فن نوشتن و رمان به روایت گابریل گارسیا مارکز (بخش دوم)

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

نویسندگی منزوی‎ترین شغل دنیاست!

فن نوشتن و رمان به روایت گابریل گارسیا مارکز (بخش دوم)

در هفته گذشته بخش نخست این گفتگو از نظر شما گذشت، گفتگویی که در آن مارکز از دیدگاه‎ها و عادتهایش در داستاننویسی سخن گفته است، حسن این گفتگو که آن را از نمونه‎های مشابه متمایز می‎کند، اشاره مارکز به یکسری نکات ساده اما در عین حال مهم در هنگام نوشتن است، او تجربیات خود را هم در سالهای ناکامی و هم در دوران موفقیت در اختیار مخاطب قرار می دهد، تجربیاتی که بسیار هم کاربردی هستند. بی‎شک کسانی که علاقمند به نوشتن هستند در این گفتگو نکات در خور اعتنای بسیاری خواهند یافت.

بخش اول گفتگو را اینجا بخوانید.

***

انگار هیجده ساله بودی که سعی کردی “صد سال تنهایی” را بنویسی.

- بله کتاب، «خانه» نام داشت. چون فکر می‌کردم تمام قصه از خانه بوئندیا بیرون می‌آید. اما در آن زمان نه نفسش را داشتم و نه تجربه‎اش را و نه توانایی ادبی را که برای اثری چنان گسترده، لازم بود.

گابریل گارسیا مارکز

فقط فکرهایی برایم جالب‌اند که بتونند سالهای سال بر فراموشی غلبه کنند و دوام بیاورند

همینگوی گفته بود که در مورد یک موضوع مشخص، نه باید زود دست به نوشتن زد و نه دیر. این قضیه اذیتت نکرد که داستانی را این همه سال در سرت نگاهداری، بدون اینکه آن را بنویسی؟

- راستش فقط فکرهایی برایم جالب‌اند که بتونند سالهای سال بر فراموشی غلبه کنند و دوام بیاورند. اگر فکری آنقدر خوب باشد که بتواند پانزده سال منتظر بماند، تا کتابی مثل «صد سال تنهایی» شود، یا هفده سال، تا کتابی چون «پاییز پدر سالار» شود، یا سی سال تا «گزارش یک مرگ» بشود پس می‌توانم بنشینم و آن را بنویسم.

یادداشت بر می‎داری؟

- فقط یاداشت کار. به دلیل تجربه‎ام می‌دانم که اگر یادداشت برداری، آخر کار فکر می‌کنی به یاداشتها قدرت عملکرد داده‌ای، نه به کتاب.

زیاد تصحیح می‎کنی؟

- از این بابت نوع کارم بسیار فرق کرده. وقتی جوان بودم با یک نشست می‌نوشتم، کپی می‌گرفتم و آنها را یک جا تصحیح می‌کردم. حالا هر چه را نوشته باشم، سطر به سطر تصحیح می‌کنم. طوری که در پایان هر صفحه یک ورق بی عیب و نقص دارم. بدون اضافات و تقریبا حاضر و آماده برای دادن به دست ناشر.

کاغذ زیاد هدر می‎دهی؟

- آنقدر زیاد که قابل تصور نیست. یک کاغذ در ماشین تحریر می‌گذارم…

به این اسطوره رمانتیک که می‌گوید نویسنده باید گرسنه باشد و توی کثافت بلولد تا بتواند خلق کند، اعتقادی ندارم

به این اسطوره رمانتیک که می‌گوید نویسنده باید گرسنه باشد و توی کثافت بلولد تا بتواند خلق کند، اعتقادی ندارم

همیشه با ماشین تحریر…؟

- بله، ماشین تحریر برقی. اگر اشتباه کنم یا کلمه‌ای را که نوشته ام مورد پسندم نباشد حتی اگر به اشتباه دگمه‌ای را بزنم، شاید به دلیل یک نوع بددلی یا مالیخولیا، کاغذ را در می‌آورم و کاغذ دیگری می‌گذارم. می‎توانم برای یک نوول دوازده برگی، پانصد برگ کاغذ مصرف کنم.

