داستان ترجمه « انتخاب» نویسنده «ارنابا سها» مترجم «پریسا سالارفر»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان  « انتخاب» نویسنده «ارنابا سها» مترجم «پریسا سالارفر»از من خواسته بودند تا روی نیمکتی در راهرو منتظر بمانم. اتاقی در انتهای راهرو بود. باید منتظر می ماندم تا کسی دنبالم بیاید و مرا به آن اتاق ببرد.کمی ترسیده بودم. پدرم به من گفته بود آرام باشم. مادرم گفته بود چیزی برای نگرانی وجود ندارد. هر دو میگفتند بعد از اینکه به چند سوال جواب درستی بدهم همه چیز مثل اول می شود. دقیقا نمی دانستم از من چه میخواستند بپرسند. چیزی را که اصلا نمی دانستم این بود: جواب درست به سوالی بود که میخواستند از من بپرسند.

بعد از زمان طولانی، خانمی پیش من آمد و ازمن خواست همراهش بروم. چیزی در چشمانش بود.همدردی بود یا دلسوزی؟ نمی دانم. به در که نزدیک شدیم صداهایی را می شنیدم یکی صدای مادرم بود و دیگری صدای پدرم، البته چند صدای ناشناس دیگر هم می آمد.تا آن خانم در را باز کرد، همه ساکت شدند. آن خانم با اشاره به من فهماند که وارد اتاق شوم و من وارد شدم. احساس آرامش کردم وقتی پدر و مادرم را دیدم. آنها به من نگاه کردند و... همچنان ساکت ماندند. آنها یک طرف میز نشسته بودند و پشت سر هر کدامشان یک مرد ایستاده بود، مرد سومی هم بود که در طرف دیگر میز نشسته بود.

آن مرد سوم از من خواست نزدیک او بروم و بنشینم. من هم همان کار را انجام دادم. بعد او با خوشرویی شروع به حرف زدن کرد. گفت: " سلام پسرم، میدونی برای چی اینجا امدی؟" من سرم را تکان دادم و او گفت: " به من بگو با کی میخواهی باشی: با مامانت یا با بابات؟" ساکت ماندم. دوباره ازم پرسید. من باز ساکت ماندم. پرسید: پسرم چرا چیزی نمیگی؟ تو باید یک نفر را انتخاب کنی. کدام را بیشتر دوست داری؟ دوست داری تا اخر عمر پیش چه کسی باشی؟" من ساکت بودم. با کمی ناراحتی گفت: " چیزی بگو، بهم بگو به چی فکر میکنی؟"

آخرش چیزی ازم پرسید که براش جواب داشتم. "آقا من...من یه کم....گیج شدم ". نمی دانستم دیگر چه بگویم. قبل از اینکه فکرم را جمع کنم آب دهنم را قورت دادم. معلم مهدم این را به من یاد داد...پارسال وقتی در جشن سالانه شعرم را یادم رفت اینکارکمکم کرد. نفس عمیقی کشیدم حرفهایم را آماده کردم و گفتم:"من داشتم فکر میکردم جواب درست به این سوال چیه...اقا" . پارسال روز تولدم مامان و بابا من را به باغ وحش بردند. حیوانهای زیادی آنجا بودند...فیل، زرافه و ببر." تمام خاطرات شش ماه گذشته برایم زنده شدند. دیگر بهتر می توانستم صحبت کنم و خوشحال بودم.

" و قفس های زیادی هم آنجا بودند. بابا من را بالای شانه اش برد که بتوانم نمایش حیوانها را ببینم. مامان در حالیکه از قفسی به قفس دیگر میرفتیم دستم را گرفته بود."

من حواسم نبودم که آن مرد کت مشکی از زیاد حرف زدن من ناراحت است. آن مرد با چهره ای عبوس گفت :"پسرم، من نمی خوام از خاطرات تولد سال گذشته ات بگویی، فقط جواب سوالم را بده". یادآوری خاطراتم به من اعتماد به نفس داده بود. به او گفتم: آقا...لطفا اجازه بدید بگم...برای من مهم است." چهره اش کمی آرام شد.سریع گفت: "ادامه بده پسرم."

من با انرژی بیشتری ادامه دادم. " تمام روز را با هم بودیم. مامان ساندویچی را که از خانه اماده کرده بود و اورده بود را بهمون داد. بابا هم گفت بعد ازغذا بستنی میخوریم. من عاشق بستنی ام آقا."

"ما همه عاشق بستنی هستیم پسرم." این بار آن مرد مهربان تر شده بود.

" اما من همیشه دودل می شوم بین بستنی وانیلی و شکلاتی. از مامان و بابا پرسیدم کدام را انتخاب کنم. آنها به من کمک کردند در انتخاب نوع بستنی قیفی و شکلات و فنجان ها...تا بالاخره من یکی را انتخاب کردم." آن آقا دوباره بی حوصله شد و گفت: صاف برو سر اصل مطلب، پسرم."

من دوباره آب گلویم را قورت دادم و گفتم: "آقا هر بار که من مجبور بودم بین یکی ازاسباب بازیهایم ، یا نوع بستنی ام، بین لباسهایم و حتی بین دوستانم یکی را انتخاب کنم مامان یا بابا یکیشون به من کمک می کردند."

یک لحظه صدایم گرفت ،مکثی کردم و گفتم: " اما...اما امروز آقا....هیچکدام از آنها به من نگفتند کدامشان را باید انتخاب کنم..." 

دیدگاه‌ها   

#2 شیرزاد 1396-02-31 15:40
باآرزوی موفقیت برای پریسای خوب ومهریون خیلی قشنگ منظورت رارساندی بسبارخوب وقشنگ
#1 راحله عزلتی 1396-02-31 15:35
با سلام خدمت خانم سالارفر .داستانی که ترجمه کردید به نظر بنده از نظر معنایی بسیار زیبا بود و خیلی تامل برانگیز. ولی احساس کردم کمی متن ثقیل بود یه کم ارتباط معنایی بین جملات و کلمات برای من سخت بود البته نظر من نظر یک کاربر معمولی بود شاید ازنظر یک مترجم این بهترین روش ترجمه باشد. با تشکر از متن زیبایی که برای ترجمه انتخاب کردین.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692