قصر جادوگر بر فراز یک کوه بلند قرار داشت آنچنانکه اِنگار سر بر طاق آسمان میسائید. این قصر بسیار تاریک و غمناک متعلق به جادوگری بنام "بوبو" بود و او از قصرش بسیار تنفر داشت.
قصر جادوگر بر فراز یک کوه بلند قرار داشت آنچنانکه اِنگار سر بر طاق آسمان میسائید. این قصر بسیار تاریک و غمناک متعلق به جادوگری بنام "بوبو" بود و او از قصرش بسیار تنفر داشت.
با زشتترین زن دنیا ازدواج کرد. یکی از رهبران مشهورِ سیرک بود، بنابراین برای دیدنش، ترتیبِ سفرِ فوقالعادهای به وین را داد. به هیچ وجه، از پیش برای چنین اقدامی برنامهریزی نکرده بود. پیش از آن هرگز به ذهنش هم نرسیده بود ممکن است با او ازدواج کند.
سردرد عجیب وآزاردهنده ای داشت. گویی موهایش کشیده میشدند. سه چهار مرتبه از خواب بیدار شد اما زمانیکه متوجه شد که رشتهای از تارهای موهایش که دور گردن معشوقش پیچیده شده است، کمی روی گردن او، رد موهایش، خش انداخته است، موجب خندهاش شد. صبح هنگام، گفت:-موهای من درحال حاضر بلنده!.. وقتی هم که باهم میخوابیم، واقعاً سرعت رشدش افزایش پیدا میکنه!