مرد داشت در یخچال را باز می کرد. با صدای بلند گفت: عزیزم امروز بهترین روز زندگیمه. اگه بدونی با چه زوری مرخصی گرفتم. خدا می دونه تا حالا اینقدر خوشحال نبودم. فکر کن تو تو خونه منی. باورت می شه؟
مرد داشت با دستی لرزان شربت آب پرتقال را هم می زد.
من چه احمقی بودم که با بیرون کار کردنش مخالفت می کردم. اصلا کی گفته که زن ها نباید بیرون کار کنن اونم تو این وضع تورم. باورت می شه همین دو دقیقه که اینجا بودم دلم برات تنگ شده.
- دلم برات تنگ شده جونم...
مرد ترانه ای را زمزمه می کرد و با دو لیوان شربت وارد هال شد. ساکت شد و سینی شربت را که صدای لرزه لیوان هایش می امد، روی جا سیگاری، روی میز گذاشت.دو زن به شربت های ریخته شده روی فرش نگاه می کردند. یکی کنار کاناپه ایستاده و خجل. یکی کنار درب ورودی نشسته و مبهوت.
دیدگاهها
از بین چندین داستانی که خوندم این جالب بود .
مرد داشت در بخچال را باز می کرد . . (مرد در یخچال را باز کرد )
مرد داشت با دستی لرزان . . . ( برای اینجا هم داشت نمی خواد اصلا )
ترانه ای زمزمه می کرد . . (زمزمه کنان )
با این چند کلمه ی تکراری موافق نیستم .
قرینه سازی تصویری خوبه . خب پس فعل ها رو هم میشه درست کرد .
تشکر .
در این داستان سه شخصیت است که شخصیت مرد ... دو زن بدون؟! زن ها نفهمیدم چگونه ساخته شدند؟ در داستان.
با بهترین آرزوها برای آقای نویسنده
داستانک خوبی است البته تاحدی میشه آخرشو حدس زد ولی از زیبای داستانت کم نمی کنه .
آخرش رو حذف کن بذار خواننده تصویر سازی کنه بزار اون آخرش رو حدس بزنه...
ابلته این یه پیشنهاده نظر نهایی باشماست که خالق اثری
موفق ونویسا باشی
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا