• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • به بهانه انتشار رمان "قرن دیوانه من"؛ خاطرات رنج و انعطاف¬پذیری ایوان کلیما نویسنده «جوزف پی.کان»؛ مترجم «بدری سیدجلالی»

به بهانه انتشار رمان "قرن دیوانه من"؛ خاطرات رنج و انعطاف¬پذیری ایوان کلیما نویسنده «جوزف پی.کان»؛ مترجم «بدری سیدجلالی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

فیلیپ راث، از دوستان نزدیک نویسنده، او را حتی "روشنفکرتر از رینگو استار"[یکی از بیتل‌ها] می‌داند. عکس کلیمای جوان روی جلد کتاب خاطراتش، "قرن دیوانه من"، با مدل موهای بیتل­وارش همین مقایسه را در ذهن تداعی می‌کند.

آخرین اثر ایوان کلیما که به تازگی به زبان انگلیسی ترجمه شده، در نشر strawberry fields غوغایی به پا کرده است. این اثر نمایش برهه­ وحشتناک و بیشتر دلخراش زندگی و کار تحت حکومت تاتولیتارین در چکسلواکی، نخست توسط نازی­ها و سپس توسط شوروی در دهه­های 1970 و 1980 است، سال­هایی که کلیما و خانواده­اش در اردوگاه­های اجباری میهن خود زندگی می­کردند.

کلیمای 82 ساله که به تازگی اولین سفر خود در دو دهه اخیر را به بوستون داشته است، نماد همیشگی پایداری هنری و فکری در زمان سیاست سرکوب‌گرایانه بوده است. آن‌طور که خودش در مصاحبه­ای در دفتر مارک ولف قاضی دادگاه‌های ناحیه­ای ایالات متحده آمریکا، که از اواخر دهه 1990 شناخته شد، اذعان می­دارد اکنون موهای پرپشتش خاکستری شده­اند و انرژی‌اش تا حدی تحلیل رفته است. کلیما در مدت زمان اقامتش در بوستون، در مباحثی پیرامون زندگی و کارش در تئاتر براتل شرکت نمود.

زندگی ایوان کلیما

موهای خاکستری ایوان نشان آن است که او شاهد سال­های رنج و انعطاف پذیری روشنفکران اروپای شرقی بوده است که تحت سلطه اتحاد جماهیر شوروی زندگی می‌کردند.

کلیما در کتاب خاطراتش می­نویسد: "بیشتر روزهای عمرم تا به امروز را بدون آزادی زندگی کرده‌ام." در دفتر کار قاضی ولف، او به تفصیل خطراتی را که روشنفکران چک تحت حکومت کمونیستی تهدید می­کرد و اینکه حمایت متحدان ادبی مانند راث در بدترین زمان تا چه اندازه می­توانست حیاتی باشد تشریح کرد .

کلیما که در سفرش به بوستون پسرش مایکل، که خبرنگار و ناشر است، او را همراهی می­کند گفت: "بله، ما خطر بازداشت شدن، و نه تبعید شدن به سیبری، را به جان خریدیم. به من بیش از یک‌بار اخطار داده شد، با این حال کاری که انجام می­دادم برخلاف قانون بود."

پس چرا کار نوشتن و نشر را ادامه دادید؟

او بی تفاوت شانه­ای بالا انداخت و با لبخند پاسخ داد: "چون این کار من، حرفه من، بود."

ولف،که اغلب برای ملاقات با گروه‌های درگیر عدالت بین‌المللی و مسائل مربوط به مطبوعات آزاد به خارج از کشور سفر می­کند، کلیما را "نویسنده­ای با شهامت فردی بسیار زیاد" می­داند، و درست در زمانی که مردم آزادی‌های اولیه خود را انکار می­کنند آثار او سوالات بنیادینی در مورد رفتار انسان و انتخاب‌های اخلاقی مطرح می­کند. او یک نسخه از رمان "قاضی در محاکمه" کلیما را در دفتر خود دارد، رمانی در مورد یک قاضی چک که با یک پرونده اعدام مواجه می‌شود و تمام ارزش­هایی که به آن‌ها باور داشته است به شدت زیر سوال می­روند.

ولف که به تازگی از سفر به استانبول و پراگ و ملاقات با کلیما و همسر روان‌درمانگرش، هلن، بازگشته می­گوید: "اثر او به بهترین شکل ممکن رسالت ادبیات را به انجام می­رساند: شفاف­سازی مسائل و روشن‌کردن پیچیدگی آن‌ها."

ولف اضافه کرد، "با این حال ایوان هیچ پاسخ ساده­ای به شما نمی­دهد. به چه بهایی شما به این توافق­ها می­رسید؟ چیزی که ما مانند قاضی­ها در تمام زندگی­مان با آن مواجه هستیم."

