داستان ترجمه «گربه چکمه پوش» مترجم «ریحانه ظهیری» / ریحانه ظهیری

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

داستان ترجمه «گربه چکمه پوش» مترجم «ریحانه ظهیری»

در زمان‌های قدیم، آسیابانی فوت کرد، از او سه پسر، یک آسیاب، یک الاغ و یک گربه به نام پوس، باقی ماند. بزرگ‌ترین پسر آسیاب را برداشت. پسر وسطی الاغ را برداشت. و به کوچکترین پسر فقط یک گربه رسید. کوچک‌ترین پسر از ارث کمی که به او رسیده بود خوشحال نبود.

- برادرهای من می‌توانند با هم کار کنند و زندگی خوبی بسازند، اما من با یک گربه چی کار می‌توانم بکنم؟

اما این گربه یک حیوان باهوش بود، و فکری در سرش داشت.

- نگران نباش، سرورم. فقط به من یک جفت چکمه و شنل بدهید، و من به شما نشان خواهم داد ارثی که به شما رسیده خیلی هم بد نیست.

پسر آسیابان شک و تردید داشت. اما او می‌دانست که چیزی را از دست نمی‌دهد، برای همین به گربه چکمه و شنل داد. به محض اینکه گربه چیزی را که می‌خواست به دست آورد، برای شکار خرگوش بیرون رفت سپس گربه با خرگوشی که آن را داخل کیسه تله حمل می‌کرد راهی قصر پادشاه شد. گربه درخواست کرد که پادشاه را ببیند.

او وقتی داشت به داخل راهنمایی می‌شد، تعظیم کنان و مؤدبانه گفت: «اعلیحضرت، لطفن این خرگوش را از طرف سرور من، مارکوس کاراباس قبول کنید.»(این اسمی بود که او تصمیم گرفته بود روی پسر آسیابان بگذارد). سرورم از من خواست تا این را به شما تقدیم کنم.

- از طرف من از سرورت تشکر کن. من از هدیه‌اش خیلی خوشحالم.

به مدت چند هفته پی در پی، گربه هدایایی را برای پادشاه می‌برد و همیشه هم می‌گفت این هدایا از طرف سرورش است. پادشاه تحت تأثیر شخصیت بخشنده مارکوس کاراباس قرار گرفته بود. یک روز گربه متوجه شد که پادشاه با دخترش می‌خواهد به سفر برود. و کالسکه آنها قرار است از زیر پلی که در امتداد رودخانه است، بگذرد.

گربه با عجله به پیش سرورش رفت و گفت: «همانطور که گفتم تو امشب در کاخ خواهی خوابید. فقط برای حمام کردن با من به رودخانه بیا.»

پسر آسیابان از دستور گربه پیروی کرد.

به محض اینکه کالسکه پادشاه در حال نزدیک شدن بود، گربه شروع کرد به گریه کردن، «کمک! سرورم، مارکوس کاراباس، دارد غرق می‌شود! کمک!»

پادشاه متوجه شد که او همان گربه‌ای است که برایش هدایای بسیاری برده است، او به نگهبانانش دستور داد تا به گربه کمک کنند.

در حالیکه نگهبانان داشتند مرد جوان را نجات می‌دادند، گربه به پادشاه گفت که دزدها لباس‌های مارکوس را دزدیده‌اند.

(اما خب در واقعیت گربه آن‌ها را پشت درخت قایم کرده بود.)

پادشاه به یکباره درخواست کرد که از لباس‌های زیبای خودش به مارکوس بدهند. لباس‌های زیبا به طور طبیعی کاملاً برازنده مرد جوان بودند. (به دلیل اینکه او خوشتیپ و زیبا بود)، و دختر پادشاه در یک نگاه افسون مرد شد.

پادشاه از مارکوس دعوت کرد تا در کالکسه همراه آنان باشد.

همانطور که آنها در مسیرشان در حال حرکت بودند، شاهزاده خانوم و مرد جوان نگاه‌های عاشقانه‌ای رد و بدل می‌کردند.

در همین حال، گربه پیش روی آن‌ها می‌دوید. گربه به پیش دهقانان رفت.

-مردم خوب، پادشاه در راه است. و اگر صلاح خود را می‌خواهید، به او بگویید این زمین‌ها متعلق به مارکوس کاراباس است.

او از مرتب بودن اوضاع مطمئن شد و آنجا را ترک کرد. کمی بعد کالسه به آنجا رسید، پادشاه از دهقانان پرسید: «این زمین‌هایی که روی آن کار می‌کنید برای کیست؟»

آن‌ها جواب دادند برای مارکوس کاراباس

پادشاه تحت تأثیر زمین‌های زیبای مرد جوان قرار گرفت.

وقتی کالسکه داشت از تاکستان پر زرق و برقی عبور می‌کرد اتفاق مشابهی افتاد. پادشاه از یکی از کارگران پرسید: «این تاکستان متعلق به کیست؟»

- برای مارکوس کاراباس اعلیحضرتا.

