواپيما شوي و بروي نيويورك و بعد دوباره باعجله به خانه برگردي. چرا؟ چون دي‌اگو در تو همان كششي را ايجاد مي‌كند كه ماه٬ آب دريا را بر اثر جذر به‌سوي خود مي‌كشد. شوهرت تصادفي در زندگي تو ظاهر شده اما در عين‌حال شمال و جنوب زندگي تو شده است و از آنجايي‌كه تو او را بيشتر از گوشت و پوست خودت دوست داري بنابراين سعي مي‌كني واقعيت را بپذيري و او را ببخشي. يا مثلاً مي‌تواني در برابر دردي كه به روحت چنگ مي‌زند بي‌اعتنا شانه بالا بيندازي و در برابر حماقت دنيا انفجار خنده‌اي سردهي تا پس‌مانده‌ي آن دردها را از وجودت پاك كني. اما٬ اما وقتي خواهرت با شوهرت همبستر مي‌شود مثل اين است كه داخل يك بشقاب شيشه‌اي هرمي از تخم مرغ روي سرت چيده‌اند و تو از ترس اتفاقات پيش رو جرأت كوچك‌ترين حركتي را نداري. بنابراين بهترين كاري كه از دستت برمي‌آيد اين است كه قلم مويت را در يك دست و پالت رنگ را در دست ديگر بگيري وكنار سه‌پايه نقاشي‌ات بنشيني و نقاشي كني. آره تو مي‌تواني رنگ‌آميزي كني. تو مي‌تواني!!!

دیدگاه‌ها   

#7 تینا موسوی 1392-09-13 19:54
احتمالا می دونید که داستان در حقیقت (دلنوشته،خاطره ویا...)فریدا کالو نقاش مکزیکی است.
#6 عزیز 1391-11-29 19:13
البته نمی دونم که در زبان اصلی چی اومده ولی اساسا موقعی از استعاره مور وملخ استفاده میکنیم که یه جمعیتی رو مشمول بدونیم نه مثلا از دو نفر ...
#5 مهدی طاهرنژاد 1391-10-01 23:43
سلام دوست مجاازی من
خیلی قشنگ بود.نویسنده روح خودشو در کلمه کلمه ی داستان نهفته بود.وتو با تبحر هرچه تمامتر روحشو متجلی کردی
از این عبارتت خیلی خوشم اومد: .....بي‌اعتنا شانه بالا بيندازي و در برابر حماقت دنيا انفجار خنده‌اي سردهي تا پس‌مانده‌ي آن دردها را از وجودت پاك كني....آخه چطوری این ترکیب ها رو سرهم کردی بچه؟!!
آفرین به این استعداد
#4 سمیه 1391-05-03 22:56
جالب بود . ممنوون از ترجمه
#3 ميله بدون پرچم 1391-04-20 22:24
سلام
قشنگ و تكان دهنده و كوتاه و روان... ترجمه خوبي بود. ممنون
#2 مژده الفت 1391-04-18 17:56
این داستانو خیلی دوست داشتم. چه خوب که زحمت ترجمه شو کشیدین. با اجازه لینکشو می ذارم توی وبلاگم. و به امید ترجمه های بیشتر.
#1 مهدی 1391-04-18 13:40
سلام خانم لیلی مسلمی
ممنون هم از نظر انتخاب داستان که حقیقتا داستانک خوبی بود هم اینکه ترجمه روان و نثر خوبی داشت . موفق باشید

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692