• خانه
  • بانک مقالات ادبی
  • نقد و بررسی مجموعه داستان کوتاه «از حیرت تا گرسنگی» نویسندگان «مجید خادم و رضا بهاری‌زاده»؛ « سمیه برازجانی»

نقد و بررسی مجموعه داستان کوتاه «از حیرت تا گرسنگی» نویسندگان «مجید خادم و رضا بهاری‌زاده»؛ « سمیه برازجانی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

اين مجموعه داستان، نوشته‌ی مجید خادم و رضا بهاری‌زاده در اسفند سال 1392 از سوی انتشارات بوتیمار منتشر شد. این مجموعه شامل 11 داستاناز این دو نویسنده است.

از حیرت تا گرسنگی، روایتی است که خود روایت را به چالش می‌کشد. با نادیده‌گرفتن قواعد داستانی و درهم شکستن سطوح روایی که نتیجه آن چیزی نیست جز شکل‌گیری عدم قطعیت. این مجموعه داستان، واجد خصوصیات پسامدرنیستی است. ادبیاتی که حقیقت واحد و معنای واحد را بی اعتبار می‌کند و در آن هر معنایی می‌تواند مشروع باشد.

ویژگی‌های پسامدرنی اثر، به طور خلاصه شامل تناقض، عدم ‏انسجام، فقدان قاعده، وجود تصادف و پوچ‌گرایی است. جهت‌گیری آن نیز به سمت بدبینی و هجو ادبی، پیرنگ‌های پیچیده، روی‌آوردن به نسبی‌گرایی، توجه‌ به‌ بينامتنيت‌، حذف شخصيت‌پردازي‌، به چالش‌کشیدن روایت واقع‌گرایانه، تكثرگرايي‌ و عدم قطعیت است. اما مهمترین عاملی که آثار پست‌مدرن را از دیگر آثار ادبی متمایز می‌سازد، اصل ساختارشکنی است.

ساختارشکنی در داستان "از حیرت تا گرسنگی"

نخستین امری که در این مجموعه داستان به چشم می‌خورد، ساختارشکنی متن است. ساختارشکنی متن موجب شده داستان به ساختارهای جدید و متنوعی در روایت دست یابد. این تنوع هم در فرم روایی و هم در منطق روایی شکل گرفته است. نتیجه این امر چنین است:

طرح اثر، فاقد انسجام است. شخصیت‌ها چندپاره و متکثرند. زمان فروپاشیده شده و مکان بی‌معنا است. داستان‌ها ناتمام است، خیال و واقعیت در هم می‌آمیزد. علاوه بر آن داستان تابع هیچ روایت ثابت و خطی نیست. در روایت ساختار شکنانه، معنا همواره ناتمام می‌ماند. این ویژگی پست‌مدرنی موجب شده که داستان "از حیرت تا گرسنگی" تبدیل به مجموعه‌ای از خرده روایت‌های پراکنده‌ای شود که فاقد هرگونه نقطه‌ی اتصال هستند. نویسنده از ابزارهایی همچون طنز، نگارش خودکار، رویا، امور جادویی و شگفت‌انگیز، دیوانگی، تصادف عینی و اشیاء سورئالیستی بهره گرفته تا پوچی و بیهودگی دنیا را انشاء کند. به نظر می‌رسد این شیوه

نوشتار، گونه‌ای اعتراض به موقعیت تراژیک بشر بر روی زمین باشد.

اثر با ترسیم فضایی متفاوت، به چالش با بیان ادبی مرسوم برخاسته و به ویران‌کردن و نامفهوم ساختن عبارات دست یافته است.

