داستانك «هرس» شعله آذر

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

       اولین خروس می‌خواند.

     مادربزرگ، پشت در اتاق حجله خُر و پُف می‌كند. كودكان در سرسرای تزیین‎شده مي‎دوند. دو دختر اتاق‌ها را جارو می‎كنند. روسری سفید بر سر دارند. بوی نم و خاك از جاروهای خیس خورده بیرون می‎زند. دخترها گاه سرك مي‎كشند و به درِ اتاق حجله خیره‎ می‎شوند. پچ‎پچِ دخترها لای روسر‎ی‌هاشان گم می‎شود. جز صدای خنده‎هایی كودكانه و صدای دورِ تبرهایی كه منظم و آهنگین بر درخت آزاد می‎خورند، صدایی نیست.

اذان ظهر را، دومین خروس از ایوان خانهء كاهگلی اعلام می‌كند. كنار باغچه‎، یك زن پای دامن گُلدارش را زیر بغل زده، مرغی را سر می‌برد. آفتابِ دم‎كرده، روی خاكِ سرخِ میدان دهكده افتاده. وسط میدان، سه مرد مشغول هرس یك درخت سیبِ كهنسالَند. یكی‎شان از كار دست مي‎كشد و به داسش تكيه می‎دهد. دخترها كه حالا روسریهای سیاه بر سر كرده‎اند، دیگ به سر، وارد میدان می‎شوند. برجستگيهای محوشان، آرام تكان می‎خورند. مادربزرگ به‌همراه دو پيرزن دیگر، آخرین دستمالهای سفید و سرخ را به سر‌شاخه‌های باقیمانده‎ گره مي‌زنند. دخترها روی جوانه‎های هرس شده، سفره پهن می‎كنند.

میدان خالی‌ست. صدای پارس سگی می‎آید. سه مرد به كمك هم، طنابی را به شاخه‎ء درخت محكم می‎كنند. باد، لابه‎لای برگهای درخت سیب می‌پیچد. دستمالها در سكوت می‎رقصند. همهمه‎ای نزدیك می‎شود. سایه‎ء كلاغهایی كه همان دور و بر راه می‎روند، كشيده‎تر شده‎. زنها تابوتِ خالی را می‌آورند. مردهای دهكده دور درخت حلقه می‎زنند، پيرها، قبای سفید به تن دارند، جوانها یك‌سَر سُرخند. صدایی نمی‌آید. نوعروس روی شانه‎ء داماد افتاده. دست‌هایش در هوا تاب می‎خورند.

تابوت روی زمین می‌افتد. زن‌ها پشت سر مردها می‎ایستند. مادربزرگ زیر لب ورد می‎خواند. پاهای نوعروس روی زمین كشیده‎ مي‎شوند. حلقه‌ء طناب به دور سرِ نوعروس محكم می‌شود. داماد، سواره، از آن‌سوی درختِ سیب به اسب نهیب می‌زند. شیهه‌ء اسب در محوطه می‌پیچد و حلقه‎ء طناب محكم ‎مي‎شود. دخترها روی برمی‎گردانند، زنها پچ‎پچ مي‎كنند. مرد‎ها به تکان‌تکان ِ پاهای لُختِ نوعروس نگاه می‎كنند. مادربزرگ، خون دلمه شده‌ء تمام مرغهای شب عروسی را روی دامن نوعروس می‌پاشد.

پیش نماز ، اذان شب را اعلام می‌كند.

دیدگاه‌ها   

#8 مریم منشی زاده 1392-09-06 05:17
شعله ی عزیز
اول سلام به وجود نازنینت
داستانت را خواندم و لذت بردم. یک داستان کوتاه کامل و درست پرداخت شده بود. از خواندن خاطرات روزمره که همه به اسم داستان کوتاه از خود صادر می کنند واقعا خسته و دلزده شده بودم. . داستان خیلی خوبی بود و البته دردناک که ببا وجود کوتاهی به دلیل پرداخت درست از آواز خوان دوم خروس وقوع فاجعه ای را می شود حس کرد و با نگرانی به در اتاق چشم دوخت. داستانت درداشنا بود. ممنون و خسته نباشی.
#7 مژگان بهروزپور 1391-12-17 20:49
سلام واقعا عالی بود متن توصیفی قشنگی بود.طوری نکات بیان شدن که میشه تمامی صحنه هاروحس کردمثل اینه که خودم اونجا بودم و الان دارم به این اتفاقات افتاده مروری می اندازم. افرین
#6 نظام الدین مقدسی 1391-07-24 18:17
داستان خوبی بود . من هم همچون دوستم آرمان معتقدم که داستان باید بیش از این بود . یعنی بیش از بازسازی یک صحنه یا یک رسم که اتفاق می افتاده . اما من از نثر داستان هم لذت بردم .
#5 آرمان شرفي 1391-07-21 04:15
سلام.درباره ي خوبي روايت دوستان گفتن.من داستانك شما رو شبيه يه تابلوي نقاشي مي بينم و اين اون چيزيه كه شخصا از داستانك انتظار دارم.با اين حال به نظرم شما اصل قضيه رو براي مخاطب رها كردين! شما آنچه رو كه مي خواستين به خوبي توصيف كردين و اين نشان دهنده ي قدرت شماست اما آيا هر آن چيز مورد نيازي رو كه خواننده بايد بدونه بهش دادين؟.ما هنوز نمي دونيم كه قصه چيه.من حتي برخلاف دوستان اعدامي هم در قصه نمي بينم چرا كه قبل از اون صحنه كه به ظاهر شبيه صحنه ي اعدامه ما نوعروس رو مي بينيم كه گويا از قبل مرده چرا كه روي شانه ي داماد افتاده و دستاش در هوا تكان مي خورن.اگر به فكر كوتاه كردن كار نبودين و يه داستان كامل به ما ميدادين بيشتر لذت ميبرديم
#4 شيعي 1391-07-15 22:09
از همه داستان لذت بردم بخصوص استفاده از نشانه ها اما متوجه دليل اعدام عروس نشدم.
#3 مصطفی رضائی 1391-07-14 23:41
خیلی زیبا بود
لذت بردم و ممنون
فکر می کنم باید در جواب دوستمون این تکه آخر داستان رو گفت که راز این داستان بود به نظر من :
مادربزرگ، خون دلمه شده‌ء تمام مرغ‌های شب عروسی را روی دامن نوعروس می‌پاشد.
#2 شهرام زارعی 1391-07-14 23:09
سلام
تعلیق و فضاسازی به خوبی در این داستانک کارشده هر چند آلمان های داستانک به طور اخص پیرنگ آن را در برنمی گیرد و حتی می توان آن را نه به عنوان یک داستانک کاملاً محض ، بلکه به عنوان یک داستان کوتاه نیز به حساب آورد
اما در باره ی روایت کنشمند داستانک که سرانجام شب زفاف به اعدام عروس ختم می شود محتمل ترین فرضیه را می توان متصور شد که نمونه های آن به عناوین و صورت های دیگر در فرهنگ های متحجر دیده می شوند- هر چند نویسنده با استفاده از ترکیب " دستمال های سفید و سرخ " سعی در مبهم نمودن احتمالات کرده است - که این ها را می توان نقاط قوت اثر قلمداد کرد اما نقطه ضعف آن نیز در باز آفرینی یک ماجرای تکراری ست و داستانی که آنچنان قادر نبوده خود را از دریچه ای تازه بازگو کند
#1 مرتضی غیاثی 1391-07-13 00:49
توصیفات فضایی را می سازند که در ابتدا نشانگر شادی، عروسی و زندگی است و رفته رفته به غم، مرگ و حتی اعدام کشیده میشود. از این حیث توصیفات کارکرد خوبی داشته اند.
اما هر چه گشتم نشانی از این نیافتم که چرا می بایست عروسی اعدام شود. شاید این واقعه برگرفته از اسطوره یا افسانه ای محلی باشد و چون من از آن اطلاعی ندارم برایم ناواضح است.
در کل زبان هم در توصیفات کارایی نسبتا خوبی داشته است بااشاره به نکیته که در دو جا بدون دلیل "است" از فعل نقلی حذف شده بود.مثل این جمله "سایه‎ء كلاغ‌هایی كه همان دور و بر راه می‎روند، كشيده‎تر شده‎."
در کل چون سعی بر این بوده است که توصیفات پیش فرض هایی را ذهن مخاطب القا کند،(مانند تضاد روسری سفید و سیاه، سایه کشیده شده کلاغ ها، نمیتوان گفت فلان توصیف اضافه یا کم بوده است.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692