داستان «جنگل سنجاب کوچولو» مترجم «پونه شاهی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

يكي بود يكي نبود‌؛ هرجا كه گردو زياد باشد آن‌ منطقه سنجاب زيادي هم خواهد داشت چون سنجاب‌ها گردو زياد مي‌خورند. ميمون‌هايي كه آنها را مي‌ديدند مي‌گفتند: كسي از ما به گردو علاقه‌مند نيست‌؟

روزي از روزها سنجاب كوچولو جست زد بغل مامان سنجاب و در‌حالي‌كه از گونه‌ي مامان سنجاب مي‌بوسيد گفت:‌

مامان سنجاب عزيز هوس گردو كرده‌ام‌.

مامان سنجاب بلافاصله به‌طرف سنجاب كوچولو برگشته و گفت‌: جان مامان.

سنجاب كوچولو ادامه داد: البته گردويي كه خودم كنده باشم.

مامان سنجاب‌؛ سنجاب كوچولو را نااميد نكرد و گفت‌: مي‌داني كه گردوها در سرزمين روباه‌ها‌ست؛ اگر زماني كه مشغول خوردن گردو هستي سر و كله‌ي روباهي پيدا شد براي او ترانه‌هاي شاد بخوان‌؛ روباه‌ها ترانه‌هاي شاد را دوست دارند.

بچه سنجاب جست و خيز‌كنان به راه افتاد‌. از اين درخت به‌آن درخت مي‌پريد‌؛ و به‌جائي رسيد كه درخت گردو داشت. بزرگترين گردوها رو مي‌كند و بعد از كندن به‌روي زمين مي‌انداخت. گردوهائي كه روي زمين مي‌افتادند با صداي «‌چات» از هم باز شده به دو نيم مي‌شد‌. سنجاب كوچولو خيلي از اين كار لذت مي‌برد‌.

بعد از درخت پايين مي‌آمد و گردوهاي باز شده را مي‌خورد. وقتي كه سير شد شروع كرد به جمع‌كردن باقيمانده گردوهايي كه روي زمين انداخته بود‌. يكي را برداشته مي‌گفت: اين براي مامان سنجاب‌؛ گردوي بعدي‌ اين براي داداش سنجاب‌... و همين‌طور كيسه‌اي را كه پشتش حمل مي‌كرد را پر مي‌كرد. در همين هنگام سرو كله‌ي يك روباه پير پيدا شد. سنجاب كوچولو سعي كرد با يك صداي قوي و شاد با روباه حرف بزند، گفت: روز به‌خير روباه عزيز.

و در حالي‌كه دم خود را به چپ و راست تكان مي‌داد شروع به آواز خواندن كرد:

روي طناب راه مي‌روند                      بند بازند روباه‌ها

هم بوها را خوب مي‌فهمند            هم حيله‌گرند روباه‌ها

سنجاب كوچولو موقع آواز خواندن تو صورت روباه اثري از خوشحالي نديد و در بين آواز خواندن روباه‌ صداهايي با دهانش مثل هام هم كم كيم در مي‌آورد‌. وقتي آواز تمام شد روباه با كيسه بزرگي به نزديكي سنجاب رسيده بود. سنجاب كوچولو فكر كرد كه روباه كيسه را مي‌خواهد به او بدهد. لذا به روباه گفت‌: متشكرم روباه بخشنده‌؛ با اين كيسه‌ي بزرگ گردوهاي بيشتري مي‌توانم جمع كنم. و با يك جست كنار روباه رسيد. روباه پير با يك حركت از دم سنجاب كوچولو گرفته و داخل كيسه انداخت. سنجاب كوچولو هر چه التماس كرد روباه پير توجه نكرد‌. بعد از اين‌كه سر كيسه را بست و چند تا ضربه هم زد؛ كيسه‌ي گردوها را به دوشش انداخته و رفت. داشت هوا تاريك مي‌شد كه زرافه‌اي‌ اتفاقي صداي سنجاب كوچولو را شنيده و به دادش مي‌رسد. سنجاب كوچولو كه خيلي ترسيده بود به‌سمت خانه حركت كرد و ديد كه همه‌ي سنجاب‌ها آن‌جا ‌جمع شده‌اند. همه‌ي اتفاقاتي را كه برايش افتاده بود، يك به يك تعريف كرد.

سنجاب راهنما با تعجب گفت‌: اي داد بيداد تو با روباهي كه كر بوده روبرو شده‌اي‌...

مامان سنجاب كه غمگين شده بود گفت: اي‌واي كوچولوي من اي‌واي‌ كدام يك از ما دست آن روباه تا حالا نيفتاده‌ايم‌؟ كاشكي راهنمايي لازم را به تو كرده بودم و در حالي‌كه سنجاب كوچولو را بغل مي‌كرد گفت: باز هم خوب است كه به‌راحتي خلاص شده‌اي.

سنجاب كوچولو با صداي بلندي گفت‌: يعني اوضاع هميشه به همين صورت مي‌خواهد بماند؟ هر موقع هوس گردوي تازه كرديم داخل كيسه حبس شده و كتك خواهيم خورد؟

برادر سنجاب كوچولو كه از اتفاقات پيش آمده خيلي ناراحت شده بود گفت: بياييد ما هم براي خودمان درخت گردو بكاريم‌.

هر كي اين حرف را شنيد در دل خود به برادر سنجاب كوچولو خنديد. سنجاب راهنما با صداي بلند و قاطعي گفت: دوستان چرا مي‌خنديد؟

عقل در سن نيست بلكه در سر است‌؛ سنجاب كوچولو راست مي‌گويد‌. از فردا در سرزمين خودمان درخت گردو خواهيم كاشت‌. بعضي‌ها گفتند اما اين كار سختي است.

سنجاب راهنما به اعتراض‌كنندگان گفت‌: آيا كتك‌خوردن از روباه پير و ساعت‌ها در كيسه حبس ماندن بهتر است‌؟

همه به سنجاب راهنما حق دادند‌. روز بعد‌؛ از صبح زود دست در دست هم به كاشتن نهال ها پرداختند‌. و به مامان سنجاب كوچولو اعلام كردند كه به‌خاطر اين فكر و ايده‌ي خوب فرزندش نام جنگل درخت گردوي‌شان را جنگل سنجاب كوچولو گذاشته‌اند. البته‌ به همين‌جا ختم نشد‌. بلكه با تولد هر سنجاب كوچولو يك درخت گردو كاشته شد. براي اينكه هر كسي به‌راحتي از گردوها استفاده كند لوحه‌هايي از درختان آويزان كردند كه «خوردن از ميوه‌ي اين درختان آزاد است.»

در طول زمان آن‌قدر گردو زياد شد كه هر كسي بدون كتك خوردن و حبس شدن مي توانست گردو بخورد‌.

اين قصه هم اينجا به پايان مي‌رسد؛ در حالي كه از درخت سه‌تا گردو بر زمين مي‌افتد .سه تا گردو‌؛ هم براي قصه‌ي خوب ما هم براي دوست‌داران گردو.

+ برگرفته از مجموعه داستان‌هاي دنياي قشنگ من و دوستانم

نام كتاب: لاك‌پشت اسكيت پوش/ از انتشارات‌: CUCUK     NAR

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692