یکی یکسره در سورنا می دمید و دیگری تند و تند، نقاره میزد و جوان هم فقط میخندید . زن دستهایش را در هم چفت کرد و با لبخندی رضایت آمیز از نواختن نوازندگان ، روبروی جوان ایستاد. یک دستش را به سر و روی او کشید و بوسه ای با صدا و کش دار از صورتش چید . بدون اینکه از او چشم بردارد،
هماهنگ با نوازنده ها ، به سمت شانه چپ خم شد و کف دستهایش را سه بار با هم کوبید. نوازنده ها پس از مکثی کوتاه ، ادامه دادند .اینبار به سمت شانه راست خم شد و همان کار را تکرار کرد. باز مکث کوتاه آنها و سه بار کف زدن او . جوان با سبیل نازک و ته ریش سیاه نو رسته اش که هم سطح هم بودند ، فقط می خندید. زن چند بار اینگونه رقصید تا اینکه انگشتهای ترک دار دستهایش را که حنایی رنگ بود ، با هم قلاب کرد. چند بار پشت سر هم ، انگشت اشاره راست رابه روی اشاره چپ کشید و با آن به انگشت سوم ضربه وارد کرد . از صدای بشکن بشکنش کیف کرد. با دامن چین چین و گلدار بلندش چرخی زد . لبه های رنگ به رنگ آن بلند شدند و چرخیدند . ایستاد و از میان دهان بی دندانش ، خنده کشداری سر داد. خم شد. کف دست ها را روی زانوهایش گذاشت و ریسه رفت. کمرش را راست کرد و باز رقصید.این بار کف یکی از دستهایش را نزدیک فرق سر و پشت دست دیگری را زیر چانه قرار داد و همسو با ملودی ، گردنش را به چپ و راست حرکت داد. همانطور که میرقصید به سوی طاقچه رفت. چند برگ اسکناس نو را گرفت و میان لبهایش گذاشت و باز رقصید. موهاي حنایی رنگش را با نوک انگشت ، از روی پیشانی کنار زد. دست های چروکیده اش را در امتداد شانه ها باز کرد و رقصید. جوان هم چنان به او زل زده بود و می خندید. اسکناسها را از میان لبها بیرون کشید و به یکباره روی سروگردن او پاشید و خواند :
- شاباش شاباش.خسیس نباش. هزاری بپاش...
ناگهان موسیقی قطع شد :
- باز تنها شدی و شروع کردی، مامان ؟!
با ابروهای سفید بالا رفته و چشمانی درشت شده برگشت . دخترش را دید که با ناراحتی ، کیف و چادرش را به گوشه ای پرت کرد . ضبط صوت و قاب عکس را برداشت و روی طاقچه گذاشت. خم شد و در حالیکه اسکناسها را از روی فرش جمع میکرد ، ادامه داد :
- تا کی مامان جان من؟! بس کن دیگه ! اینهمه رفتند و بر نگشتند ، یکیش هم مال ما !