نشست روی صندلی راحتیش. کتاب "الف-دال-میم" را روی پاهایش باز کرد. تابی به صندلی داد و بیآنکه بخواند به سطور کتاب چشم دوخت آنقدر که بالاخره خوابش برد.
***
ناگهان با صدای بلند گاز زدن سیب از جا پرید. عصایش را برداشت و به سختی از جا بلند شد. نگاهش را در چهار گوش خانه گرداند.کسی در خانه نبود! صدای گاز زدن سیب بار دیگر نزدیک تر تکرار شد.
بوی تند باروت مشام پیر مرد را میآزرد.
دیدگاهها
خسته نباشید ... امروزه دیگرتغیروتحول درداستان نویسی وشعروادبیات برکسی پوشیده نیست ... درست است که داستان های کوتاه کوتاه (داستانک ) داستان های مینی مال وغیروداستان هایی هستندکه درمدت زمان یک مکالمه تلنفنی خوانده می شوند ودریک نشست ساعت ها درباره آن می توان بحث می کرد ، بااین حال به نظرحقیرلذتی درونی که نشان ازرضایت مندی خواننده می باشد نیزلازم است که هرداستان به خواننده النتقال دهد ... لذت رضایتمندی که اورا ساعت ها به فکروادارد. وبه نظرحقیرنتیجه گیری وپایان عیرقابل پیش بینی که همچون ضربه ای به ذهن مخاطب است نیزلازم است که آن نتیجه گیری توسط حادثه وروایت وشخصیت ها ی طرح وبیان شده ی ضمن داستان باشد... ارتباط کتاب خاص وخواب وسیب وبوی باروت درداستان شما بی ارتباط هم نیستند... اما مکثی که ایجادمی شود، درخواب وبیداری وروایتی فرا واقعی وتلاش برای ایجاد ارتیاط آن با واقعیت ، آن ارتباط لازم را تک بعدی می نماید ... اندیشه به جریان می افتد، اما لذت حاصله مخدوش می گردد...
خسته نباشید ... امروزه دیگرتغیروتحول درداستان نویسی وشعروادبیات برکسی پوشیده نیست ... درست است که داستان های کوتاه کوتاه (داستانک ) داستان های مینی مال وغیروداستان هایی هستندکه درمدت زمان یک مکالمه تلنفنی خوانده می شوند ودریک نشست ساعت ها درباره آن می توان بحث می کرد ، بااین حال به نظرحقیرلذتی درونی که نشان ازرضایت مندی خواننده می باشد نیزلازم است که هرداستان به خواننده النتقال دهد ... لذت رضایتمندی که اورا ساعت ها به فکروادارد. وبه نظرحقیرنتیجه گیری وپایان عیرقابل پیش بینی که همچون ضربه ای به ذهن مخاطب است نیزلازم است که آن نتیجه گیری توسط حادثه وروایت وشخصیت ها ی طرح وبیان شده ی ضمن داستان باشد... ارتباط کتاب خاص وخواب وسیب وبوی باروت درداستان شما بی ارتباط هم نیستند... اما مکثی که ایجادمی شود، درخواب وبیداری وروایتی فرا واقعی وتلاش برای ایجاد ارتیاط آن با واقعیت ، آن ارتباط لازم را تک بعدی می نماید ... اندیشه به جریان می افتد، اما لذت حاصله مخدوش می گردد...
خسته نباشید ... امروزه دیگرتغیروتحول درداستان نویسی وشعروادبیات برکسی پوشیده نیست ... درست است که داستان های کوتاه کوتاه (داستانک ) داستان های مینی مال وغیروداستان هایی هستندکه درمدت زمان یک مکالمه تلنفنی خوانده می شوند ودریک نشست ساعت ها درباره آن می توان بحث می کرد ، بااین حال به نظرحقیرلذتی درونی که نشان ازرضایت مندی خواننده می باشد نیزلازم است که هرداستان به خواننده النتقال دهد ... لذت رضایتمندی که اورا ساعت ها به فکروادارد. وبه نظرحقیرنتیجه گیری وپایان عیرقابل پیش بینی که همچون ضربه ای به ذهن مخاطب است نیزلازم است که آن نتیجه گیری توسط حادثه وروایت وشخصیت ها ی طرح وبیان شده ی ضمن داستان باشد... ارتباط کتاب خاص وخواب وسیب وبوی باروت درداستان شما بی ارتباط هم نیستند... اما مکثی که ایجادمی شود، درخواب وبیداری وروایتی فرا واقعی وتلاش برای ایجاد ارتیاط آن با واقعیت ، آن ارتباط لازم را تک بعدی می نماید ... اندیشه به جریان می افتد، اما لذت حاصله مخدوش می گردد...
