مصاحبه با «آلن دوباتن» مترجم: «شادي شريفيان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

آلن دوباتن نویسنده، فیلسوف و پایه‌گذار مدرسه‌ی زندگی (School of Life) است. مردی مودب و مبادی‌آداب است، او همیشه گذشته‌ی خود را در نظر می‌گیرد، و موضوعات روزمره‌‌ای چون شهرت، مقام، عشق و خوشحالی را برای دعوت عوام به تفکر مطرح می‌کند. در حال حاضر توجه او به مذهب معطوف شده و در کتاب «مذهب برای کفار» به این موضوع پرداخته است، مصاحبه‌ی زیر بخشی از سخنرانی او در جشنواره‌ی پارک فستیوال است.

آیا شما از تفکرات و احساسات خودتان برای نوشتن کتاب الهام می‌گیرید؟ یا آنکه برای پیدا کردن سوژه به دنیای اطرافتان نگاه می‌کنید؟

از خودم شروع می‌کنم، و به این فکر می‌کنم که چه‌چیزی مرا خوشحال و چه‌چیزی مرا ناراحت می‌کند. بعد کارم را از خودم به بیرون بسط می‌دهم، ولی نقطه‌ی شروع شخصی و بیشتر درمانی است. من در مورد چیزهایی می‌نویسم که زیبا و یا حتی زشت هستند . نوشتن نوعی خود درمانی است، جایگزینی‌ست برای دیوانه‌بازی.

از وقتی کتاب اول‌تان «مقاله‌هایی در مورد عشق» را در سن 23 سالگی نوشته‌اید، چه چیزی در این مورد یاد گرفته‌اید؟

اینکه تفاوت زیادی بین عشق رمانتیک و عشق بعد از ازدواج وجود دارد. من عقیده داشتم که خوشحالی و مسرت ناشی از عشق در پیدا کردن شخص درست و مناسب ما نهفته است. اما حالا بر این باورم که مسئله این است که باید طرز صحیح عشق ورزیدن را یاد گرفت.

از کجاست که فکر تمام می‌شود و احساس شروع می‌شود؟

این دو قضیه برای من درهم پیچیده شده‌اند. خیلی از فکرهای من نشات گرفته از احساساتم هستند.

هزاران نفر در توئیتر شما را دنبال می‌کنند و شما هم تقریبا هر روز توئیت می‌کنید. آیا بنظر شما توئیتر -و بطور گسترده‌تر همه‌ی شبکه‌های اجتماعی- از آگاهی جمعی برخوردارند و به ما در فکر کردن و تعهد بیشتر کمک می‌کنند؟ یا اینکه صرفاً به الگوی تقلیدی تبدیل شده و تفکر مستقلی را برای خود جا انداخته‌اند؟

مثل هر تکه‌ی تکنولوژی دیگر، توئیتر هم می‌تواند کابوس شود. من از توئیتر خیلی با ملاحظه استفاده می‌کنم، مثل یک تخته‌ی وایت‌برد که بخواهم بعضی از فکرهایم را روی آن بنویسم. این طرز استفاده به اندازه‌ی کافی درست و بی‌ضرر است و بنابراین همه‌چیز خوب پیش می‌رود.

آیا واقعا امکان دارد از عناصر مذهبی آن‌هایی که مورد علاقه‌ی ما هستند را انتخاب کنیم و بی‌‌دین باقی بمانیم؟

در کتاب آخرم در مورد این بحث کرده‌ام که باور ِ وجود خدا، برای من و همینطور برای خیلی از مردم دیگر، به آسانی امکان‌پذیر نیست. در عین حال، می‌خواهم این‌را بگویم که اگر این باور را از بین ببرید، خطرات خاصی بروز می‌کنند. نیازی نیست ما خودمان را وارد این خطرات بکنیم، ولی آن‌ها وجود دارند و ما باید آگاهی داشته باشیم. برای شروع، خطر فردگرایی وجود دارد: جایگزینی بشر در مرکز هر چیزی.

دوم، خطر کمال‌گرایی تکنولوژی‌ست؛ اعتقاد به اینکه علم و تکنولوژی می‌تواند بر همه‌ی مشکلات بشری غلبه کند، و اینکه قبل از آنکه دانشمندان ما را از وضعیت انسانی نجات بدهند مسئله‌ی زمان در میان است.