اثر با ترسیم فضایی متفاوت، به چالش با بیان ادبی مرسوم برخاسته و به ویران‌کردن و نامفهوم ساختن عبارات دست یافته است. نمونه‌ی آن در شکلی از پرداخت زبانی است که واژه‌ها از هم جدا جدا شده و با به‌هم‌ریختگی نحوی، پشت سر هم می‌آید و فاقد هرگونه معنای مشخص است (داستان یادداشت‌های مدیر مدرسه). یا آن‌که دیالوگ‌ها تکه‌تکه شده و فاصله میان کلمات با نقطه‌چین پر می‌شود (داستان جنون دیوانه‌وار). بنابراین نمی‌توان برای آنچه در متن نگاشته شده است معنایی نهایی و ایستا در نظر گرفت. به عنوان مثال در چند داستان از این مجموعه از اصطلاح "چامسکو حکیم" یاد می‌شود. واژه‌ای که نویسنده از خود ساخته و گویای هیچ معنای مشخصی نیست. ظاهراً ترکیبی است از حروف اول جمله "چسب مخصوص ثابت کردن وسایل". اما این واژه می‌تواند هر معنایی داشته باشد و هیچ بار معنایی قدیمی را بر دوش حمل نمی‌کند. همچنان که نویسنده چندین بار از واژه‌های آشنا، معنازدایی می‌کند. واژه "حیرت" در داستان حیرت، از آن دسته واژگانی است که به شدت از معنای معین می‌گریزد. دالی که به مدلول مشخصی نمی‌انجامد. اینجا حیرت به چه معناست؟ به درستی معلوم نیست. با واژه "خواننده" هم بازی می‌شود. بازی میان این دو معنا که خواننده در مقام آن کس که آواز می‌خواند و آن کس که کتاب می‌خواند، به شکلی شوخ طبعانه مطرح می‌شود.

مهمترین نتیجه ساختارشکنی، فروپاشی نظام دلالت است که در دو سطح "زبان" و "عناصر داستان" آشکار می‌شود.

فروپاشی زبان

در سطح زبان، فروپاشی نظام دلالت، راه را برای تأویل‌ها و قرائت‌های دیگر باز می‌کند. منظور از فروپاشی، برهم‌خوردن رابطه‌ی قطعی میان یک دال و مدلولش است. بنابراین یک دال در عوض ارجاع به مدلول قطعیش، به دال‌های متکثری ارجاع می‌یابد که هیچ‌کدام هم معنای نهایی و ثابت نیستند. با فروپاشی ساختارهای دلالی، زبان به دو سمت چند معنایی و بی معنایی حرکت می‌کند. در ادبیات نو، مسأله‌ی "شگرد ادبی و فرم" به عنوان جوهره‌ی نوشتار مورد توجه قرار گرفته است. اجرای ادبی در زبان نوشتار، مستلزم آزادی متن از مسأله‌ی مفهوم‌سازی است. در این گونه نوشتار آنچه اهمیت دارد، رویکردی است که به فروپاشی نظام دلالت می‌انجامد. در نتیجه‌ی آن، ما با یک فقدان معنا روبرو خواهیم شد.

در این مجموعه، زبان نوشتاری در شکل‌های مختلفی بروز می‌یابد. در جایی کاملاً شاعرانه می‌شود: "با نگاهم دانه‌های سپید برف را دنبال می‌کردند که یک‌یک بوسه می‌زدند در سجده‌شان بر اندام موزون دختران برهنه در باد و می‌لغزیدند در میان موهاشان که رها شده بود در باد..." (داستان رها می‌کنند در باد). و گاه حتی شعر: "او کیست؟ او که اینگونه می رقصد. همچون آیینی خود انگیخته/ همچون عادت و عبادت. همچون عبارت و عنایت / همچون کرنشی به شیطان. همچون عصیانی بر عصیان / او کیست؟" (داستان که بود لوئیس هرناندز هرو؟)

در جایی زبان جای خود را به اعداد و فرمول‌های ریاضی می‌دهد (داستان دستگاه هم اکنون آماده کار است). و در جایی دیگر زبان به کلی فروپاشیده می‌شود و تنها واج‌ها به جا می‌مانند (لوییس خودش را می‌کشد، یادداشت‌های مدیر مدرسه)

اما پیشگام بی‌معنایی زبان، با نویسندگان ابسورد است که بر پوچی و بی‌معنایی تأکید می‌کنند. در واقع نگاشته‌های ابسورد بیانگر آنند که در دنیای تکنولوژی و عصر ارتباطات، زبان که بدیهی‌ترین عامل ارتباطی میان انسان‌هاست، کارایی خود را از دست داده و فقدان مراوده میان انسان‌ها، تنهایی و انزوای آن‌ها را در دنیای تهی از معنا دامن می‌زند. پس واژه‌ها از معنا تهی شده و به هیاهویی بی‌معنا تبدیل می‌شوند. تلاش غم‌انگیز شخصیت‌ها برای ایجاد ارتباط و تبادل نظر به شکست منتهی شده و این‌گونه، زبان به عنصری بی‌معنا و بیهوده تبدیل می‌شود که انزوا و تنهایی انسان را رقم می‌زند.

شکلی از این انزوا و عدم ارتباط را در داستان "تنهایی" می‌بینیم. در این داستان وضعیت جامعه‌ای ترسیم می‌شود که افراد از هم به کلی دور و بیگانه‌اند. مدام رفتار یکدیگر را کنترل کرده و در هراس از هم زیست می‌کنند. گفتگوی بین آن‌ها رعب آور است.

«خوب یادم است وقت پیاده شدن‌شان با چشم اشاره‌هایی به هم کردند. یکی‌شان در جلوی ماشین را از بیرون باز کرد و سرش را برای چند ثانیه روی شانه‌ام گذاشت و آرام خوابید. بعد که بیدار شد در گوشم گفت: تو نه چیزی دیده‌ای و نه چیزی شنیده‌ای و اگر کسی هم پرسید، ما را هیچ‌وقت توی عمرت ندیده‌ای. شیر فهم شد؟

سرم را به تایید تکان دادم و گفتم: همه خوب هستند.

در جایی زبان جای خود را به اعداد و فرمول‌های ریاضی می‌دهد و در جایی دیگر زبان به کلی فروپاشیده می‌شود و تنها واج‌ها به جا می‌مانند.

کمی جلوتر مقصد من بود. با راننده خداحافظی کردم و برای چند ثانیه سرم را روی شانه‌اش گذاشتم و آرام خوابیم. بعد که بیدار شدم در گوشش گفتم: تو نه چیزی دیده‌ای و نه چیزی شنیده‌ای و اگر کسی هم پرسید، من را هیچ‌وقت توی عمرت ندیده‌ای. شیر فهم شد؟»

در داستان "یادداشت‌های مدیر مدرسه" هم همین وضعیت وجود دارد. آدم‌های یکدست و شبیه به هم که نه تنها ارتباطی با یکدیگر ندارند، بلکه از دنیای بیرون از مدرسه هم بی‌خبر و جدا افتاده‌اند. مدرسه، تصویر جامعه بسته‌ای است که هر کس در آن با بقیه فرق داشته باشد، تنبیه می‌شود. جامعه‌ای که از آن گریزی نیست و هیچ راهی برای برون رفت از خفقانش وجود ندارد. افراد همه به یک اسم شناخته می‌شوند و اصول آن تخطی ناپذیر است. برای همین است که زبان در این داستان گاهی به کلی فروپاشیده می‌شود و از کلمات تنها واج‌ها و اصوات نامفهوم باقی می‌مانند.

در داستان "گرسنگی" بی‌معنایی در سطح جمله است، نه کلمه. تمام داستان گفتگوی بین دو شخصیت است اما در واقع هیچ گفتگویی هم صورت نمی‌گیرد. گفته‌ی هر فرد ادامه صحبت دیگری نیست، بلکه کاملاً پرت و بی ارتباط است و در واقع "ارتباطی" شکل نمی‌گیرد. درست همانطور که در آثار "ابسورد" ارتباط مسئله‌دار می‌شود. اینجا دو نفر با هم حرف می‌زنند اما از آنجا که هیچ یک منظور دیگری را در نمی‌یابد، عملاً گفتگو و ارتباطی رخ نمی‌دهد.

فروپاشی عناصر داستانی

فروپاشی عناصرداستانی، به شکل از هم گسیختگی‌روایی، پایان باز، فروپاشی طرح، آشنایی‌زدایی معنایی و واقعیت‌گریزی نشان داده می‌شود. همچنین نویسنده با تداعی نامنسجم اندیشه‌ها، پارانویا و اختلال‌زبانی بر عدم قطعیت تأکید می‌ورزد. نمونه واضح آن را می‌توان در داستان‌های "یادداشت‌های مدیر مدرسه"، "تنهایی"، سوسک‌هایی که به دنبال من می‌دوند"، "دستگاه هم اکنون آماده کار است"، "جنون دیوانه‌وار"، "گرسنگی"، "حیرت" و "لوئیس خودش را می‌کشد" دید.

در اینجا روایت خطی به کنار می‌رود تا جای خود را به روایت‌های چندگانه و متعددی بدهد که دارای فرجام‌های چندگانه‌اند. روایت‌ها به واسطه‌ي اشكال گوناگون‌شان مجبورند كه پایان بیابند. اما مفهوم بستار و پایان بسته، به شیوه‌هایی اشاره دارد كه در آن یك متن، خواننده را متقاعد می‌كند تا حقیقتی خاص با شكلی از دانش را درك كند و بپذیرد؛ پذیرش دیدگاهی مشخص از جهان در حكم دیدگاه معتبر و طبیعی. این مسئله خصوصاً در رمان‌های قرن نوزده یا در متون رئالیستی كلاسیك به كار گرفته شده است. اما برخلاف آن در داستان حاضر هیچ نشانه‌ای از پایان روشن دیده نمی‌شود، بلکه نویسنده آگاهانه پایان‌های متعددی را پیش روی خواننده می‌گذارد.

از سوی دیگر در شالوده‌شکنی، منطق خاص روایت به گونه‌ای است که "معلول‌ها" دیگر، در زنجیره‌ی سرراستی از رخدادها، به "علت‌ها" مربوط نمی‌شوند. بلکه سرشت شکل داستانی به منزله‌ی نوعی نقیض منطقی محسوب می‌شود. این مجموعه داستان، فاقد طرح روایی منسجمی است. در این داستان‌ها، حوادث بدون هیچ پیش زمینه‌ی علی و معلولی روی می‌دهد. بنابراین نمی‌توان اتصالی میان روابط آن ایجاد کرد. در واقع روی‌دادن حوادث، نیازمند هیچ علت بیرونی نیست و به دلیل غیاب عنصر سببیت، زنجیره‌ی رخدادها هم وجود نخواهد داشت.

شکل دیگر این عدم قطعیت در راویان چندگانه است. راوی‌هایی که خودشان شخصیتِ داستانِ یک راوی دیگر هستند. یک نفر دارد داستان کسی را می‌نویسد که او خودش دارد داستان فرد دیگری را می‌نویسد و این پیوند سلسله‌وار ادامه می‌یابد. گاه نویسنده شروع به صحبت با شخصیت‌های داستان می‌کند و حتی گاهی با راویان داستان مجادله می‌کند. نویسنده با لوییس درباره سبک نوشتارش حرف می‌زند، نقد درون داستانی می‌کند و کارهایی از این دست.

به جز آن، راویان این داستان‌ها اغلب غیر معمول‌اند. مثلاً در داستان "رها می‌کنند در باد" راوی جایگاه خودش را به عنوان یک خالق تعریف می‌کند. او در نقش یک بیننده بیرونی و با زاویه دید نمایشی، ماجرای عاشقانه‌ای که زیر پایش در حال شکل‌گیری است را روایت می‌کند. سپس بی‌توجه به آن، شروع به خواندن یک متن شاعرانه زیبا می‌کند. اینجاست که راوی وظیفه روایتش را فراموش کرده و بی‌توجه به همه‌جا برای خود شعر می‌خواند و شعر و داستان درهم فرو می‌رود. او همچنان که ماجراهای زیر پایش را تعریف می‌کند، داستان دیگری را هم به شکل موازی روایت می‌کند. به این ترتیب دو روایت همزمان را به شکل تودرتو به تصویر می‌کشد و نهایتاً هم هر دو را ناتمام باقی می‌گذارد.

همچنین است راوی داستان "دستگاه هم اکنون آماده کار است" که یک خرمگس است. تمام داستان که ماجراهای میان یک زن و شوهر است از زبان یک خرمگس روایت می‌شود. به طور کلی روایت و راوی در این مجموعه داستان، شکل معمول خود را از دست می‌دهد.

در این مجموع داستان، به نظر می‌رسد چند نفر همزمان با هم در حال نوشتن چند داستان مختلف‌اند و نهایتاً هم یک اثر واحد خلق می‌شود. لوییس، زندگی رضا را می‌نویسد. رضا، زندگی لوییس را و هر دو زندگی یک روزنامه‌نگار را می‌نویسند که در حال نوشتن زندگی فضانوردان روسی است. و زندگی همه این‌ها را رضا و مجید می‌نویسند که خود، گاه راوی هستند و گاه شخصیت درون داستان. اینکه نویسنده خودش را به وسط داستان می‌کشاند -همچون یک شخصیت یا راوی- به نوعی بیانگر این مطلب است که او نیز خود درگیر همین فضا و جهان داستانی است. او نیز بخشی از قصه‌ای است که روایت می‌شود و چیزی جدا و منفک از واقعیت داستانی نیست. حتی اگر وضعیت ترسیم شده در داستان، وضعیتی غیرواقعی باشد. در این مجموعه، بارها از مجید و رضا یاد می‌شود. آن‌ها همواره بخشی از اتفاقاتی هستند که در جریان است. گاهی در نقش راوی عمل کرده (جنون دیوانه‌وار) و گاهی شخصیتی هستند در میان شخصیت‌های دیگر. به این ترتیب حتی شخصیت‌پردازی هم به چالش کشیده می‌شود.

اینکه یک نفر که همزمان دارای چند هستی و چند شخصیت باشد، به معنی فروپاشی شخصیت است. با فروپاشی هویت در وضعیت پسامدرن، هویت آدم‌های رمان، راوی و حتی هویت خود اثر ویران می‌شود و تبدیل به چیزی چند پاره و چندگانه می‌گردد. شخصیت اصلی این مجموعه لوئیس هرناندز هرو، شخصیتی تکه‌تکه شونده و در حال تکثیر است. او یک شخصیت ثابت، ایستا و شناخته شده نیست، بلکه کسی است که هر پاره از وجود و شخصیتش- که بسیار هم متناقض است- را باید در جایی و در درون کسی سراغ گرفت. از تناقضش همین بس که لوئیس هم رییس پلیس ایالتی است و هم قدیسی که رساله دارد و هم نویسنده‌ای که داستان رضا را می‌نویسد و هم قهرمان ملی و هم شوهر ماریانا و...

بهت زدگی، سرگردانی، ترس، ناگزیری و جنون ویژگی غالب در تک‌تک آدم‌های این داستان است. آدم‌هایی که در یک بن‌بست گیر افتاده و راه گریزی نمی‌یابند. این شخصیت‌ها فاقد هرگونه منش ثابت‌اند و صحنه به صحنه، مدام در حال تحول هستند. بارزترین‌شان همان لوییس هرناندز هرو است و تک‌تک شخصیت‌های داستان "یادداشت‌های مدیر مدرسه، سوسک‌هایی که به دنبال من می‌دوند، لبنیات و مکافات، حیرت، گرسنگی، تنها ای، دستگاه هم اکنون آماده کار است، که بود لوییس هرناندز" و...

دقیق‌تر که نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم این ویژگی‌ها دیگر فردی نیست، بلکه جمعی است. وقتی تمام آدم‌ها و جهان پیرامون‌شان را این هاله ترس، جنون و ناگزیری گرفته است، دیگر ویژگی و امر فردی تبدیل به یک ویژگی جمعی می‌شود.

از دیگر ویژگی‌های اثر، بهره‌گیری از زاویه‌ی دید متغیر است. به موجب آن، ممکن است یک داستان همزمان از نگاه چندین نفر روایت شود که ممکن است در تضاد و تقابل با هم قرار گیرند. وضعیت زمانی پیچیده‌تر می‌شود که متن را راویان مختلفی هم حکایت کنند. در این حالت راویان در هم ادغام می‌شوند، گفتگوها مدام جابجا می‌شود و خواننده نمی‌تواند میان راویان متعدد فاصله‌ای بگذارد. داستان "تنهایی" با دو زاویه دید اول شخص و دوم شخص روایت می‌شود. جنون دیوانه‌وار با دانای کل، اول شخص و روایت خود نویسنده پی گرفته می‌شود. و بقیه داستان‌ها نیز اغلب همین وضع را دارند.

ویژگی‌های روایی اثر

رابطه روایت با "واقعیت"، بحث "واقع‌گرایی" را شکل می‌دهد. هر نوع هنری در برخورد و تعامل با "واقعیت"، شگرد ویژه‌ی خود را دارد.اساسی‌ترین مؤلفه‌ای که این انواع را از یکدیگر متمایز می‌کند، نوع رابطه‌ی آن‌ها با واقعیت و جهان پیرامون است. گذشته از آن، هر اثر هنری این رابطه را در زبان مختص خود باز می‌تابد. به نظر می‌رسد وجه مشخصه داستان "از حیرت تا گرسنگی"، امتناع از تلاش برای ایجاد واقع‌نمایی است. طی آن حوادث غیر عادی در زمینه‌ای غیر عادی تصویر می‌شود. بنابراین ابداً دغدغه حقیقت و واقعیت را ندارد. اما باید پرسید هدف چنین نوشتاری اصولاً چه خواهد بود؟

نویسندگان پسامدرن هیچ تلاشی برای متقاعد کردن خوانندگان نسبت به واقعی‌ بودن داستان ندارند. این سبک نوشتار در ادبیات، هم معنا با واقعیت‌گریزی است و به شکل آمیختگی رویا و واقعیت بروز می‌یابد. چون در این نوع نوشتار، واژه‌ها به عنوان دال‌های متغیر به کار می‌روند، حوادثی که امکان واقع‌شدن آن‌ها می‌رود با حوادثی که امکان واقع شدن‌شان نمی‌رود، درهم آمیخته می‌شوند.

این مجموعه داستان، اتفاقات عادی و جزئیات روزمره را به همراه عناصر وهمی و خواب‌گونه و رویایی، یک‌جا در دل خود جا می‌دهد. دنیای این اثر به دو زمان پیش از جنگ و پس از جنگ تقسیم می‌شود. یک جنگ که سراسر جهان را در بر می‌گیرد. با آدم‌هایی که بال دارند، تنها و سرگردانند و دچار مالیخولیا هستند. در زمینی که بر اثر جاذبه، روز به روز کوچکتر و درهم فشرده‌تر می‌شود و خانه‌هایی که با موکت فیبر نوری و سلولز سیاه پوشانده شده و وسایلش با چسب به زمین وصل می‌شود. در چنین جهان وهمی که تمام رفتارها و کنش‌ها تحت نظر و تعقیب دیگران است و آدم‌ها به خاطر یک قطعه کره، همدیگر را می‌کشند؛ پذیرفتنی است که قهرمانانش نیز ابله و مسخره باشند. در اینجا شیوه نگاه به جهان و رفتار با زبان نیز تغییر می‌کند. از همین روست اگر روایت‌ها تکه‌تکه می‌شوند، حکایت در حکایت می‌شود و ناتمام باقی می‌ماند. به عنوان مثال داستان "جنون دیوانه وار" 8 بار به شکل‌های مختلف روایت می‌شود. هر بار هم کسی راوی آن است و به گونه‌ای داستان را روایت می‌کند.

همچنین بی‌زمانی و بی‌مکانی، اثر را وارد فضایی وهمی می‌کند. فضایی معلق که گویا متعلق به هیچ دوره‌ای نیست؛ در عین حال می‌تواند بر هر دوره و موقعیتی منطبق شود. در عین حال که این جهان داستانی، تصویری هجو آمیز و کاریکاتور گونه از جهان بیرونی است؛ با آدم‌ها و قهرمان‌های ابله و مسخره‌ای که دیالوگ‌های احمقانه دارند. و آنچه بدان نگاهی جدی می‌شده، در اینجا با تفنن و طنز نگریسته می‌شود. به نظر می‌رسد تعمد در پرداخت چنین فضا و روایت‌هایی به منظور خارج کردن روایت از نرم عادی باشد. این روند چندان ادامه می‌یابد که گاه به فراداستان نیز می‌انجامد.

ویژگی‌های فراداستانی این مجموعه خودش را در شگردهای مختلفی بروز می‌دهد از جمله: شیوه روایت داستان در داستان؛ شخصیت‌هایی که در داستان، زندگی خود را می‌خوانند؛ عوالم ضد و نقیض یا وضعیت‌های ناسازگار با چندین فرجام مختلف. فراداستان‌ اغلب‌ ارجاعات‌ و تصاويري‌ بينامتني‌ به‌ كار مي‌گيرد. علاوه بر آن عليت را دچار تناوب کرده و زمان را درهم مي‌‏ريزد. به عنوان مثال در داستان "جنون دیوانه‌وار"، نویسنده از طريق‌مبادرت‌ ورزيدن‌ به ‌اظهار نظر درباره‌ی نوشتار و درگير كردن‌ خود با شخصيت‌هاي‌ داستاني‌، اغلب‌ سطوح‌روايي‌ را زير پا گذاشته‌ و نقض‌ کرده است. نویسنده راوی را به صورت مستقیم مخاطب قرار داده و آشكارا راجع‌ به‌ تغيير فرضيات‌ و قراردادهاي‌ روايي ‌با وی بحث می‌کند.

-                   لوئیس این یکی زیادی بی‌خودی بود.

-                   به من چه خودش حواسش نیست.

-                   اصلن اینجوری داستان‌نویس نمی‌شی.

-                   خوب تو که بلدی بگو چیکارش کنم؟

-                   بهتر نیست قبل از نوشتن طرح و نقشه پیشبرد داستانت رو پیدا کنی و بر طبق همون پیش بری؟ تا حالا امتحان کردی؟

[جنون دیوانه وار، ص10]

علاوه بر آن، یکی دیگر از ویژگی‌های اثر، نقدی است که در درون خود متن وجود دارد. اين قبيل داستان‌ها قادرند به شرح و توصيف شرايطى بپردازند كه عامل اصلى خلق خود داستان بوده است.

حضور نقیضه و بینامتنیت نیز در این مجموعه بسیار پر رنگ است. نمونه آن داستان "لبنیات و مکافات" است که به وضوح نقیضه‌ای است بر رمان "جنایات و مکافات". اینجا انگیزه جوان برای قتل، خرید کره است.

در این مجموعه، نگاه تمسخرآمیز و هجو آلود اغلب متوجه مسائل جدی و عمیق است. با تک‌تک آدم‌ها و حتی قهرمان‌های ابله و مسخره. لوئیس هرناندز هرو تصویری مضحک و هجو آمیز از یک قهرمان است. حضور او بیش از هر چیز طعن و کنایه‌ای است بر تمام قهرمان‌های پیشین. او اینطور معرفی می‌شود: "لوییس هرناندز هرو بزرگترین پلیس ایالتی است. او رئیس بخش مبارزه با جرائم خیلی خطرناک، قهرمان ملی، باهوش و شجاع است. گاهی برای دل خودش داستان می‌نویسد و ترانه لری هم زمزمه می‌کند. با این همه قدیس هم هست و رساله‌ای هم دارد."

در لحن نوشتار نیز نوعی دوگانگی هست که دریافتی کاملاً مطایبه‌آمیز از ناهمخوانی در آن وجود دارد. از این رو این فضای سراسر طنز، اشکال روایی شوخ طبعانه‌ای را خلق می‌کند. از این روست که شخصیت‌ها، کاریکاتوری از شخصیت‌اند و جهان داستانی، تصویری هجو آمیز و مسخره از جهان بیرونی است.

در پایان می‌توان گفت: داستان "از حیرت تا گرسنگی" فاصله میان حیرت آدمی در جهان بی‌معنا را تا گرسنگی روح بشر تصویر می‌کند.

در پایان می‌توان گفت: داستان "از حیرت تا گرسنگی" فاصله میان حیرت آدمی در جهان بی‌معنا را تا گرسنگی روح بشر تصویر می‌کند. ترسیمی از انسان پوچ و بی‌معنا که در دنیایی سراسر استهزاء و تمسخر گرفتار و سرگردان است. اثر با مرگ، پوچی و جنون آدمی گره خورده. در تمام داستان‌ها با تصویری از انسان سردرگم و پریشان مواجه‌ایم؛ انسان پوچی که اغلب خود را اسیر و ناگزیر می‌یابد. انسانی که غالباً دچار پارانویا است و نهایتاً در یک بی‌معنایی رها شده و تنها چیزی که به زندگی او معنا می‌دهد، کشیدن یک نخ سیگار است. در واقع همه تمهیداتی که در اثر به کار رفته، راه‌هایی است برای نمایش دادن عمق پوچی، سرگردانی و گمراهی شخصیت‌های این داستان.

آنچه این سردرگمی را پررنگ‌تر می‌کند، شیوه روایت پراکنده اثر و ساختاری است که در اثر آشنایی‌زدایی درهم پیچیده است. به نظر می‌رسد همین عامل است که داستان را نزد خواننده عام بیگانه می‌سازد. یکی از سویه‌های مهم در آشنایی‌زدایی، ایجاد غرابت زبانی و نامتعارف کردن روش بیان است که در درک متن خدشه وارد ساخته و با ایجاد ابهام در یک متن، دریافت آن را به تأخیر می‌اندازد. به این ترتیب این امکان را می‌دهد که خواننده اثر نگاه‌ها و دریافت‌های جدیدتری را تجربه کند. در نهایت باید گفت ادبياتي که ویژگی‌هایش پوچ‌گرایی، یأس و ناامیدی، بی‌اعتمادی و عدم‌قطعیت، تکثر و پراکندگی، فروپاشی باورها و عقاید و ده‌ها شاخصه‌ی دیگر است، موجب خلق اثری با چنین ویژگی‌هایی می‌شود.

دیدگاه‌ها   

#1 رضا بهاری‌زاده 1394-08-20 07:21
دست شما درد نکنه. جالب بود برام

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692