داستان «قصر بوبو جادوگر» نویسنده «جسیکا گاناواردینا»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان «قصر بوبو جادوگر» نویسنده «جسیکا گاناواردینا»؛ مترجم «اسماعیل پورکاظم»

قصر جادوگر بر فراز یک کوه بلند قرار داشت آنچنانکه اِنگار سر بر طاق آسمان می‌سائید. این قصر بسیار تاریک و غمناک متعلق به جادوگری بنام "بوبو" بود و او از قصرش بسیار تنفر داشت.

جادوگر دوست داشت که قصری زیبا و خوشنواز داشته باشد آنگونه که کسی را مرعوب نسازد و از آن حوالی فراری ندهد. جادوگر از این جهت هیچ دوست و همدمی نداشت زیرا همه مردم از جائیکه او زندگی می‌کرد، بشدت وحشت داشتند و به آن نزدیک نمی‌شدند.

یکروز وقتی که "بوبو" در دهکده قدم می‌زد، تعدادی از نوجوانان به نزدش آمدند و یکی از آنان گفت: "بوبو" جادوگر، ما بسیار مایلیم که با شما دوست و هم صحبت باشیم امّا از قصر شما خوشمان نمی‌آید.

جادوگر با حالتی غمناک پاسخ داد: من هم مثل شما از آن خوشم نمی‌آید امّا چکار می‌توانم با قصرم انجام بدهم؟

نوجوانان مؤدبانه گفتند:

شما می‌توانید آن را رنگ آمیزی کنید.

شما می‌توانید در اطراف قصر و همچنین در مسیر خیابان‌ها و نهرهای آب به کاشت درختان و درختچه‌های زینتی و انواع گل‌های معطر و زیبا بپردازید.

شما می‌توانید پنجره‌های قصر را بگشائید تا نور خورشید به داخلش بتابد و آن را کاملاً روشن سازد.

جادوگر به تمامی این پیشنهادات گوش فرا داد سپس با خوشحالی سرش را به علامت قبولی نصایح آنها تکان داد و گفت: درست می گوئید و من به‌زودی تمامی این‌ها را انجام خواهم داد. از همه شما نوجوانان عزیز هم برای نصایح مفیدتان متشکرم.

آیا شما حاضرید پس از انجام همه آنها به دیدارم بیائید؟

بچه‌ها همگی یکصدا گفتند: آه، بله. حتماً خواهیم آمد.

بنابراین جادوگر برای ایجاد تغییرات اساسی در قصرش حرکت کرد. او ابتدا به تفکر ایستاد که چه کارهایی باید صورت دهد؟ و همچنین تغییرات را از کجا آغاز نماید؟

"بوبو" به ناگهان تصمیمش را اتخاذ نمود. او چوب جادویش را به حرکت در آورد و الفاظی عجیب و غریب را بر زبان آورد سپس لحظاتی بعد به آنچه صورت گرفته بود، با شادی و مسّرت نگریست.

یک قصر سفید و درخشان با درب‌ها و پنجره‌های آبی رنگ که هر کسی را برجایش میخکوب می‌کرد.

گل‌های زیبا و خوشبویی که در دو طرف مسیرهای رفت و آمد و در مقابل درب‌ها و پنجره‌ها روئیده بودند.

خورشید درخشان نیز بر تمامی گوشه و کنار ساختمان قصر می‌تابید و پرندگان و پروانه‌ها در تمامی فضای بیرونی قصر به پرواز مشغول بودند.

جادوگر برای اولین دفعه احساس شادی و سبکبالی می‌کرد.

او به‌سرعت به داخل قصر رفت تا تغییراتی را در آنجا نیز به وجود آورد. رنگ‌های شاد و متنوّع به‌زودی سراسر دیوارها را پوشانید و مایه شادی و نشاط او گردید. هوای تازه و مطبوع از میان پنجره‌ها به داخل سالن‌ها و اتاق‌های قصر وزیدن گرفتند.

صدای جیک جیک شادمانه گنجشک‌ها و آواز دل انگیز بلبل‌ها از خارج قصر به گوش می‌رسیدند و خورشید جان بخش عصرگاهی زیر چشمی نگاهی شادمانه به قصر می‌انداخت.

عصر همانروز جادوگر مجدداً برای قدم زدن به دهکده رفت تا از نوجوانان خوش قلبی که او را راهنمایی کرده بودند، برای دیدار از قصر زیبایش دعوت نماید. او تأثیر چنین تغییراتی را در روحیه و تفکراتش به‌خوبی احساس می‌کرد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان ترجمه اسماعیل پورکاظم

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692