طنز ادبی «ورود خواننده ها ممنوع» جلال صابري

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

     قبل از اینکه این چند سطر را بخوانی، باید بگم : خواندن این مقاله اجباری است برای نویسندگان ! این نه داستانه ، نه شبیه داستان ، نه قصه است ، بلکه خود واقعیته . این یک مقاله است شاید هم یک مشت اراجیف یک آدم احمق باشه ! که جوهر خودکارش و کاغذ دفترش زیادی آمده . باید بگم وقتی می خوانی ظرفیت داشته باش ، شاید توهین آمیز هم باشه و به ریش بعضی ها هم بر بخوره . در ضمن از اونجایی که مقاله من مثل فیلم های اونجوری (+18) خارجی و هندیه و احتمال داره حرف های رکیک و زشت و صحنه های ناجور توش باشه ، اگر سنت کمتر از 18 ساله خواندن این مقاله برای شما جایز نیست . خواندن این مقاله برای آدم های اهل قلم و متفکر جامعه و احزابِ ! خصوصا بالا و پایین . البته فکر می کنم همچنین آدم هایی یا وقت سر خاروندن ندارند و یا شاید هم بهشون بر بخوره که دست نوشته یک آدم را که خودش را نویسنده جا زده بخوانند . بنابراین مخاطب داستان کسی نیست ! جز چند تا آدم که کورند ولی روزنامه تو دستشونه ، نه برای خواندن برای با کلاس نشان دادن به مردم . و مناسب برای سن پیرمردها ی کهنه کار و زوار درفته است ، که آخرین روزهای زندگی شون را توی خانه سالمندان سپری می کنند بلا اجبار . و باید وقت را با خواندن مقاله های بی سرو ته ای مثل این سپری کنند . اما از اونجایی که قبلا مخاطب داستان را تعیین کردم خواندنش به مسئولیت خودتان است .

       حالا بعد از تعیین مخاطب ، بهتره برم سر اصل مطلب . اما قبل از خواندن مقاله ، یا چه می دونم ، دست نوشته ، شاید هم غم نامه یا شاهنامه ، باید بگم : بهتره لوازماتی را تهیه کنید . می دونم الان پیش خودتان می گین مگه آشپزیه ، آره جونم نویسندگی هم مثل آشپزیه ! باید مواد و مصالح را خوب به هم پیوند بدی ، تا یه داستان خوب از آب در بیاد . حالا مواد و مصالح را می گم مقداری دستمال کاغذی جهت جمع آوری اشک ، مقداری آب قند واسه افتادن فشار ، مقداری اعصاب راحت ، یه کم بسکویت و یک لیوان چای .

     حالا پیش خودت می گی چرا یک لیوان چای ؟ چون دانشمندها می گویند : موقعه مطالعه نوشته های نویسنده های ناشناس بهتره جانب احتیاط را رعایت بکنید ، چون طرف ناشی است و احتمال داره کار از دستش در بره و خودشم ندونه چی داره می نویسه . بنابراین چون منم جز اون دسته از نویسنده هام ، گفتم : که بدونی . مثل الان که از دستم در رفته به جای نوشتن مقاله دارم برای شما تهیه مصالح می گم ، و دستور آشپزی . اما باید بگم ، امروز تصمیم گرفتم ، یک دادگاه علنی تشکیل بدم و بعضی از افراد نویسنده ها را پای میز محاکمه بکشم ، بگم من خواننده چرا باید چرت و پرت های بعضی هاتون را بخوانم ؟ مثل فلان داستان می گم همین که نویسنده اش یک جوان تازه کاره ، با اون داستانش ارث ننه چی چی ! اما حالا بهتره برای اثبات حرف هام برم توی جلد یک استاد دانشگاه ، چون می خواهم فلسفی صحبت کنم . حالا که نویسنده ها با اعصاب خواننده ها بازی می کنند ، منم یه کم رو اعصاب بعضی هاشون راه برم . اما چرا نویسنده ها ؟ براتون بگم به تازگی یکی از بزرگان منبر نشین گفته ، نویسنده گی ارتباط با کفر و بی دینی داره . منم تا حدودی با گفته اش موافقم . یا شاید هم این قدر نوشته بی معنی خواندم ، به این نتیجه رسیدم . باید بگم خیلی از آدم ها دوست دارند ، مثل دکترها و مهندس ها یک لقب صدا شون کنند . بگن آقای نویسنده و همین یک امتیاز بشه توی جامعه و مردم فکر کنند ، دارای شخصیت ویژه ای هستند . اما آقا و خانمی که داری می نویسی ! سرسری هم می نویسی . معمولا آدم وقتی جوش می یاره از این اراجیف می نویسه . از این مقاله های بی سر و ته که هیچ بار علمی که نداره برای خواننده اش که هیچ ، تازه فشار خونشم بالا می بره و اعصابشم را به هم می ریزه و نتیجه گیری این می شه ، که اگر نمی نوشتی سنگین تر بودی و خودت را مضحکه خاص و عام نمی کردی . اما دست خود آدم که نیست ، خواننده هی می خونه ، چای می خوره ، یک دوتا فحش هم حواله ننه بابای نویسنده می کنه . برای همینم قبل از نوشتن این مقاله در مورد نویسنده ها رفتم یه دو تا کتاب آموزش نویسنده گی خواندم تا یه چیزی دستم را بگیره . یه کیش نویسنده اش مصطفی مکروح و دیگری لئونارد بی شرت یا شایدم بی شلواره . بابا این خارجی ها همش لخت هستن که ، برای همین خواندن کتاب هاشون توی مملکت ما حرامه . تقصیر مسئولین و علمای اهل دین که نیست . اون یکی هم مصطفی مکروح را می گم . همین طور که از اسمش بر می یاد ، مصطفی مکروح . یعنی خواندن و نخواندش واجب نیست . اصلا چرا دارم این چیزها را می گم ! مگه مقاله اصول دینِ که واجبه ، یا مکروح ، یا حرام .

       بنابراین از اونجایی که من یک روح خبیثم و می توانم توی جلد همه شخصیتی برم و ایده و فکر اون را بگم . توی جلد یک استاد دانشگاه می روم تا بتوانید حرف هامو باور کنید . بریم سر اصل مطلب ، مقاله یا شایدم غم نامه ، یا شایدم شاهنامه یا داستان موضوع مون در مورد ورود خواننده ها ممنوع بود . حالا پیش خودت می گی ، چرا ورود خواننده ها ممنوع ؟ چون همه جا حقوق داریم مثل حقوق بشر ، حقوق دادگستری ، حقوق انسانی ، حقوق نویسنده گی ، حتی حقوق بردگی که برای اثبات حرفم می توانی منشور کورش کبیر را بخوانی . اما هیچ جا حقوق خواننده گی را نداریم ! یعنی خواننده بلااجبار باید نوشته های بی معنی نویسنده های در پیت را بخوانه ، مثل الان شما که بلاجبار داری می خوانی . بنابراین فرصت را غنمیت شمردم ، چون دیدم جلوی دخترها را نگرفتن جامعه را به فساد کشیدن ، بهتره جلوی نویسنده ها را بگیرم ، تا فساد را بیشتر نکنند . الان اگر مرد باشی دارای ریش هات را می خارونی و می گی نویسندگی چه ربطی به فساد داره ! و اگر زن باشی ، می گی بیا اینجا هم می خواهند جلوی آزادی ما را بگیرند . اما خواهرم آزادی یه چیز دیگه است آزادی توی فکر ، توی اندیشه است . برادرم ، جواب تو هم اینه . فساد به نویسنده گی ربط داره . می دونی چرا ؟ یکی مثل من با خواندن کتاب بوف کور به پوچی رسیدم و خواستم مثل نویسنده اش خودکشی کنم و شما را از خواندن این مقاله بی سر و ته راحت کنم . اما شانس آوردین و دست بر قضا خانه ما گاز کشی نیست و من زنده ماندم تا بیام این مقاله را بنویسم و شما را از شر همچنین نویسنده هایی راحت کنم . بنابراین ریشه فساد از نویسنده هاست نه ساپورت پوشیدن دخترها ، طبق خودکشی صاحب کتاب بالا ، که عنوان کردم . و طبق مدارک موجودش فساد از نویسنده هاست ، این مطلب تحقیق و اثبات شده است توی ﺁزمایشگاه همین دانشگاهی که به یک عده مدرک دادن و ریس جمهور شدن .