جواب‌ها به همان صورت که گربه دستور داده بود پاسخ داده شد. گربه در پیش روی کالسکه می‌دوید و نصیحت مشابهی را به همه می‌کرد.

شگفتی پادشاه با دیدن ثروت مرد جوان بیشتر و بیشتر می‌شد.

- او شخص بسیار مناسبی برای دختر من است.

این چیزی بود که پادشاه با خودش می‌گفت.

سرانجام گربه به کاخ بزرگ که متعلق به یک غول ثروتمند بود، رسید. در حقیقت، تمام زمین‌هایی که پادشاه از آن عبور کرده بود متعلق به غول بود. البته، گربه تمام مدت این چیزها را می‌دانست.

گربه سریع در کاخ را به صدا در آورد و درخواست دیدن غول را داشت که شاید بتواند احترامات خود را به گوش او برساند.

درخواست او براورده شد، گربه در مقابل غول تعظیم کرد.

- من از ملاقات شما مفتخرم، شهرت شما تا سرزمین‌های دور که من در آن زندگی می‌کنم رسیده است. من شنیده‌ام که شما قدرت این را دارید که خودتان را به تمام حیوانات تغییر دهید. این بدین معنی است که شما حتی می‌توانید خودتان را به شیر و فیل هم تبدیل کنید.

غول حرف‌های گربه را تأیید کرد و اضافه کرد که این حرف را ثابت خواهد کرد.

و او بلافاصله، خود را به یک شیر غران بزرگ تبدیل کرد. گربه با دیدن آن بسیار وحشت زده شد.

سپس غول در یک چشم بر هم زدن به شکل خودش برگشت.

گربه گفت: «عالی بود! واقعاً عالی بود! من همینطور شنیده‌ام که شما می‌توانید به یک حیوان کوچک هم تبدیل شوید، لطفاً عصبانی نشوید، اما ممکن شما به یک موش تبدیل شوید؟»

- ممکن؟ فقط نگاه کن.

و در یک لحظه، او خودش را به یک موش کوچک که روی زمین به این سو و آن سو می‌دوید تبدیل کرد. که در یک چشم بر هم زدن گربه آن را با چنگال‌هایش قاپ زد و خورد.

با از بین رفتن غول، گربه تمام خدمه را صدا زد.

- گوش کنید، پادشاه به زودی با مهمانش مارکوس کاراباس از راه خواهد رسید. من پیشنهاد می‌کنم شما از حالا خدمتگزاری این ارباب بزرگ را بکنید. کاراباس جوان با همه منصف و مهربان است.

خدمه، هم که از دست غول بی ادب خسته شده بودند، پذیرفتند.

وقتی کالسکه سلطنتی پادشاه نزدیک شد، گربه به استقبال او رفت و تعظیم کنان گفت: «به کاخ مارکوس کاراباس، خوش آمدید.»

پادشاه گفت: «حیرت آور است مارکوس، اینجا کاملاً زیباست و ما باید داخل شویم.»

خدمه نقش خود را به خوبی ایفا می‌کردند. آن‌ها مهمانان را به جشن بزرگی که آماده کرده بودند راهنمایی کردند.

همانطور که پادشاه می‌خورد و می‌نوشید، بیشتر درباره شرایط خوب مرد جوان فکر می‌کرد. و شاهزاده خانم عاشقانه نگاهش را از مارکوس می‌دزدید.

گربه از اینکه پادشاه از غذاها لذت برده احساس رضایت می‌کرد و بعد از پنج-شش فنجان چای، پادشاه از مرد جوان خواست تا دامادش شود. مرد جوان لبخندی به شاهزاده خانم زد و با خوشحال و افتخار قبول کرد.

و قرار شد به زودی، یک جشن زیبا برگزار شود. جشنی که شکوه آن در یادها مانده است.

مدت کوتاهی بعد از ازدواج، گربه چنان زندگی راحتی داشت که تنها در مواقعی که حوصله‌اش سر می‌رفت به دنبال شکار موش می‌رفت.

از سری مجموعه داستان‌های کلاسیک

بازگو شده توسط: DianeSuire


 

نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک

www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html

دانلود ماهنامه‌هاي ادبيات داستاني چوك

www.chouk.ir/download-mahnameh.html

شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک

https://telegram.me/chookasosiation

اینستاگرام کانون فرهنگی چوک

http://instagram.com/kanonefarhangiechook

دانلود نمایش‌های رادیویی داستان چوک

www.chouk.ir/ava-va-nama.html

دانلود فرم ثبتنام آکادمی داستان نویسی چوک

www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html

بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان

www.chouk.ir/honarmandan.html

بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر

http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html

فعاليت هاي روزانه، هفتگي، ماهيانه، فصلي و ساليانه چوک

www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html

دانلود فصلنامه‌های پژوهشی شعر چوک

www.chouk.ir/downlod-faslnameh.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692