یوهان ولفگانگ فون گوته، نویسنده، شاعر، فیلسوف و... آلمانی در سال 1749 در فرانکفورت زاده شد. او از وزنههای ادبیات آلمان و جنبش رمانتیسیسم به شمار میرود. گوته را در کنار شکسپیر، هومر و دانته از ارکان اربعه ادبیات اروپا میدانند. او از علاقهمندان به حافظ است و شیفتگی خاصی نسبت به این شاعر پارسی زبان دارد. گوته اشعار حافظ را به فارسی ترجمه کرد. همچنین ارتباط خاصی با قرآن داشت.
قصد این نوشتار البته ارتباط گوته با حافظ و قرآن و به طور کلی ادبیات مشرق زمین (که گوته شیفته آن بود) نیست که این خود مجالی دیگر میطلبد، بلکه هدف نگاهی است به نوول «رنجهای ورتر جوان» که اثر داستانی منحصر به فرد گوته در 25سالگی به شمار میرود؛ اثری که در ادبیات آلمانی از بهترینهاست، داستانی عاشقانه و پرسوز و گداز که پایانی بس غمگین دارد؛ پایانی تراژیک که اشک به چشم خواننده میآورد یا دستکم گوشهای از قلبش را مکدر میکند. به طور کلی رنجهای ورتر جوان از نمونههای برجسته رمانتیسم است؛ رمانتیسمی «که اصرار دارد از جنبه فجیع و تراژیک زندگی بگوید.»1شاخصههای رمانتسیم به وضوح در این اثر نمایان است. شخصیت داستان به دنبال «آزادی» از قیود کلاسیک است و دچار «هیجان و احساسات» و اینکه دل باید «بیپرده» سخن بگوید. «گریز و سیاحت» به خاطر آزردگی از محیط و زمان موجود و فرار به سوی فضاهای جدید، همچنین «کشف و شهود» در جای جای اثر گوته دیده میشود.
«نگاه وحدت وجودی در این اثر نیک و بد را به جای رودررویی با هم، به درون روابط پیچیده ذهن فرد و اجتماع میبرد. این تراژدی که از عملکرد گناه و عامل شر خالی است، اثری پیشگام در مبارزه با کهنهاندیشی قرون وسطایی و به سهم خود راهگشای فکری انقلاب بزرگ فرانسه است.»2 نخستین بار نصرالله فلسفی در سال 1305این کتاب را به فارسی ترجمه کرد. پس از آن چند مترجم دیگر از قبیل زهرا خانلری و فریده مهدوی دامغانی آن را به فارسی درآوردند.
گفته میشود ناپلئون این کتاب را بیش از هفت بار خوانده است.
ورتر، دانشآموختهی حقوق برای استراحت به شهر کوچک ییلاقی میرود و در یک مهمانی با دختر زیبایی به نام لوته آشنا میشود. ورتر دل به لوته میبازد که نامزدی نیز دارد و پس آن رنجهایش آغاز میشود؛ رنجهایی که ورتر در قالب نامه به دوستش ویلهم به تصویر میکشد. خواننده از خلال نامهها با روحیات و درونیات ورتر آشنا میشود. ورتر هرآنچه را در این شهر کوچک بر او میگذرد برای ویلهم مینویسد.
تا دهمین نامه ورتر، خبری از لوته، دختر زیباروی قصه نیست و ورتر صرفاً به شرح روزهای سفر خود از چهارم تا سیام ماه می میپردازد. اما در نامه یازدهم (شانزدهم ژوئن) ورتر به آشنایی خود با لوته اشاره میکند. |
کتاب به شیوه نامهنگاری نگاشته شده است و عناصر داستانی به خوبی در این چهارچوب نشستهاند. تمام شدن یک نامه و آمدن نامه بعدی آسیبی به ساختار قصه نمیزند. در واقع نمیتوان از قدرت نویسنده در ایجاد وحدت و زنجیرهای که این نامههای متعدد را به هم پیوند میدهند، چشم پوشید. نامهها پیدرپی و در فاصله زمانی چند روزه نگاشته میشوند و ورتر تقریباً همه اتفاقات آنجا را برای دوستش شرح میدهد.
تا دهمین نامه ورتر، خبری از لوته، دختر زیباروی قصه نیست و ورتر صرفاً به شرح روزهای سفر خود از چهارم تا سیام ماه می میپردازد. اما در نامه یازدهم (شانزدهم ژوئن) ورتر به آشنایی خود با لوته اشاره میکند؛ اینکه به مجلس رقصی دعوت میشود و همراه با گروهی از دختران محلی به مهمانی میرود. لوته را نیز سر راه سوار میکنند و از همانجاست که ورتر دل میبازد. جالب است که یکی از دختران محلی قبل از آمدن لوته، به ورتر گوشزد میکند که لوته نامزد دارد: «ولی حواستان باشد که دلتان به گرویش درنیاید. پرسیدم چطور مگر. جواب داد چون نامزدش کردهاند. نامزد یک جوان بسیار معقول» (ص32) جالب است ورتر پس از نقل سخنان دختر مینویسد: «این خبر چندان به چشم قابل اعتنا نیامد.»(ص32)
ورتر پس از احساس عشق به لوته شروع رفت و آمد با لوته و نامزدش آلبرت میکند. اما لوته آلبرت را دوست دارد و به اعتماد او خیانت نمیکند. هرچند علاقه لوته به ورتر نیز قابل چشمپوشی نیست. دیدن علاقه لوته به آلبرت برای ورتر قابل تحمل نیست. مدتی آنجا را ترک میکند اما دوباره به عنوان دوست خانوادگی به لوته و آلبرت که حالا ازدواج کردهاند رجوع میکند. بسیاری از نامهها به سوز و گدازهای عاشقانه ورتر راجع به لوته اختصاص دارند. لوته احساس ترحم خاصی به ورتر دارد و حتی از او میخواهد کمتر به دیدنش بیاید. اما ورتر اهمیتی نمیدهد و رفتار زنندهای از او سر می زند که لوته را ناراحت میکند. در پایان ورتر که نمیتواند دست از دوستداشتن لوته بکشد خودکشی میکند. نامه آخر را به ویلهم مینویسد و یادداشتی برای لوته و نیز آلبرت همسر لوته میگذارد. از او عذرخواهی میکند و از او می خواهد که لوته را خوشبخت کند. گفتنی است ورتر با تپانچهای خودکشی میکند که از لوته به امانت گرفته است.
پس از پایان نامهها، شرح خودکشی و دفن ورتر از زبان نویسنده/ ناشر یا شاید ویلهم بیان میشود. از نظر برخی گوته قهرمانش را برای حفظ و ماندگاری خودش میکشد. درکل نویسنده با نوعی وسواس متمایل به خودکشی همزمان با احساسات شدید نسبت به یک زن درگیر است که گویی این وسواس را در خلال روند نوشتن فرو مینشاند. قهرمان مرکزی داستان نیز که فردی دچار وسواس روحی است روی به ناامیدی دارد و در جریان یک عشق یکطرفه با از بین بردن خود به یک کهن الگوی ادبی فراگیر تبدیل میشود.3
آنچه جالب مینماید اینکه گوته در زندگی واقعی خویش نیز دچار این نوع احساسات تند میشود. او عاشق زنی میشود که شوهر دارد؛ نوعی مثلث عشقی که نویسنده ما یکی از رأسهایش را تشکیل میداد. گوته در جوانی عاشق زنی به نام شارلوته بوف دختر فرماندار شهر وتسلار میشود. شارلوته بوف نیز نامزد دارد. رابطه این دو در نوسان است تا اینکه دختر شوهر میکند و گوته را از خود میراند. گفتنی است پس از انتشار کتاب ناراحتیهایی از جانب شارلوت و شوهرش به خاطر افشای مناسبات خانوادگی پیش آمده بود. در پایان کتاب مقالهای از توماس مان آمده است که به گوته میپردازد. توماس مان انطباق قصه ورتر را با قصه حقیقی گوته واقعیتی میداند که نقل آن بیکموکاست است. همچنین برای بیشتر اتفاقهای کتاب مصداق عینی در زندگی گوته میآورد. گوته پس از ترک لوته، در فرانکفورت با ماکسیمیلیانه لاروح که او نیز شوهر دارد ارتباط میگیرد. جالب اینجاست که در هر دو قضیه عشقی، کودکانی حضور دارند که گوته به آنها میپردازد. در قضیه لوته، او که مادر خود را بهتازگی از دست داده، از شش خواهر و برادر قد و نیمقد خود مراقبت میکند که گوته نیز عاشق آنهاست و در نامهها از علاقه خود به آنها میگوید و در قضیه دوم (به نقل از توماس در مقاله پایان کتاب) نیز ماکسیمیلیانه دارای فرزندانی است که البته نه به او بلکه به شوهرش تعلق دارند. گوته عاشق آن بچهها نیز هست. جالب است که در مثلث عشقی اول آلبرت (همسر لوته) برای گوته/ ورتر دل میسوزاند اما در قصه دوم، بازرگان فرانکفورتی جنجالی بر سر این موضوع به راه میاندازد.
از نظر برخی گوته قهرمانش را برای حفظ و ماندگاری خودش میکشد. درکل نویسنده با نوعی وسواس متمایل به خودکشی همزمان با احساسات شدید نسبت به یک زن درگیر است که گویی این وسواس را در خلال روند نوشتن فرو مینشاند. |
یوهان کریستف بورگل شرقشناس در کتاب «حافظ» اشارهای به یکی از ارتباطات گوته در کهنسالیاش میکند. «ماریانه فن ویلمر همسر یکی از بانکداران فرانکفورت بود و شوهرش با گوته دوستی داشت. گوته در ماه اوت 1815 ملاقاتی با این خانواده داشت و آتش احساسش نسبت به این زن زیبا و دانا که استعداد موسیقی و شعر نیز داشت برافروخته شد. گوته او را نیز چون خود شیفته حافظ کرد. میان این دو نامههایی پراحساس رد و بدل شده...»4
با توجه به گفتههای مذکور میتوان گفت گوته چنان احساسات تندی داشته که هیچچیز را مانع برای عشق ورزیدن نمیدانسته است. شاید هم تجربه عشقهای ممنوع لذت خاصی را به او میچشانده است؛ عشقی که هیچ پایانی بر آن متصور نیست.
در واقع گوته با تلفیق و ترکیب قصههای واقعی زندگی خود به خلق رنجهای ورتر جوان میپردازد. توماس مان اشاره میکند که گوته ماجرای خودکشی را نیز از اتفاقی واقعی که برای جوانی از آشنایانش رخ داده بود، میگیرد؛ کاردار سفارتی که به خاطر عشقش به زن همکار خود و ناامیدی از رسیدن به وصال دست به خودکشی میزند. به طور کلی رنجهای ورتر از کتابهای جریانساز یا دورانساز است که شیوه نوینی را در رماننویسی بنیان مینهد زیرا با جنبش توفان در آلمان همراه میشود و هیجان خاصی را میان جوانان ایجاد میکند.5
«جنبش توفان یا جنبش رمانتیک در آلمان درواقع عصیان نبوع بر ضد خردگرایی خشک و فرمولهای مکتب شمرده میشود... غنای رمانتیسم آلمان ناشی از این است که این جریان تنها یک مکتب ادبی نیست بلکه نوعی شیوه زندگی، فلسفه و حتی مذهب و آیین است.»6
گفتنی است که این اثر در اوان انتشارش به دلیل پرداخت مثبتش به مسأله خودکشی با مخالفت بسیار روحانیون مواجه و حتی بازچاپش ممنوع شد. هرچند این ممنوعیت به فروش بیشتر آن کمک کرد.