       حالا که مغزم مثل موتور پیکان 48 بابام جوش آورده ، شایدم بخاطر گرمای گرونی کالاها باشه ، باید داغ دلم را سر بعضی از نویسنده نماها خالی کنم . بعضی هاشون که با نوشته های بی محتواشان و اراجیف بی سروته شان ، آدم هایی مثل من را به مسخره گرفتند ، با اسم های بلندی که برای داستانشان قرار می دهند . مثل اسم این مقاله که آدم را یاد بدبختی یاش می اندازه ، بابا یکی نیست بگه برای اسم داستان دو تا حرف کافیه . مثل شعار معروف مامان بابا دو تا بچه کافیه ، که این قدر توی تلویزیون صدا سیما نشان داد ، اما هیچ کی عمل نکرد . یه کیش همین حسن خودمان ! بجای دو تا بچه یه لشکر داره ، شایدم یک تیم ملی . البته اگر زنش توی دروازه وایسه ! که اونم نمیشه ، چون ورود زنان توی جامعه ما به ورزشگاه ها ممنوعه . اما نویسنده گی چه ربطی به این چیزها داره ، آره ربط داره چون تاثیر گذار روی فکر و منش اجتماعی جوانان ، چون منعکس کننده وقایع و مشکلات جامعه است نویسنده ها خوراک روح انسانها را تامین می کنند . می دونم چند تا جمله قلمبه سلمبه گفتم : که خودمم نمی دونم معنیش چیه . اما مقصر من نیستم مقصر این استاد دانشگاه ست که من رفتم توی جلدش . بهتره سریع بیرون بیام تا ارگان های نظامی و انتظامی نه ریختن توی دانشگاه ، و سریع برگردم توی جلد خودم .

       اما بعد از انتشار این اراجیف نامه یا همان مقاله ، می دونم یه عده تون جمع می شید و جلسه تشکیل می دید که نویستده این مقاله به شعور ما توهین کرده و جرمش مجازاته و حبس با اعمال شاغه . و از اونجایی که امکان داره بعد از نوشتن این مقاله و انتشارش سر وکارم به دادگاه و پاسگاه و شاید هم پلیس اینتر پل بکشه و سر تیر روزنامه ها و اخبار ، خصو صا بی بی سی خائنِ بشم . بهتره سریع فرار کنم و خودم را توی یک سوراخ موش قایم کنم . شاید هم بهتره ، همراه گله حسین آقا به عنوان چوپانی به صحرا بروم ، اما از اونجایی که این مقاله یا داستان را ساعت دو نیم تا سه شب با یه حالت خواب آلودگی و سر دردی توی تاریکی نوشتم ، احتمال داره محکوم نشوم توی دادگاه . فقط یک مشکل دارم ، ساعت سه شب شاهد ندارم . پس کسی حرف هام ُ را باور نمی کنه ، هیچ کس . پس همان چوپانی بهتره ! با اجازه تان صدای گله داره می آید ، و دم دم های صبحۀ ، تا هوا تاریکه بزنم بیرون و روح خبیث و سرگردونم را نجات بدم .

   -

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692