• خانه
  • داستان
  • داستان «جامانده» نویسنده «شهرزاد خان‌محمدی»

داستان «جامانده» نویسنده «شهرزاد خان‌محمدی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

shahrzad khanmohamadi

ثانیه‌ها برایم یخ زده‌اند. شبیه خودم که هر بار پایم را از در نانوایی، آن‌ورتر می‌گذارم، چیزی جانم را می‌جود و جلوی راه رفتنم را می‌گیرد. قلبم توی گلویم می‌تپد. عرق سردی از گردنم می‌چکد و می‌نشیند روی کمرم.

بوی نان بربری‌های داغ می‌خورد به دماغم و دلم مالش می‌رود. شبیه هر روز هفته؛ شبیه هر روز هفته‌ که زورم به بچه‌ی توی شکمم نمی‌رسد تا نگذارم هوسِ نان، پایش را روی گلویم بگذارد و من را با لگد بکشاند سمت تنها نانوایی محله؛ نانوایی یونس.

میل تمام‌نشدنی‌اش به نان تازه، نفسم را در سینه حبس می‌کند. ناخن‌هایش را حس می‌کنم که دیواره‌ی دلم را چنگ می‌اندازد و می‌خراشد و لابه‌لای تنها بویی که این‌روزها دوست دارد، می‌چرخد و غلت می‌خورد و کیف می‌کند.

یونس نگاه‌ونصفه‌ونیمه‌اش را که اتفاقی افتاده روی شکمم، برمی‌دارد و می‌اندازد روی کیسه‌های آرد، روی آتش تنور و روی هر چیز دیگری که ردی از من بهش نچسبیده باشد.

تارهای مویی که روی پیشانی‌اش افتاده با انگشت‌ لاغرش، کنار می‌زند و به مردهایی که جلوِ من توی صف ایستاده‌اند، می‌گوید: «لطفاً اجازه بدید آبجی‌مون‌ ‌بیاد جلو.» همه چشم می‌شوند و برمی‌گردند و من را نگاه می‌کنند. صف باز می‌شود. جلو می‌روم. حرف‌هایش توی سرم می‌چرخند و کلمه‌ی «آبجی» بیشتر از همه، حواسم را پرت می‌کند. سینه‌ام از چیزی خالی می‌شود. می‌سوزد. چیزی می‌کشاندم لای قبل‌ترها. از سرم می‌گذرد که اگر گذاشته بودند باهم ازدواج کنیم، شاید کسی که الان در تنم جوانه زده، بچه‌ی او بود؛ بچه‌ای که این‌روزها برای مزه‌ی نان‌هایش، خودش را به آب‌وآتش می‌زند و بهشتش را فقط ‌توی نانوایی او‌ پیدا می‌کند. این‌طوری شاید این حس‌ها و هوس‌ها، منطقی‌‌تر هم بود.

پول نان را حساب می‌کنم. نگاهم به نگاه یونس گره می‌خورد. او آب دهانش را قورت می‌دهد و چشم‌هایش را جای دیگر مشغول می‌کند. من هم جایی میان قلبم، آتش می‌گیرد. با قدم‌های تند بیرون می‌آیم. به یک درخت با شاخه‌های پهن، تکیه می‌دهم. یک تکه‌ از نان را توی دهانم می‌گذارم. دیگر لگد نمی‌زند. آرام گرفته؛ شبیه ماهی‌ای که از خشکی، پرتش کرده باشند توی آب. دکتر راست می‌گفت جنین‌ها حس‌های مادرشان را خوب می‌فهمند؛ شاید او هم دارد دنبال آرامشی می‌دود که آدم‌ها سال‌ها قبل، از مادرش گرفته بودنش.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

داستان «جامانده» نویسنده «شهرزاد خان‌محمدی»

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692