به عقیده توماس مان، گوته از خودکشی ورتر دفاع میکند و آن را ضعف نمیشمارد؛ چرا که معتقد است که در این کار غرور انسانی و اراده آزاد او بر کمطاقتی که رنج در جان بشر میدواند پیروز میشود. این حقیقت که کتاب با خودکشی شخصیتش به پایان میرسد و در تشییع جنازه او هیچ روحانی حضور ندارد، کتاب را بسیار بحثبرانگیز میکند. گویا نویسنده نسبت به مسأله خودکشی نوعی تکریم قائل است و این برخلاف تعالیم مسیحیت است. طبق قوانین این دین، تدفین این قبیل افراد با مشکلات همراه بود، به شیوههای گوناگون با پیکرهای آنان بدرفتاری و به آنان بیاحترامی میشد. در ضمن کلیسا اغلب اموال و دارایی مرحومان را به نفع خود ضبط میکرد.7
گوته در کتاب خود نوعی نگاه اجتماعی نیز دارد. اختلاف طبقاتی که ورتر درگیر آن است، او را که حساس و زودرنج است میآزارد. گونهای ناامیدی و احساس بیهودگی نیز در شخصیت ورتر دیده میشود که شاید قرار گرفتن آن در کنار عشق نافرجامش او را به سمت خودکشی سوق میدهد. «میبینی، کار من ساخته است! من بیشتر از این تاب نمیآورم. امروز پیش او نشسته بودم و او پیانو میزد... آن هم با همه تمنای جان... اشک در چشمهایم جوشید. خم شدم و آن حلقه ازدواجش به چشمم خورد. اشکهایم سرریز کرد.»(ص132)
جالب است که در دوران پیری گوته، شارلوت بوف به دیدار گوته میآید و با وجود رنجشهایش دوره جوانیاش در باب انتشار کتاب، از اینکه الگوی قهرماناش گوته قرار گرفته است، اظهار شادمانی میکند. حضور شارلوت پیر در شهر گوته سر و صدایی به پا میکند که شارلوته آن را در نامهای به پسرش شرح میدهد؛ شرحی دردناک که دل خواننده را به درد میآورد:
«من با پیرمردی آشنا شدم که اگر نمیدانستم گوته است و حتی اگر هم نمیدانستم، هیچ تأثیر خوشایندی بر من نداشت.» (ص207)
به عقیده توماس مان، گوته از خودکشی ورتر دفاع میکند و آن را ضعف نمیشمارد؛ چرا که معتقد است که در این کار غرور انسانی و اراده آزاد او بر کمطاقتی که رنج در جان بشر میدواند پیروز میشود. |
رنجهای ورتر جوان را میتوان از جنبههای مختلف بررسی کرد. جنبههای سبکی، زبانی، اجتماعی، روانشناختی، مذهبی (در داستان میتوان اعتقادات مذهبی ورتر را پی گرفت و نیز اشارههایی که به مذهب دارد) و حتی سیاسی. درواقع این داستان صرفاً یک شرح عاشقانه سوزناک نیست و سویههای گوناگونی دارد که غور در آنها نیاز به پژوهش و کاوش بسیار دارد. بررسی شخصیت ورتر خود نیاز به زمان بسیار دارد. همچنین لوته، آلبرت و دیگر کسانی که ورتر در نامههایش راجع به آنان سخن میگوید.
سخن آخر اینکه رنجهای ورتر جوان از کتابهای برجستهای است که خواندن آن شور و احساس خاصی را بر میانگیزد. جالب است که با وجود جهانی بودن رنجهای ورتر، این کتاب در ایران آنچنان که باید قدر ندیده است. کتاب گویای دل نازک و عاشقپیشه گوته است که بدون در نظر گرفتن مناسبات موجود دل خود را میبازد. خواندن کتاب دیدگاههای جالبی راجع به روزگار دوران جوانی گوته به خواننده میدهد و چشماندازهای مختلفی در برابر او میگشاید. حس غربت و حزنی که در پایان غمانگیز کتاب به خواننده دست میدهد، تا مدتها گوشه ذهن مینشیند و او را وا میدارد که به ورتر بیندیشد.
شاید با معیارهای امروزی و با توجه به مباحث روانشناختی ورتر دیوانهای بیش نباشد اما بهراستی که عشق و آنچه از آن ساطع میشود، راه را بر هر نظریهای میبندد. همانطور که ورتر میگوید: «بدون شک تنها عشق است که در جهان وجود آدمی را ضروری میکند.» ■
پی نوشتها
1- مکتبهای ادبی، رضا سیدحسینی، نگاه، 1389،ج اول،ص162
2- رنجهای ورترجوان، گوته،ترجمه محمود حدادی، نشر ماهی، چ چهارم،1390، پشت جلد کتاب.
3-Vikipedia,the free encyclopedi,Goethe
4- حافظ، یوهان کریستف بورگل، ترجمه کورش صفوی، صص 22-21.
5- روزنامه اعتماد. ش 1623، 4/12/86، ص 11.
6- مکتب های ادبی، ص 197.
7-Vikipedia,the free encyclopedi,Goethe