كارت را خوندم و متاسفانه اصلا نتونستم ارتباط برقرار كنم .
به نظرم بايد بيشتر مي نوشتي .
داستان كلمه كم داره .
.............................
يك سلام هم دارم خدمت مهدي رضايي عزيز
مدير وبلاگ چوك
هر وقت به اين سايت مي يام دلم مي گيره .
دلم براي بچه هاي وبلاگ تنگ شده .
براي ارمان شرفي ، اعتمادي ، محدث ، خانم تيموري و خيلي هاي ديگه .
حتي دلم براي كامنت هايي كه بعضي وقت ها خودتون مي گذاشتيد كه معمولا متنشون اين بود (( عده اي از اعضا به خاطر فعاليت نكردن حذف شدند ))
وبلاگ چوك براي من مثل يك انجمن واقعي بود و خاطره اش هيچ وقت از يادم نمي ره .
ولي اون شور و شوق و انتظار كجا و اين سايت كجا .
براتون ازوي پيروزي دارم .
خيلي استفاده كردم
به نظرم یافتن ارتباط بین مضامینی که در داستان شما آمده از نظر من تا حدی دشوار بود.
شما در پاسخی که به یکی از دوستان به نام "مهدی" داده اید فرموده اید:
"همه ميدونيم داستان سيب و آدم و گناه چيه و شايد همه ارتباط بوي باروت و جنگ و گناه رو هم ميدونيم بنابراين من فقط از مخاطبم خواهش دارم اين ارتباط ساده رو كشف كنه و از كشفش لذت ببره" !!!
چند نکته خدمتتون عرض می کنم و امیدوارم به دیده نقد بنگرید: 1- پیچیدگی داستانتون باید تا حدی باشه که ذهن خواننده برای فهم اون کلنجار زیادی نره و از همه مهمتر نویستده برای این منظور دست به دامان خواهش نشه! تعبیری که هر یک از ما نسبت به برخی از واژه ها در ذهن تداعی می کنیم با یکدیگر متفاوته و لزوماً به این معنا نیست که خواننده هم دقیقاً همون چیزی رو به ذهن تداعی کنه که ما خواسته ایم. به عنوان مثال کارکرد حافظه بویایی فردی که می گفت من عاشق بوی کود درختان هستم و وقتی بوش به مشامم می خوره حس تازگی و ظراوت می کنم شاید از نظر هر کسی پذیرفته شده نباشه. اما جالب اینجا بود که همین فرد بهترین روزهای زندگیش رو موقع بهار و توی باغ پدربزرگش که بوی کود همه جا رو پر کرده بود گذرونده بود. فلذا ارتباطی بین بوی کود و حس خوب در ذهنش شکل گرفته بود. فرض بر این بگیریم که ارتباط بین بوی باروت با جنگ در ذهن مخاطب شکل گرفت و به قول شما این ارتباطو کشف کرد. حالا چطور باید رابطه بین این مسئله رو با احساس گناه کشف کنه!
2-به عقیده من روند داستان داره خوب پیش میره که یهو تبدیل به تداعی آزاد می شه و نویسنده سعی می کنه تا حس رازآلودی و ابهام رو وارد داستان کنه. حداقل باید بگم که بنده به عنوان یک خواننده این وسط لذت نمی برم بلکه حس می کنم نویسنده داستانه که داره به خاطر حس سردرگمی من لذت می بره!
در هر صورت برای شما آرزوی موفقیت دارم و فکر می کنم اگر اندکی از گرایشتان برای رازآلود کردن داستانهایتان بکاهید قطعاً شاهد آثار بسیار خوبی خواهیم بود.
ممنونآقاي رضايي ازاينكه اطلاع دادين
ولي به هر حال متشكر و خدا قوت
آقاي رضايي عزيز
لطفا
اجازه بدين اسم نوشته هاي من همون جواب به نظر باشه نه "دفاع"
و اجازه بدين با جوابيه هاي بي تعارفم بتونم به پاسخي بي تعارف كه مقصود اصلي من از ارائه داستانم در سايت ادبي چوك و دوستان اديب چوكي بود نايل بشم
تبریک میگم
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا