قصۀ «پانی و پِنی» نویسنده «مریم قمی بزرگی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

maryam ghomi

روزی از روزهای بهاری، پانی و پِنی به همراهِ خانم جوجه‌تیغی، آقا‌خرگوشه، سنجاب‌کوچولو و حلزونِ مهربان در بیرون از کلبه مشغولِ خوردنِ آش سبزیجات بودند، که ناگهان کفش‌دوزکِ‌ خال‌قرمزی از راه رسید و

با ترس و نگرانی گفت: «‌در حال پرواز بودم که چشمم به پرستویی خورد که در پشتِ کلبه به روی زمین افتاده است، نزدیکش شدم، زنده بود و گفت پرندۀ بزرگی به او حمله کرده است؛ اما نمی‌توانست از جایش بلند شود.»

پانی و پِنی و دوستانش به دنبالِ کفشدوزک راه افتادند.

وقتی چشمشان به پرستو افتاد خیلی ناراحت شدند؛ پانی، پرستو را بغل کرد و به کلبه آورد، مادرِ پانی و پِنی، بالِ زخمیِ پرستو را پانسمان  کرد و پس از چند روز پرستو توانست پرواز کند.

پرستو از پانی و پِنی و مادرشان و کفش‌دوزک خیلی تشکر کرد و گفت: «‌ اگر به من کمک نمی‌کردید، الان زنده نبودم، خیلی خوشحالم که دوستانِ خوب و مهربانی پیدا کردم.»

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

قصۀ «پانی و پِنی» نویسنده «مریم قمی بزرگی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692