فیلیپ راث، از دوستان نزدیک نویسنده، او را حتی "روشنفکرتر از رینگو استار"[یکی از بیتلها] میداند. عکس کلیمای جوان روی جلد کتاب خاطراتش، "قرن دیوانه من"، با مدل موهای بیتلوارش همین مقایسه را در ذهن تداعی میکند.
آخرین اثر ایوان کلیما که به تازگی به زبان انگلیسی ترجمه شده، در نشر strawberry fields غوغایی به پا کرده است. این اثر نمایش برهه وحشتناک و بیشتر دلخراش زندگی و کار تحت حکومت تاتولیتارین در چکسلواکی، نخست توسط نازیها و سپس توسط شوروی در دهههای 1970 و 1980 است، سالهایی که کلیما و خانوادهاش در اردوگاههای اجباری میهن خود زندگی میکردند.
کلیمای 82 ساله که به تازگی اولین سفر خود در دو دهه اخیر را به بوستون داشته است، نماد همیشگی پایداری هنری و فکری در زمان سیاست سرکوبگرایانه بوده است. آنطور که خودش در مصاحبهای در دفتر مارک ولف قاضی دادگاههای ناحیهای ایالات متحده آمریکا، که از اواخر دهه 1990 شناخته شد، اذعان میدارد اکنون موهای پرپشتش خاکستری شدهاند و انرژیاش تا حدی تحلیل رفته است. کلیما در مدت زمان اقامتش در بوستون، در مباحثی پیرامون زندگی و کارش در تئاتر براتل شرکت نمود.
موهای خاکستری ایوان نشان آن است که او شاهد سالهای رنج و انعطاف پذیری روشنفکران اروپای شرقی بوده است که تحت سلطه اتحاد جماهیر شوروی زندگی میکردند.
کلیما در کتاب خاطراتش مینویسد: "بیشتر روزهای عمرم تا به امروز را بدون آزادی زندگی کردهام." در دفتر کار قاضی ولف، او به تفصیل خطراتی را که روشنفکران چک تحت حکومت کمونیستی تهدید میکرد و اینکه حمایت متحدان ادبی مانند راث در بدترین زمان تا چه اندازه میتوانست حیاتی باشد تشریح کرد .
کلیما که در سفرش به بوستون پسرش مایکل، که خبرنگار و ناشر است، او را همراهی میکند گفت: "بله، ما خطر بازداشت شدن، و نه تبعید شدن به سیبری، را به جان خریدیم. به من بیش از یکبار اخطار داده شد، با این حال کاری که انجام میدادم برخلاف قانون بود."
پس چرا کار نوشتن و نشر را ادامه دادید؟
او بی تفاوت شانهای بالا انداخت و با لبخند پاسخ داد: "چون این کار من، حرفه من، بود."
ولف،که اغلب برای ملاقات با گروههای درگیر عدالت بینالمللی و مسائل مربوط به مطبوعات آزاد به خارج از کشور سفر میکند، کلیما را "نویسندهای با شهامت فردی بسیار زیاد" میداند، و درست در زمانی که مردم آزادیهای اولیه خود را انکار میکنند آثار او سوالات بنیادینی در مورد رفتار انسان و انتخابهای اخلاقی مطرح میکند. او یک نسخه از رمان "قاضی در محاکمه" کلیما را در دفتر خود دارد، رمانی در مورد یک قاضی چک که با یک پرونده اعدام مواجه میشود و تمام ارزشهایی که به آنها باور داشته است به شدت زیر سوال میروند.
ولف که به تازگی از سفر به استانبول و پراگ و ملاقات با کلیما و همسر رواندرمانگرش، هلن، بازگشته میگوید: "اثر او به بهترین شکل ممکن رسالت ادبیات را به انجام میرساند: شفافسازی مسائل و روشنکردن پیچیدگی آنها."
ولف اضافه کرد، "با این حال ایوان هیچ پاسخ سادهای به شما نمیدهد. به چه بهایی شما به این توافقها میرسید؟ چیزی که ما مانند قاضیها در تمام زندگیمان با آن مواجه هستیم."
او گفت با اینکه بخش کمی از نوشتههای کلیما آشکارا سیاسی است- آثار او بالغ بر 30 رمان، نمایشنامه، و مجموعه مقالات را شامل میشود- اقداماتش همواره میتوانست به نوعی خرابکارانه قلمداد شود، و همینطور هم شد.
او نه تنها نوشتههای خود و دیگران را به خارج از کشور قاچاق میکرد، بلکه نسخههای آثار منتشرنشده هموطنان همفکرش را نیز توزیع میکرد، فعالیتهایی که او را در معرض خطر مجازاتِ به مراتب شدیدتری قرار میداد. از سال 1968، زمانی که تانکهای شوروی در چکسلواکی رژه میرفتند، تا سال 1989، که انقلاب مخملی حکومت دو دههای شوروی را به پایان رساند، حدود 300 اثر به این منوال منتشر شد.
پس از قیام 1989، واتسلاو هاولِ نمایشنامهنویس، دوست کلیما و همکارانش، به عنوان رئيس جمهورچک انتخاب شد، مسندی که تا سال 2003 برعهده داشت. درسال 1993 چکسلواکی به دوکشور، اسلواکی و جمهوری چک، تقسیم شد.
کلیما دو بار تصمیم گرفت داوطلبانه به میهن خود بازگردد. اولین بار در سال 1968، وقتی که با دوست دخترش در انگلستان زندگی میکرد، و شوروی به تازگی کشورش را اشغال کرده بود؛ و در سال بعد، پس از یک دوره تدریس در دانشگاه میشیگان، که در آن زمان خانوادهاش هم او را همراهی میکردند. در هر دو بار، به دلیل عشق به کشور و احساس همبستگی با نویسندگان، روزنامهنگاران، استادان، نمایشنامهنویسان و شاعران همکارش به وطن بازگشت. پس از بازگشت به پراگ، کلیما به هیچ طریقی از خشم مقامات فرار نکرد. او ابتدا از حزب کمونیست و سپس از اتحادیه نویسندگان بیرون انداخته شد. گذرنامهاش توقیف و تلفنش قطع شد. مرتباً به بازجویی خوانده میشد. وی متوجه شد که اموال شخصیاش ضبط شده و مانند بسیاری دیگر برای گذران زندگی مجبور شد به مشاغل پست –شستن پنجره و تمیزکردن خیابان– تن دهد. کار تدریس و نشر ممنوع بود.
او نه تنها نوشتههای خود و دیگران را به خارج از کشور قاچاق میکرد، بلکه نسخههای آثار منتشرنشده هموطنان همفکرش را نیز توزیع میکرد. |
کلیما به یاد میآورد که حمایت نویسندگانی مانند راث، ویلیام استیرن، و آرتور میلر دفاع از اهداف آنها "کمک بزرگی بود، چه از نظر روحی و چه از جنبههای دیگر". او گفت که به علت حمایت عمومی آنها، مقامات شوروی با احتیاط بیشتری ما را سرکوب میکردند.
راث در سالهای دهه 1970، پیش از آنکه نگرانیهای امنیتی او را باز دارد، چندین بار به پراگ سفرکرد. او در یک مصاحبه تلفنی گفت که از طریق کلیما با دیگر روشنفکران مخالف در چک آشنا شد، بسیاری از آنها در گوشه خیابان سیگار میفروختند و یا برای امرار معاش به عنوان سرایدار در خانهها کار میکردند.
به گفته راث: "کاری که در اصل آنها انجام میدادند زنده نگهداشتن ادبیات چک بود، زبان و فرهنگ چک. ما اکنون به گذشته نگاه میکنیم، اما آنها نمیدانستند آن شرایط تا چه زمانی قرار است ادامه پیدا کند. بسیاری مانند میلان کوندرا فکر میکردند 100 سال طول میکشد. برخی بر این عقیده بودند که آنها قصد دارند آثار فرهنگ چک را برای همیشه از تاریخ پاک کنند."
راث افزود، " محال است که یک نویسنده آمریکایی پراگِ بعد از 1968 را دیده باشد و از شرایطی که همکاران چکیاش در آن دست به قلم میشدند شوکه نشده باشد. به دلیل کار مشترکی که انجام میدادیم، احساس نوعی همدلی طبیعی داشتیم" و همین موضوع الهام بخش نویسندگان غربی برای ابراز حمایت خود، به صورت فردی و یا از طریق سازمانهای بینالمللی مانند PEN [انجمن جهانی قلم] شد.