او گفت با اینکه بخش کمی از نوشته­های کلیما آشکارا سیاسی است- آثار او بالغ بر 30 رمان، نمایشنامه، و مجموعه مقالات را شامل می­شود- اقداماتش همواره می‌توانست به نوعی خرابکارانه قلمداد شود، و همینطور هم شد.

او نه تنها نوشته­های خود و دیگران را به خارج از کشور قاچاق می­کرد، بلکه نسخه­های آثار منتشرنشده هموطنان همفکرش را نیز توزیع می­کرد، فعالیت‌هایی که او را در معرض خطر مجازاتِ به مراتب شدیدتری قرار می­داد. از سال­ 1968، زمانی که تانک‌های شوروی در چکسلواکی رژه می­رفتند، تا سال 1989، که انقلاب مخملی حکومت دو دهه­ای شوروی را به پایان رساند، حدود 300 اثر به این منوال منتشر شد.

پس از قیام 1989، واتسلاو هاولِ نمایشنامه‌نویس، دوست کلیما و همکارانش، به عنوان رئيس جمهورچک انتخاب شد، مسندی که تا سال 2003 برعهده داشت. درسال 1993 چکسلواکی به دوکشور، اسلواکی و جمهوری چک، تقسیم شد.

کلیما دو بار تصمیم گرفت داوطلبانه به میهن خود بازگردد. اولین بار در سال 1968، وقتی که با دوست دخترش در انگلستان زندگی می­کرد، و شوروی به تازگی کشورش را اشغال کرده بود؛ و در سال بعد، پس از یک دوره تدریس در دانشگاه میشیگان، که در آن زمان خانواده­اش هم او را همراهی می­کردند. در هر دو بار، به دلیل عشق به کشور و احساس همبستگی با نویسندگان، روزنامه‌نگاران، استادان، نمایشنامه‌نویسان و شاعران همکارش به وطن بازگشت. پس از بازگشت به پراگ، کلیما به هیچ طریقی از خشم مقامات فرار نکرد. او ابتدا از حزب کمونیست و سپس از اتحادیه نویسندگان بیرون انداخته شد. گذرنامه­اش توقیف و تلفنش قطع شد. مرتباً به بازجویی خوانده می­شد. وی متوجه شد که اموال شخصی­اش ضبط شده و مانند بسیاری دیگر برای گذران زندگی مجبور شد به مشاغل پست شستن پنجره و تمیزکردن خیابانتن دهد. کار تدریس و نشر ممنوع بود.

او نه تنها نوشته‌های خود و دیگران را به خارج از کشور قاچاق می‌کرد، بلکه نسخه‌های آثار منتشرنشده هموطنان همفکرش را نیز توزیع می‌کرد.

کلیما به یاد می­آورد که حمایت نویسندگانی مانند راث، ویلیام استیرن، و آرتور میلر دفاع از اهداف آن‌ها "کمک بزرگی بود، چه از نظر روحی و چه از جنبه‌های دیگر". او گفت که به علت حمایت عمومی آن‌ها، مقامات شوروی با احتیاط بیشتری ما را سرکوب می­کردند.

راث در سال­های دهه 1970، پیش از آنکه نگرانی­های امنیتی او را باز دارد، چندین بار به پراگ سفرکرد. او در یک مصاحبه تلفنی گفت که از طریق کلیما با دیگر روشنفکران مخالف در چک آشنا شد، بسیاری از آن‌ها در گوشه خیابان سیگار می­فروختند و یا برای امرار معاش به عنوان سرایدار در خانه­ها کار می­کردند.

به گفته راث: "کاری که در اصل آن‌ها انجام می­دادند زنده نگه‌داشتن ادبیات چک بود، زبان و فرهنگ چک. ما اکنون به گذشته نگاه می­کنیم، اما آن‌ها نمی‌دانستند آن شرایط تا چه زمانی قرار است ادامه پیدا کند. بسیاری مانند میلان کوندرا فکر می­کردند 100 سال طول می­کشد. برخی بر این عقیده بودند که آن‌ها قصد دارند آثار فرهنگ چک را برای همیشه از تاریخ پاک کنند."

راث افزود، " محال است که یک نویسنده آمریکایی ­پراگِ بعد از 1968 را دیده باشد و از شرایطی که همکاران چکی‌اش در آن دست به قلم می­شدند شوکه نشده باشد. به دلیل کار مشترکی که انجام می­دادیم، احساس نوعی همدلی طبیعی داشتیم" و همین موضوع الهام بخش نویسندگان غربی برای ابراز حمایت خود، به صورت فردی و یا از طریق سازمان‌های بین­المللی مانند PEN [انجمن جهانی قلم] شد.

در سال 1990، راث پس از یک غیبت 13 ساله به پراگ بازگشت. پس از آن یک مصاحبه طولانی با کلیما در نیویورکتایمز منتشر کرد،و نظرات بیشتری را به آثار کلیما جلب نمود. برندهسال 2002 جایزهفرانتسکافکا،ایوان کلیما، با آثاری چون «درانتظارتاریکی،درانتظارروشنایی»، «عشقوزباله» و «صبح­های دل­انگیز من» خوانندگان بسیاری را در سراسر جهان پیدا کرد.

بسیاریازآثارداستانیاو مستقیماًبرگرفته ازداستانزندگیخودنویسنده است.

درسال 1931، ایوان کلیما در یک خانواده یهودی غیرمذهبی در پراگ متولد شد. درسال 1938، نیروهای اشغالگر آلمان او و خانواده‌اش را به اردوگاه کار اجباری ترزین، که از آنجا مرتباً یهودیان را به اردوگاه­های مرگ مانند آشویتس می­فرستادند اعزام کردند. اعضای خانواده در ترزین ماندند و تا سال 1945 که اردوگاه توسط نیروهای ارتش شوروی آزاد شد، در محله­های پرجمعیت آن که به سختی غذای کافی پیدا می­شد به سر بردند. کلیما که در سال­های کودکی خود را با کتاب خواندن (دیکنز نویسنده محبوبش بود) سرگرم می­کرد در خاطراتش می­نویسد، جان سالم به در بردن از سال­های جنگ چیزی شبیه معجزه بود.

کلیما می‌نویسد که در ابتدا او و دیگران کمونیست­ها را ناجی خود می­دانستند. اما وقتی اتحاد جماهیر شوروی شروع به سرکوب مطبوعات آزاد و خاموش کردن صداهای مخالف کرد، کلیما به شورش روبه‌رشد نویسندگان پیوست و برای این‌کار بهای سنگینی پرداخت .

در 40 سالگی، کلیما تنها یک رمان منتشرکرده بود. در حالی که همچنان به نوشتن ادامه می­داد، به عنوان یک نظافتچی بیمارستان و یک رفتگر خیابان کار می­کرد. تجربه دوم او درقالب رمان «عشق و زباله» به رشته تحریر درآمد. قهرمان داستان، آنچنان که در مورد خود کلیما هم صدق می‌کرد، با احساسات ضد و نقیض خود برای عشق به همسرش و زنی دیگر در جدال است. همانطور که کلیما بعدها مینویسد، به نظر می­رسد در چنین اوضاع پرآشوبی "زندگی همه تحت تاثیرعشق و خیانت و مصالحه قرار گرفته است."

این روزها کلیما نوشته­های کوتاهی می­نویسد، برای چند داستان‌کوتاه و شاید جهشی به ادبیات کودک. او با پوزخند معروفش گفت: "وقتی 80 سالگی را پشت سر می‌گذارید، احساس می­کنید که همه چیز قبلاً نوشته شده است."

وقتی اتحاد جماهیر شوروی شروع به سرکوب مطبوعات آزاد و خاموش کردن صداهای مخالف کرد، کلیما به شورش روبه‌رشد نویسندگان پیوست و برای این‌کار بهای سنگینی پرداخت.

در آوریل سال گذشته، از راث (که خودش هم اکنون 80 سال دارد)، و همواره حامی ثابت قدم کلیما بوده است، با جایزه ادبی PEN تقدیر شد. وی در سخنان خود روزهای ملاقات با کلیما را تعریف کرد و اینکه چطور او، راث، توسط نیروهای امنیتی سایه به سایه تعقیب می­شد تا اینکه در سال 1977، بعد از یک برخورد نگران کننده خاص با شتاب پراگ را ترک کرد.

بعدا از آن نامه‌ایاز کلیما دریافت کرد. او به راث گفته بود که دوباره برای بازجویی بازداشت شده و به شدت برای اعتراف به علت ملاقات­های سالانه راث در هر بهار شکنجه شده بود. هنگامی که کلیما از آن‌ها پرسیده بود که آیا تاکنون هیچ یک از کتاب‌های راث را خوانده‌اند یا خیر، همانطور که انتظار می‌رفت، آن‌ها با این‌سوال عقب‌نشینی کردند. راث خطاب به حضار PEN با خنده گفت: "اما ایوان به سرعت آن‌ها را روشن کرد."

ایوان گفت: "او به خاطر دخترها به اینجا می­آمد."

منبع:

http://www.bostonglobe.com/lifestyle/2013/11/26/ivan-klima-memoir-suffering-and-resilience-under-totalitarian-rule/xYhsp1oK5NgXoGghZk99GL/story.html

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692