داستان «گل ویلیام» نویسنده «ویلیام اسمیت» مترجم «علی وفایی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

ali vafaei

ترجمه داستان Sweet William است که در مسابقه TSS Flash Fiction در پاییز 2018 مقام دوم را کسب کرده است.

در کارت‌های دعوت، شما را «متوفی» می‌نامند، انگار که به عهدی از عهدهای خود وفا نکره‌اید و برای همین این نام را بر روی شما گذاشته‌اند. این نام کمی توهین‌آمیز است، چرا که شما به تمام عهدهای خود وفا کرده‌اید. در بخش اعلانات روزنامه‌ها، شما را همسر، پدر و پدربزرگ دوست داشتنی می‌نامند. اینها کلمات خوبی هستند، کلماتی عالی! کلماتی که مردم معانی‌شان را می‌دانند؛ کلماتی که به زیبایی برازنده ستون‌های باریک زیر تصاویر چاپ شده‌تان هستند. راستش را بخواهید، مردگان افراد بسیار خوبی هستند، اینطور نیست؟ نام همگی آنها به ترتیب حروف الفبا، یکی از یکی پاک سرشت‌تر، همگی دوست داشتنی، همگی بسیار عزیز، و جای همگی‌شان بسیار خالی.

شما بسیار به عشق ورزیدن فکر می‌کردید، به دلتنگی‌های زیاد؛ چیزهایی که از همه پوشیده بود.

در مراسم ختم شما، اسم شما را اشتباه تلفظ می‌کنند. همسر شما (همسر بیوه ‌تان) به خود می‌لرزد. پسرتان داستانی خنده‌دار را به خاطر می‌آورد. او هیچگاه احساس راحتی نمی‌کند مگر اینکه همه بخندند. در دسته گلی که در بالای تابوت‌تان قرار دارد گل‌های رز، زنبق، سوسن و نرگس دیده می‌شوند؛ گل‌های مورد علاقه شما، که کسی درباره آنها از شما نپرسید.

اولین گلی که تنها دوست واقعی‌تان به شما داد گل«ویلیام» بود؛ مشتی گل ویلیام که از باغچه همسایه از همه‌جا بی‌خبر کنده شده بود و با عجله دسته بندی شده بود و با بندی که مرد دست‌فروش در دست داشت به هم بسته شده بود. دسته گلی که از دیوار کوتاه مقابل منزل کودکی‌تان بدون هیچ یادداشتی آویزان شده بود.

بعد از مراسم ترحیم، مردی آراسته و جوان در میان مردم ساندویچ پخش می‌کند. ساندویچ‌های تخم مرغ و سبزی، مرغ و مایونز، و ماهی. شما از ماهی متنفر بودید؛ البته الان دیگر مهم نیست. مرد جوان و آراسته اعلانیه‌ای را اعلام می‌کند: راس ساعت سه، همسر شما ( همسر بیوه ‌تان ) میزبان میهمانان در مراسم احیا در منزل است. فقط برای خانواده و دوستان نزدیک.

آخرین گل‌هایی که شما از تنها دوست واقعی‌تان دریافت کرده بودید در گلدانی در کنار تختخواب‌تان قرار دارند. پرستار  می‌گوید که دوستتان بسیار متاسف است از اینکه شما را از دست داده است. شما دیگر نمی‌توانید با دوستتان صحبت کنید، گرچه مجبور هم نبودید.

در مراسم احیا، میهمانی به آهستگی وارد می‌شود. او به کسی تسلیت نمی‌گوید، و برای کسی هم آرزوی خیر نمی‌کند. او به کوچکترین نوه شما لبخندی می‌زند، تنها کسی که متوجه حضور او شده است. او کت‌و‌شلواری سیاه‌رنگ با پوشِتی رنگین در داخل جیبش پوشیده است که احتمالا فراموش کرده است آن را با پوشتی تیره‌رنگ عوض کند. یا شاید هم عمدا آن پوشت رنگین را در جیبش گذاشته است. چون شما خوشحال می‌شدید. شما هروقت که او را می‌دیدید خوشحال می‌شدید.

نوه کوچکتان از او می‌پرسد: اسمتان چیست؟

غریبه می‌گوید:

«ویلیام هستم.»

و با صدایی گیرا ادامه می‌دهد:

 «نام من ویلیام است.»

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «گل ویلیام» نویسنده «ویلیام اسمیت» مترجم «علی وفایی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692