در سال 1990، راث پس از یک غیبت 13 ساله به پراگ بازگشت. پس از آن یک مصاحبه طولانی با کلیما در نیویورکتایمز منتشر کرد،و نظرات بیشتری را به آثار کلیما جلب نمود. برندهسال 2002 جایزهفرانتسکافکا،ایوان کلیما، با آثاری چون «درانتظارتاریکی،درانتظارروشنایی»، «عشقوزباله» و «صبحهای دلانگیز من» خوانندگان بسیاری را در سراسر جهان پیدا کرد.
بسیاریازآثارداستانیاو مستقیماًبرگرفته ازداستانزندگیخودنویسنده است.
درسال 1931، ایوان کلیما در یک خانواده یهودی غیرمذهبی در پراگ متولد شد. درسال 1938، نیروهای اشغالگر آلمان او و خانوادهاش را به اردوگاه کار اجباری ترزین، که از آنجا مرتباً یهودیان را به اردوگاههای مرگ مانند آشویتس میفرستادند اعزام کردند. اعضای خانواده در ترزین ماندند و تا سال 1945 که اردوگاه توسط نیروهای ارتش شوروی آزاد شد، در محلههای پرجمعیت آن که به سختی غذای کافی پیدا میشد به سر بردند. کلیما که در سالهای کودکی خود را با کتاب خواندن (دیکنز نویسنده محبوبش بود) سرگرم میکرد در خاطراتش مینویسد، جان سالم به در بردن از سالهای جنگ چیزی شبیه معجزه بود.
کلیما مینویسد که در ابتدا او و دیگران کمونیستها را ناجی خود میدانستند. اما وقتی اتحاد جماهیر شوروی شروع به سرکوب مطبوعات آزاد و خاموش کردن صداهای مخالف کرد، کلیما به شورش روبهرشد نویسندگان پیوست و برای اینکار بهای سنگینی پرداخت .
در 40 سالگی، کلیما تنها یک رمان منتشرکرده بود. در حالی که همچنان به نوشتن ادامه میداد، به عنوان یک نظافتچی بیمارستان و یک رفتگر خیابان کار میکرد. تجربه دوم او درقالب رمان «عشق و زباله» به رشته تحریر درآمد. قهرمان داستان، آنچنان که در مورد خود کلیما هم صدق میکرد، با احساسات ضد و نقیض خود برای عشق به همسرش و زنی دیگر در جدال است. همانطور که کلیما بعدها مینویسد، به نظر میرسد در چنین اوضاع پرآشوبی "زندگی همه تحت تاثیرعشق و خیانت و مصالحه قرار گرفته است."
این روزها کلیما نوشتههای کوتاهی مینویسد، برای چند داستانکوتاه و شاید جهشی به ادبیات کودک. او با پوزخند معروفش گفت: "وقتی 80 سالگی را پشت سر میگذارید، احساس میکنید که همه چیز قبلاً نوشته شده است."
وقتی اتحاد جماهیر شوروی شروع به سرکوب مطبوعات آزاد و خاموش کردن صداهای مخالف کرد، کلیما به شورش روبهرشد نویسندگان پیوست و برای اینکار بهای سنگینی پرداخت. |
در آوریل سال گذشته، از راث (که خودش هم اکنون 80 سال دارد)، و همواره حامی ثابت قدم کلیما بوده است، با جایزه ادبی PEN تقدیر شد. وی در سخنان خود روزهای ملاقات با کلیما را تعریف کرد و اینکه چطور او، راث، توسط نیروهای امنیتی سایه به سایه تعقیب میشد تا اینکه در سال 1977، بعد از یک برخورد نگران کننده خاص با شتاب پراگ را ترک کرد.
بعدا از آن نامهایاز کلیما دریافت کرد. او به راث گفته بود که دوباره برای بازجویی بازداشت شده و به شدت برای اعتراف به علت ملاقاتهای سالانه راث در هر بهار شکنجه شده بود. هنگامی که کلیما از آنها پرسیده بود که آیا تاکنون هیچ یک از کتابهای راث را خواندهاند یا خیر، همانطور که انتظار میرفت، آنها با اینسوال عقبنشینی کردند. راث خطاب به حضار PEN با خنده گفت: "اما ایوان به سرعت آنها را روشن کرد."
ایوان گفت: "او به خاطر دخترها به اینجا میآمد."■
منبع: