داستان «سفر پردرد سر» نویسنده «فاطمه رادمنش» 13 ساله از بوشهر

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

آقای پر دردسر بعد از چند ماه متوالی کار سخت وبی وقفه در شرکت تولید غذای مرغ به دلیل برنده شدن شرکت در جشنواره بهترین غذای سال رئیس شرکت به همه کار کنان یک روز مر خصی اجباری داد. آقای پردردسر هم همانند سایر کارکنان تصمیم داشت از روز تعطیل خود بهترین استفاده را ببرد.

برای همین از شب قبل برنامه ریزی کرد وساعت موبایلش را روی شش تنظیم کردصبح با صدای زنگ ساعت موبایلش از خواب بیدار شد اما متاسفانه چون او همیشه 6را با9 اشتباه می گرفت ساعت را روی 9 تنظیم کرده بود نه 6 برای همین بدون اینکه صبحانه بخوردبه طرف کمد لباسهایش دوید وتند تند شلوارش را پوشید او آنقدر هل بود که دکمه های پیراهنش را عوضی بست اما جوراب هایش را پیدا نمی کرد او خانه را زیر و رو کرد اما خبری از جوراب هایش نبود که نبودتا اینکه یک لنگش را توی لیوان سفالی که دندان مصنوعیش را می گذاشت پیدا کرد اما لنگه دیگر نبود در آخر آن را هم در حالی که از سرما خشک شده بود توی شبکه کولر پیدا کرد با خود گفت : پس بگو چرا بوی خانه کمی نا مطبوع بود .او آنقدر عجله کرد تا اینکه کفش هایش را هم جابجایی پوشید و هنوز پایش را از در بیرون نگذاشته بودکه پایش پشت در گیر کرد و با کله افتاد توی جوی لجن کنار حیاط و بی چاره مجبور شد به خانه برگرددولباسش را عوض کند اما چون همان یک جفت جوراب را داشت مجبور شد باهمان جوراب خیس به سفر برود.بالاخره با هزار مکافات ساعت12 وارد سفینه لگن دسته سیزدهم آلبالوییش شدهر قدر استارت می زد روشن نمی شد که نمی شد تا اینکه آقای پر درد سر متوجه باک خالی از آب انبه سفینه اش شد جوری خالی بود که صدای غار وغور شکمش 7 تا سیاره آن طرف تر را پر کرده بود.

آقای پر دردسر بی چاره بعد از یک ساعت توی صف پمپ آب انبه ایستادن موفق شد 80 لیتر آب انبه اعلا توی باک سفینه اش بریزد خودمانیما این صف آب انبه از صف گاز هم طولانی تر است بالاخره بعد از چند ساعت بدبختی فرینا سیاره را به مقصد مریخ سیاره ترک کرد هنوز 4 کیلومتر از راه را نگذرانده بود که متوجه شد ماساژردماغ خود را فراموش کرده و مجبور شد از همان راهی که آمده دنده عقب برگردد زمانی که به خانه رسید ساعت 3 شده بود او به سرعت ماساژرش را برداشت یکدفعه چشمش به اسپریش افتاد وفکرکرد بهتر است آن را هم با خودش ببرداو ماساژر واسپری را درون یک نایلون پلاستیکی گذاشت وآن را محکم گره زد و روی صندلی های عقب سفینه اش انداخت او مطمئن بود این دیگر آخرین باری بود که به خانه برگشته پس وارد سفینه آلبالویی خود شد و رفت در میانه راه دماغش به شدت به خارش در آمد پس سفینه را به مدت چند دقیقه روی سیستم اتوماتیک گذاشت تا ماساژرش را روی دماغش بگذارد هنوز ماساژر را یک متری دماغش نیاورده بود که از بوی تند اسپری خفه شد نگاهش را به صندلی عقب انداخت وصندلی خیس از اسپری همه چیز را به او فهماند که اسپری سر رفته وهمه سفینه بوی اسپری گرفته است او برای رهایی از بوی اسپری وخارش دماغ پنجره را باز کرد تا هم هوای سفینه تعویه شود وهم ماساژرش را هوا دهد اما یکدفعه یک تکه شهاب سنگ به سرعت به طرف او می آمد و او هل شد وماساژر را توی کهکشان راه شیری رها کرد. حالا او مانده بود وخارش شدید دماغش و بوی تند اسپری که به خارش شدت می داد آقای پر دردسر برای اینکه از خارش رها شود با یک پارچه زبر دماغش را محکم بست .

وقتی او به مریخ سیاره رسید دیگر شب شده بود و همه ما می دانیم که شب های مریخ چه سرمای خشن واستخوان سوزی دارد وآقای پر دردسر بدون اینکه پیاده شود به خانه بازگشت وبه دلیل دماغ درد رئیس شرکت 3 روز دیگر به او مر خصی داد.

به نظر شما آقای پر دردسر این 3 روز مرخصی را چگونه می گذراند؟

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692