به هر حال هرگز نتوانسته‎ام به این حس مالیخولیایی که اشتباه در ماشین کردن، اشتباه در خلقت کردن است، غالب شوم.

بسیاری از نویسندگان به ماشین تحریر حساسیت دارند، اما تو نداری.

- نه. آنقدر با ماشین تحریر اخت شده‎ام که طور دیگری نمی‌توانم بنویسم. به‎هر حال معتقدم که اگر در شرایط راحت بنویسی، بهتر می‌نویسی. به این اسطوره رمانتیک که می‌گوید نویسنده باید گرسنه باشد و توی کثافت بلولد تا بتواند خلق کند، اعتقادی ندارم. اگر شکم آدم پر باشد و یک ماشین تحریر برقی هم داشته باشد، بهتر می‌نویسد.

در مصاحبه‎هایت، به‎ندرت از کتابهای در دست تهیه‎ات حرف می‎زنی؟…

- آنها جزئی از زندگی خصوصی من اند. صریح تر بگویم، من نوعی ترحم نسبت به نویسندگانی حس می‌کنم که در مصاحبه‌های‎شان از مضمون کتاب آینده‎شان حرف می‌زنند. این دلیل آن است که کارشان بیخ پیدا کرده و با مطرح کردن آن در روزنامه‌ها می‌خواهند چاره‌ای برای مشکلات رمان‎شان پیدا کنند.

اما با دوستان نزدیکت در مورد کتابهایی که در دست نوشتن داری حرف می‎زنی.

- بله، با این کار خسته کننده پدر آنها را در می‌آورم. وقتی چیزی می‌نویسم، خیلی درباره‎اش با آنها حرف می‌زنم، این راهی است برای محکم کردن زمینه داستان. روشی برای هدایت خودم در تاریکی.

اما نوشتههایی را که داری می‎نویسی برای خواندن به دست کسی نمی‎دهی.

- نه، یک بار برای همیشه تصمیم گرفتم این کار را نکنم. شاید نوعی خرافات باشد. در کار ادبی، آدم همیشه تنها است: انگار غریقی در دل دریا. این منزوی‎ترین شغل دنیا است. هیچ کس نمی‌تواند کمکت کند که چیزی را که داری می‌نویسی بنویسی.

به نظر تو برای نوشتن چه مکانی مطلوب است؟

- اغلب گفته ام: صبحها یک جزیره غیر مسکونی و شبها یک شهر بزرگ. صبحها سکوت لازم دارم و شبها لبی تر و چند دوست خوب برای وراجی. من همیشه نیاز دارم که با آدمهای کوچه و بازار در تماس باشم و در جریان خبرهای روز باشم. این مربوط می‌شود به بیان فاکتر که گفت «فاحشه‎خانه »، برای نویسنده محل مطلوبی است. صبحها بسیار آرام است و شبها مثل یک جشن شلوغ.

حال از چشم انداز تجربه ها در حرفه نویسندگی حرف بزنیم. در طی دوران اولیه کار،چه کسی از همه بیشتر، به تو کمک کرد؟

- در درجه اول مادر بزرگم. او بی این‌که ناراحت بشود، وحشتناک ترین قصه‌ها را برایم تعریف می‌کرد، و ضمن تعریف انگار قصه‌ها را می‌دید. کشف کردم که استحکام بیان و غنای تصاویر بیش از هر چیز دیگری قصه هایش را به حقیقت نزدیک می‌کند. با به کار بردن روش او بود که «صد سال تنهایی» را نوشتم.

فرانتس کافکا

«مسخ» را در هفده سالگی خواندم، متوجه شدم که نویسنده خواهم شد

پس به لطف او بود که کشف کردی نویسنده می شوی؟

-نه، به لطف کافکا بود. او هم مثل مادر بزرگ بود، فقط نوع آلمانی‎اش. «مسخ» را در هفده سالگی خواندم، متوجه شدم که نویسنده خواهم شد.

چرا مسخ اینقدر ترا تحت تاثیر قرار داد؟ به دلیل آزادی در اختراع هر چه که بود؟

- ناگهان متوجه شدم که در ادبیات راه‎های دیگری هم غیر از عقل‎گرایی و فرهنگ‎گرایی که من در دبیرستان تا آن موقع یا آن آشنا شده بودم، وجود دارد. با این فکر مثل این بود که خودم را از کمربند عفت رها کنم. مع هذا، با گذشت زمان متوجه شدم که نمی‌توانیم هر چه را که می‌خواهیم بسازیم یا تصویر کنیم. چون احتمال خطر دروغ گفتن زیاد است. دروغ در ادبیات خطر ناک‎تر از دروغ در زندگی روز مره است و در لفاف ظاهر هر دلخواه مطلقی، وجود دارند. آدم می‌تواند خودش را از برگ ستر عورت عقل‎گرایی رها کند! به شرط این‌که در بی نظمی و بی عقلی کامل سقوط نکند.

غیر از کافکا چه نویسنده‎ای از نقطه نظر حرفه نویسندگی و شگردهای آن به کارت آمده است؟

-همینگوی.

که او را به عنوان یک رمان نویس بزرگ قبول نداری.

- درست است، اما نوول‎هایش را فوق العاده می‌دانم، و نصایح و کشف و شهودهایش در زمینه حرفه نویسندگی، کمک بزرگی برای من بوده‎اند.

ب

گابریل گارسیا مارکز

همینگوی را رمان نویس بزرگی نمی دانم

ه عنوان مثال، کدامیک؟

- قبلا یکی را برایت گفته‎ام: باید وقتی دست از کار بکشم که بدانم فردا چگونه باید دنباله‎اش را بگیرم. همچنین گفته که نوول مانند یک کوه یخ است که باید روی سطحی نامرئی، آرام بگیرد و آن سطح: تفسیر و تفکر و گرد هم آوردن ابزار کار است. و نه این‌که مستقیما در قصه از آن استفاده شود. بله، همینگوی بسیار به ما آموخته که چگونه یک گربه از گوشه کوچه می‌چرخد و می‌رود.

از گراهام گرین هم کم نیاموختهای.

درست است او به من آموخت که چگونه منطقه حاره را کشف کنم. مجزا کردن عناصر اصلی با وضعی که بسیار با آن آشنا بودیم، برای ساختن یک تالیف شاعرانه، کار بسیار مشکلی بود. آدم نمی‌داند از کجا شروع کند و آنقدر حرف برای گفتن هست که حس می‌کنی در آخر کار هیچ نمی‌دانی، و این مشکل من بود. با دقت فراوان کریسف کلمب، پیگافتا و وقایع نگاران «کشف هند» را خواندم، که نگاه اصیلی داشتند، و سالگاری و کنراد و نویسندگان مناطق حاره آمریکای لاتین اول قرن را هم خواندم که عینک مدرنیسم به چشم داشتند. از خیلی‎های دیگر هم خواندم و متوجه شدم که بین نگاه آنها و حقیقت فاصله بسیاری هست. بعضیها خود را در برشماری جزئیات نامحدود وارد کرده‌اند و هر چه بیشتر آن را بسط داده اند، نگاه‎شان محدودتر شده، بعضی دیگر نیز که شناخته شده اند، در اسارت سلاخی کردن فن بیان باقی مانده اند. گراهام گرین این مشکل ادبی را با تعداد قلیلی عناصر مجزا اما متشکل از یک ارتباط ذاتی، به گونه‌ای بسیار دقیق و بسیار واقعی حل کرده. با روش او می‌توان کیفیات مناطق حاره را فقط در بوی یک «گویاو» گندیده خلاصه کرد.

ادامه دارد….

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692