داستانک «سگها» نویسنده «نيما يوسفی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

nima yosefiهمين دو هفته قبل بود كه يكي از سگهاي شبگرد محله مان را كشتند. محتملا مرغ مسموم شده اي به او خورانده بودند زيرا جسد متورمش را كه رنگش به سبزي مي زد صبح زود كنار در ورود مسجد يافتيم. تصورمان در مورد قاتل احتمالي سگ و باورمان به اين كه محتملا اين يك قتل عمد نيست و يا حداقل قاتل از اين محله نيست تنها دو هفته طول كشيد زيرا اين بار هم جسد متورم و سبزرنگ سگ دوم شبگرد محلمان را در زباله داني پشت سوپرماركت يافتند.

ترديد ساكنان محل در مطلع كردن پليس از حادثه تنها به اين علت نبود كه شبگرد محل پناهنده خارجي غير قانوني بود بلكه از اين هم مي هراسيديم كه در دنياي مجازي نام محله مان به عنوان محل زندگي قاتل زنجيره اي سگهاي بي گناه بر سر زبانها بيافتد  و اين هم باعث بر انگيختن نفرت  عده اي عليه ساكنان محله مان گردد. اين ترديد در مطّلع كردن و يا نكردن پليس به اندازه قتل سگهاي بي گناه و زبان بسته موجب اظطراب ما را فراهم آورده بود. خب نمي شد پليس را خبر كرد اما نمي شد دست روي دست گذاشت و اجازه داد بعضي افراد بي ناموس مارا بترسانند. از اين رو بود كه اهل محل به اتفاق تصميم گرفتيم يك كارگاه خصوصي استخدام كنند تا موضوع را روشن كند. خوشبختانه يكي از اهالي چنين كسي را مي شناخت ؛يك افسر بازنشسته اداره آگاهي كه بعد از بازنشستگي بيكار ننشسته  و چنين كاري به راه انداخته بود. اهل محل ازمن خواستند تا با او تماس بگيرم . به دو دليل به من اطمينان داشتند اول اين كه از همگي شان بدبين تر بودم و اگر كسي مي توانست مرا قانع كند ديگران صددرصد قانع مي شدند دوم هم اين كه از همگي شان خسيس تر بودم و مهال بود پول مفت به كسي بدهم. تلفن را از دوست مشتركمان گرفته از تلفن همراهم به كارآگاه خصوصي زنگ زدم در زنگ سوم صداي ترك خورده از سيگار مردي مسن بي مقدمه گفت ؛" شما؟" دليلي براي معرفي خودم نداشتم گفتم؛" تلفنتان را از ..." جمله ام را قطع كرد و گفت؛" من به شما زنگ مي زنم!" و بعد از ده دقيقه تلفنم زنگ زد اما شماره تلفن گيرنده ديده نمي شد. بايستي او مي بود جواب دادم خودش بود موضوع را گفتم. گفت ؛" مورد ساده اي به نظر مي رسد اما تجربه شغلي سي ساله ام به من نشان داده كه بغرنج ترين پرونده هاي پليسي و جنايي همواره ظاهري ساده دارند!"پرسيدم؛" مي خواهيد بگوييد در اين كار نيستيد؟" مي دانستم افرادي كه هدفشان سركار گذاشتن خريدار و كلاه برداري است در اين مرحله خودشان را لو داده و به دست و پا مي افتند تا كار را ازدست ندهند. خيلي قاطع جواب داد؛" من نيستم و جاي شما باشم از اين مسئله دور مي ايستم !" و بي آن كه كلام ديگري بگويد تلفن را قطع كرد.

با خودم فكر كردم؛" كشته شدن دو تا سگ كه اين همه ترس نداره؟ يارو فكر مي كنه جيمزباند دو صفر هفته!" اما بعد فكر كردم آخه چرا بايد يكي اين كارآسان را از دست بده و از قتل دو تا سگ بترسه؟ " نكنه مرديكه حق داشته باشه ؟ سي سال تجربه كم نيست ! همه كثافتهاي اين شهر خر تو الاغ را بايد بدونه!"

بايست تصميمي مي گرفتم يا عين حقيقت را به اهل محل تعريف كرده وپيه غيبتشان را به تن بمالم كه حتمن پشت سرم مي گفتند؛" عرضه كار كردن با يك آدم كاردان را نداره اصولا آدم خسيس و بدبينيه!" يا اين كه هرطوري شده يارو را قانع مي كردم از اين روتصميم گرفتم  يكبار ديگر به او زنگ بزنم بعد از دو زنگ تلفن خط داد و بعد قطع شد. خودش قطع كرده بود. صبر كردم تا ده دقيقه بعد زنگ بزند اما تماس نگرفت . نمي دانستم چكار كنم بي اختيار ياد دوست مشتركمان افتادم به او زنگ زدم اما او هم جواب نداد " آخه چرا جواب نمي دهند؟"  كاري از دستم بر نمي آمد بايد منتظر مي شدم تا اهل محل يك به يك به من زنگ زده چند و چون كار را بپرسند تا من هم سندي مبني بر ندانم كاري ام را امضاء كرده بدهم دستشان. تا شب كسي زنگ نزد. با خود فكركردم شايد كارآگاه خصوصي همان حرفهايي كه به من گفته را به دوست مشتركمان هم تكرار كرده و او هم اهل محل را مطلع كرده است. بعد با خودم گفتم؛" شايد فردا خبري شود!" اما فردا خبري نشد، نه روز بعد وحتي روزهاي بعد .

از آنروز به بعد در محل از شبگرد پناهنده قاچاق سگ مرده گرفته تا دوست مشترك و اهالي محل هيچكس كوچكترين كلامي درباره مرگ سگها نمي گويند!  تو انگاري اصلن سگي نمرده و يا اصلن سگي در ميان نبوده است ! گاهي از خودم شك مي كنم كه نكند همه اين ها را من تصور كرده ام اما راهي براي دانستن اين را هم ندارم زيرا هر آن ممكن است مهر روان پريشي بر من بزنند.

گاهي انگشتم روي شماره ها ي تلفن مي سرد و مي خواهم به كارآگاه خصوصي زنگ زده تنها حال و احوالش را بپرسم اما فكر مي كنم يا اين همه تنها تصورات من باشد او در موردم چي فكر خواهد كرد؟ از اين روست كه سكوت كرده ام سكوتي كه هرروز از روز قبل طبيعي تر و قابل قبول تر به نظرم مي رسد!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «سگها» نویسنده «نيما يوسفی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692