زيبا رو
مرد جارويش را كنار گذاشت. عكس زيباي خانم موطلايي را از ميان بقيه آشغال ها جدا كرد. عكس را در ميان كف دست سياه شده اش گذاشت. جلد صابون را بو كرد. بوي خوشي مي داد. با بيل همه آشغال ها را بالاي كاميون ريخت. عكس را كنار ديوار تكيه داد و پا بر ركاب پشت كاميون گذاشت. كاميون با دود غليظي غريد. چشم مرد در كنار ديوار جا مانده بود.
بوي ادكلن و چاقو
مرد چاقو را دوبار در سينه پرموي او فرو كرد و بيرون كشيد. خون جلو چشمش را گرفته بود. با زور ,و زحمت او را به داخل حمام كشيد و شير را باز كرد. تازه سيگاري گيرانده بود كه چشمش به لباس هاي مرد افتاد كه زير تخت افتاده بود. آن ها را مچاله كرد بوي تند ادكلن به بيني اش خورد. بو برايش آشنا بود.
------------------------------------------------------------------------------------------------
خاكستر آتش سرد شده اجاق
مرد كولي همه اثاث ها را بار الاغ موشي رنگ و قاطر كرد . زنش را سوار الاغ پير كرد. سگ را صدا كرد. مرد ديشب اجاق و دم آهنگريش را برچيده بود. رو به دختر كرد و گفت: دختر جان خوب نگاه كن ببين چيزي جا نگذاشته باشيم. چند جوان ده زير درختان توت داشتند رفتن آن ها را تم شا مي كردند. دختر به راه افتاد . برگشت نگاهي به زير درختان توت انداخت. چيزي جا مانده بود. دل دختر در ميان پسران ده.