با اعتماد به نفس بی سابقهای وارد بزرگترین و گرانترین نمایشگاه اتومبیل شهر شد. یک فقره چک یکم تومنی را روی میز مدیر نمایشگاه گذاشت و با تبختر عجیبی که برای خودش هم غریب مینمود گفت: "شاسی بلند می خوام، لکسوس باشه لطفاً!"
نگاه مدیر نمایشگاه که با احترام و به آرامی از چهره مرد برای رویت چک پایین آمده بود به سرعت به چهره مرد برگشت و با لبخند مرموزی که بر گوشه لبش نشانده بود، از پشت میزش بیرون آمد. دست بر شانه مرد گذاشت و با وقار خاصی درآمد که: "پیشنهاد میکنم شمابه فکر سفارش یک دستگاه هواپیمای خصوصی باشید آقا! آخر عزیز جان چک شما یکم تومن و لکسوس ما ۹۴۵ تومنه جانم!"
من که به شدت برای خوش بختی افسانهای مرد غبطه میخوردم و در هالهای از رمانتیسیسم همذات پندارانه با او هیچ انگیزهای برای سرکوب قطره اشک شوقی که بر گونه داشتم، نداشتم؛ دست مدیر نمایشگاه بر شانهام نشست. وقتی که از تأثیر نگاهش بر من مطمئن شد برگشت و چند قدم به طرف لکسوس رفت، در برگشت اما دو انگشت شستش در دو جیب جلیقهاش، در همنوایی خاصی با انگشتهای دیگر که بر طبل شکم مینواختند، گفت: "شما خودتان را ناراحت نکنید! او را هر سال بعد از دریافت چک عیدیاش ملاقات میکنیم. جالب این که سال به سال تورم سالیانه هم بفهمینفهمی گزینههای خریدش را کاور میکند! یادم میآد پارسال دست روی بام دبلیو گذاشته بود و سال قبلتر، قلبش برای جنسیس میتپیدد.!" چه تفاهم شگفتی! این که آرزوهای زیسته مرا او هم تجربه کرده و به یاد داشت، عجیب سر ذوقم میآورد... و در حالی که مرا به آرامی روی صندلی کنار دستش می نشاند خطاب به شاگرد نمایشگاه درآمد که: " مهندس! یه لیوان بزرگ آب قند بیار؛ فشارش افتاده!"
وقتی که چک یکم تومنی تاکرده را توی جیب پیراهنم میگذاشت شنیدم که گفت:" لیوانش لکسوس باشه! "
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا