معرفی فیلم «عشق» نویسنده و کارگردان «میشائل هانکه»؛ «ساحل رحیمی¬پور»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

بازیگران: ژان لویی ترنتینیان- امانوئل ریوا- ایزابل هوپر /فیلم‌برداری: داریوش خنجی، ژانر: درام- عاشقانه / مدت زمان: 127 دقیقه/ کشورهای سازنده: اتریش- فرانسه- آلمان/ زبان: فرانسوی

جایزه‌ها:

جشنواره گلدن‌گلاب: برنده‌ی جایزه بهترین فیلم خارجی زبان سال

جشنواره کن فرانسه: برنده‌ی نخل طلایی به‌عنوان بهترین فیلم

هشتاد و پنجمین دوره جایزه اسکار: برنده‌ی جایزه‌ی بهترین فیلم غیر‌انگلیسی زبان و نامزد چهار جایزه‌ی بهترین فیلم سال، بهترین بازیگر زن نقش اول برای امانوئل ریوا، بهترین نویسندگی و بهترین کارگردانی برای میشاییل هانکه

جشنواره فیلم بفتا: برنده جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان سال و برنده‌ی بهترین بازیگر زن سال برای امانوئل ریوا.

جشنواره فیلم اروپا: برنده جایزه بهترین فیلم و کارگردانی و بهترین بازیگر مرد و زن سال.

اولین سکانس فیلم، شکسته شدن در آپارتمانی را نشان می‌دهد. آتش‌نشان‌ها آن‌را می‌شکنند، وارد خانه می‌شوند. بوی تعفن همه‌جا پیچیده. این بو بیننده را به دیدن مرگ رهنمون می‌كند. درهای بسته‌ای که بر شدت این بو می‌افزایند و بوی مردگی را می‌زنند زیر دماغ تماشاچی. در فیلم «آمور» یا عشق از همان ابتدا تکلیف بیننده روشن می‌شود. او می‌داند که یکی از شخصیت‌ها مرده است! او باید از همان آغاز این موضوع را بپذیرد و چیزی‌که رخ می‌دهد چند و چون این مردن است.

بعد از این سکانس با فلاش‌بک به «شانزه لیزه» می‌رویم. به کنسرت یک پیانیست. یک زوج سالخورده را می‌بینیم. زن با بازیِ امانوئل ریوا و مرد با بازیِ ژان‌لویی ترنتینیان. زن مسن استاد پیشین پسر پیانیست بوده است. این زوج باهم سوار اتوبوس می‌شوند، حرف می‌زنند، به خانه می‌رسند‌. مرد پالتوی زن را در می‌آورد که این نشان از عشق و احترامی است که همچنان بین‌شان وجود دارد. تا اینجا همه‌چیز عادی است اما کسی قفل در خانه‌شان را شکسته است.‌شاید یک دزد و این زن است که تا صبح بیدار می‌ماند. او از این مهمان ناخوانده ترسیده. ‌نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد اما می‌توان ترسِ زن از قفلِ شکسته‌شده ‌و مرگی که به او نزدیک می‌شود را به هم ربط داد.

در فیلم «آمور» یا عشق از همان ابتدا تکلیف بیننده روشن می‌شود. او می‌داند که یکی از شخصیت‌ها مرده است! او باید از همان آغاز این موضوع را بپذیرد و چیزی‌که رخ می‌دهد چند و چون این مردن است.

عشق در این فیلم مانند عشق‌هایی نیست که به دیدن آن عادت کرده‌ایم. ما با یک زوج جوان و پر شر و شور، با تجربه‌های پرهیجان و جلوه‌‌های هالیوودی سروکار نداریم! عشق در این فیلم از نوع «هانکه»ای است. ‌عشقی که دستخوش تغییراتی می‌شود که مرگ به‌وجود آورنده‌ی آن‌هاست. مرگی‌که یک‌دفعه آمده. هرچند که پذیرش آن، هم از سوی تماشاگر و هم از سوی خود شخصیت‌ها امکان‌پذیر است. سالخوردگی، درد، رنج، از کارافتادگی و مرگ را به‌دنبال دارد. از طراحی صحنه‌ی سالن پذیرایی آپارتمان فرانسوی این زوج یعنی «آن و ژُرژ» می‌توان به این نکته رسید که زوجی فرهیخته‌اند. پیانویی که وسط دل سالن جاخوش کرده و نیز کتابخانه‌ای پر از کتاب می‌توانند این نشانه‌ها را در اختیار بیننده قرار دهند.

مرگ وارد این خانه و این زندگی شده. و اکنون به صحنه‌ای می‌رسیم که می‌توانیم صدای قد‌های آهسته‌ی آن‌را بشنویم. از این‌رو آهسته چرا که فیلم «آمور» با ضرب‌آهنگی کند به جلو می‌رود و حتا این قضیه ممکن است تا اندازه‌ای بیننده را بی‌حوصله کند. ولی باید بدانیم که «هانکه» درصدد نمایان کردن عشق به معنایی است که خودش ساخته است. او مفاهیم را زیر و رو می‌کند و شاید این ریتم آهسته به نشان دادنش کمک به‌سزایی هم می‌کند. پس تماشاگر باید صبور بماند و خود را به تعلیقی گره بزند که «هانکه» نویسنده و کارگردان این فیلم به‌خوبی تدارکش دیده و هر زمان که او بخواهد، تماشاچی می‌تواند از این گره رهایی یابد.

«آن» تا صبح بیدار بوده و سر میز صبحانه به ناگاه سکوت می‌کند. هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهد. انگار چیزی نمی‌شنود. و این‌جاست که او یک سکته‌ی مغزی را از سر می‌گذراند. «ژرژ» حوله‌ای را خیس کرده و آن‌را به صورت همسرش می‌زند. باز ماندن شیر آب در این صحنه علاوه بر کارکرد تصویری‌اش، کارکردی شنیداری نیز دارد. از آنجا ‌که این فیلم هیچ موسیقیِ متنی ندارد همین صداها و دیگر مشغولیات روزمره (حرف زدن‌ها، صدای زنگ در، مسواک زدن و...) جایگزین موسیقی متن شده‌اند. «هانکه» با هوشیاری شیر آب را باز می‌گذارد چرا که قرار است در صحنه‌های بعدی به کار بیاید. بیننده به‌همراه «ژرژ» به اتاق می‌رود تا کتش را بپوشد و برای «آن» کمک بیاورد و از آن‌طرف می‌توان صحنه‌ی دیگری را نیز مشاهده کرد: یعنی بسته شدن شیر آب توسط «آن»! صدای آب یک‌مرتبه قطع می‌شود. هم «ژرژ» و هم بیننده متعجب می‌شوند یعنی حال «آن» سرجایش آمده؟ او چیزی یادش نمی‌آید. نه حرف‌های همسرش و نه حوله‌ی خیس را. تنها یقه‌ی خیسش گواه از این ماجرا دارد که «ژرژ» حوله‌ی خیسی را به صورت او زده و در نهایت لرزش قوری در دست «آن» و بیرون ریخته شدن چای است که او را مجاب می‌کند که اتفاقی افتاده.

با ورود تخت مخصوص بیماران و تشک طبی، تماشاگر برای یک حادثه‌ی تازه آماده می‌شود. «آن» با ویلچر وارد می‌شود. این زوج یک فرزند دختر دارند که او نیز پیانیست است و همین‌طور همسر دخترشان. در دیالوگی که بین پدر و دختر اتفاق می‌افتد، ما از زندگیِ دختر، مشکلات و کنسرت‌هایش و نیز عمل جراحیِ ناموفق «آن» آگاه می‌شویم. نیمه‌ی راست بدن او فلج شده و «ژرژ» مسئولیت نگهداری‌اش را به‌عهده می‌گیرد. کاری‌که هر مرد عاشقی انجام می‌دهد. می‌توان به کارهایی اشاره کرد که عشق «ژرژ» را به همسرش نشان می‌دهد. از جمله: ورزش دادن به پای زن، کمک کردن به او برای انجام کارهایش، استخدام یک پرستار و سپس دو پرستار و حتا اخراج کردن و مرافعه با یکی از آن‌ها بر سر بدرفتاری با «آن».

اگر بخواهیم در رابطه با فضاسازی و طراحیِ آپارتمان این زوج نگاهی داشته باشیم با حجم گسترده‌ای از رنگ‌های خاکستری و سرد مواجه می‌شویم. نور کم و سایه‌های عمیق که همگی دست به دست هم داده‌اند تا مفهوم مرگ را تقویت کنند.‌ فیلم به‌طور کلی در محیط آپارتمان پیش می‌رود و شاید این یکی از علل سر رفتن حوصله‌ی بیننده باشد.

«آن» از وضعیت پیش آمده ناراضی است. او به‌عنوان مدرس پیانو و زنی مستقل احساس سربار بودن می‌کند و اینکه دارد زندگی‌اش را هم به خود و هم به «ژرژ» تحمیل می‌کند! «آن» مرگ را می‌خواهد، می‌طلبدش اما هنوز «ژرژ» این‌را نپذیرفته است. برای او موجودی ‌که وجود عشق را توجیه می‌کرده رو به زوال است. این عشق با مرگ پایان نمی‌پذیرد بلکه ادامه می‌یابد! عشقی که با شکل جدید زندگی‌شان همسو نیست. حال «آن» رو به وخامت می‌رود. زمانی‌که جایش را خیس می‌کند، بسیار عصبانی می‌شود. با اینکه «ژرژ» او را آرام می‌کند و می‌گوید چیزی نیست ولی «آن» می‌داند چیزی هست! او دیگر خودش نیست «آنِ» همیشگی نیست. روی ویلچرش می‌نشیند و با‌ سرعت به ‌سمت حمام می‌رود. شدت عمل و سرعتی که در این صحنه وجود دارد بیننده را در عصبانیت و تحمل‌ناپذیری این رخداد برای «آن» شریک می‌کند. سپس قدرت تکلم خود را از دست می‌دهد و به‌سختی می‌تواند چیزی را بیان کند. هنوز «ژرژ» سعی دارد عشقش را در زنده بودن «آن» سرپا نگه دارد. می‌توان ورود کبوتر را به پذیرش مرگ نسبت داد. در ابتدا «ژرژ»، کبوتر را از پنجره‌ی خانه‌اش بیرون می‌کند. ولی «آن» با نخوردن آب و غذا می‌خواهد بگوید که دیگر تحمل ندارد که دیگر بس است، تو هم مرگ را بپذیر. و در صحنه‌ای که «ژرژ» به زور آب را در دهان «آن» می‌ریزد، او آب را تف می‌کند که این می‌تواند به نوعی تف کردن زندگی باشد و سیلی‌ای که از جانب «ژرژ» بر صورتش نواخته می‌شود.

کبوتر بار دیگر و برای آخرین‌بار می‌آید؛ این‌بار «ژرژ» بدون اینکه حالت دافعه به خود بگیرد، کبوتر را در دست می‌گیرد و بعد رهایش می‌کند. دیگر سعی در پراندن و دور کردنش ندارد و این زمانی است که یک بالش، زندگی «آن» را به پایان رسانده. شاید بتوان مرگ او را مرگِ خودخواسته نام نهاد! این «ژرژ» است که جامه‌ی مرگ را به تن «آن» می‌پوشاند. در واقع شرایط به‌سمتی می‌رود که دیگر «ژرژ» عشقش را در زندگیِ «آن» نمی‌بیند و این به معنای خشونت یا بی‌رحمی او نیست! اگر بخواهیم فداکاری‌ها، تحمل رنج‌ها و همراهی‌های او را نادیده بگیریم در حقش کم‌لطفی کرده‌ایم.

ژرژ روی کاناپه دراز کشیده؛ باز صداها به کمک او و تماشاگر می‌آیند و به ما می‌فهمانند خبری در آشپزخانه است. یعنی عشق بازگشته؟ «آن» درحال شستن ظرف‌هاست! آری پس از مرگش او به حیات روزمره‌اش بازگشته. گویا وقت رفتن هر دو رسیده! آن‌دو باید بروند. «ژرژ» کتش را می‌پوشد و برخلاف صحنه‌های ابتداییِ فیلم، این‌بار در پوشیدن پالتو به «آن» کمک می‌کند و باهم از در خارج می‌شوند. به کجا؟ معلوم نیست...

در سکانس آخر یک پله بالاتر می‌رویم. یعنی از اولین سکانس فیلم به جلوتر پرشی داریم. دختر «آن» و «ژرژ» وارد می‌شود. خانه‌ای خالی از پدر و مادر؛ خالی از عشق. گویی عشق در وجود آن زوج سالخورده بوده است نه در فضای خانه‌شان. در این سکانس می‌توانیم رخت بستن مرگ را ببینیم. برعکس آن فضای خفه‌کننده و آزاردهنده‌ی سرد و بی‌روح، به فضایی وارد می‌شویم که نورش بیشتر است، رنگ‌ها روشن‌تر و گرم‌ترند و درها و پنجره‌ها نیز بازند. درهایی که در طول فیلم بسته می‌شدند حتا زمانی‌که دختر می‌خواست مادرش را ببیند و «ژرژ» در اتاق را به‌رویش بست!

شاید که عشق، سالخوردگی، سکته‌ی مغزی و از کار افتادگی، چیزهای جدیدی نباشند ولی نگاه و پرداخت «هانکه» متفاوت است. او مرگ را جور دیگری می‌بیند که در این بینش نه تنها مرگ غمگین نیست بلکه رهایی‌بخش هم هست. شاید بتوان گفت در فیلم «آمور» یا عشقِ «هانکه»، مرگ همان عشق است. هانکه پایان زندگی را پایان عشق نمی‌داند و شاید معتقد است که عشق همیشه راهی برای ادامه دادنش می‌یابد حتا در وجود مرگ!

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692