سوم، بدون وجود خدا، از دست دادن دیدگاه راحت‌تر است: باید زمان خودمان را به‌هر طریقی ببینیم، کوتاهی ِ زمان حال را فراموش کنیم و دست از تحسین (بطور درست) ماهیت جزئی موفقیت‌هایمان برداریم و در آخر، بدون ِ وجود خدا، این ریسک وجود دارد که نیاز به رفتار اخلاقی و یکدلی بیش از بقیه‌ی چیزها وجود داشته باشد. حال مهم است تاکید کنیم که بی‌اعتقادی محض امکانپذیر است و این درس‌های حیاتی‌مان را فراموش نکنیم (درست مثل اینکه کسی کاملاً معتقد باشد و اعجوبه باشد). فقط می‌خواهم توجه مردم را به بعضی از این فاصله‌ها جلب کنم، بعضی از این چیزهایی‌که جا افتاده‌اند، وقتی ما ناگهان خدا را کنار می‌گذاریم. به هر صورت، ما می‌توانیم او را کنار بگذاریم، اما با عطوفت فراوان، نوستالژی، توجه و تفکر...

آیا تابحال دعا کرده‌اید، یا لحظه عرفانی داشته‌اید؟

صادقانه بگویم نه نداشته‌ام. من واقعاً آدم بی‌دینی هستم ولی نه از نوع شدیدش. هیچگاه دوست ندارم کسی را که اعتقاد دارد مسخره کنم. از دیدگاه بعضی از بی‌دین‌های افراطی‌گر هم خوشم نمی‌آید که به دین به شکل یک افسانه‌ی مسخره نگاه می‌کنند. من به مذهب احترام می‌گذارم، اما به هیچ‌یک از جنبه‌های فرازمینی آن اعتقادی ندارم. بنابراین شاید موقعیت عجیبی داشته باشم: در عین حال که به آن احترام می‌گذارم ناپرهیزکارم.

شما را به درآمیختن عوام با فلسفه می‌شناسند. اما تا چه اندازه شرایط شخصی یک‌نفر می‌تواند درک او را تغییر دهد؟ بعنوان مثال: آیا یک‌نفر با درگیری ذهنی بر سر مسایل مالی روزانه می‌تواند به همان اندازه که اگر این دغدغه را نداشت بازده فکری داشته باشد؟

فکر کردن در مورد زندگی غمگنانه- یک عمل تجملی نیست، لازمه‌ی کار است. احتمال دارد اگر یک‌قدم به عقب برندارید و مسیرتان را ارزیابی نکنید به دام مشکلات زیادی بیفتید. بنابراین چه فقیر و چه غنی، شلوغ و یا خلوت نباید با آن بازی کنید. کی و کجا مهم است.

چه‌چیز الهام‌بخش شما برای نوشتن مدرسه‌ی زندگی بود (شرکتی مستقر در لندن که واحدهای آموزشی، کارگاه، جلسات و کلاس‌های آموزشی برگزار می‌کند و مسایلی چون چگونه کاری‌که دوست دارید پیدا کنید و یا مذاکره در مورد روابط را بررسی می‌کند.)

یکی از پارادوکس‌های جامعه‌ی مصرف‌کننده‌ی مدرن این است که زمانی‌که می‌توانید هزاران تجارت باب‌روز پیدا کنید که به شما قهوه یا هر چیز دیگری می‌فروشند، در برابر به‌طرز ناامیدکننده‌ای شرکت‌های کمی وجود دارند که هر چیزی را که به درد فکر شما می‌خورد سرو کنند. یک مقیم لندن که مشتاق جذب ایده در فضایی جذاب و سرزنده باشد انتخاب‌های کمتری در دست دارد. اغلب آموزشی که برای عموم مردم فراهم است در موسساتی دلگیر و با کفپوش پلاستیکی صورت می‌گیرد، آن‌هم زیر نظر مردمی که به ما یادآوری کردند چرا کلمه‌ی آکادمیک مساوی با دوردست و خسته‌کننده است، و چرا ما دوست داشتیم هرچه زودتر مدرسه یا کالج‌مان تمام شود. به همین خاطر بود که با گروهی از همکاران تصمیم گرفتیم موسسه‌ای آموزشی تاسیس کنیم که متفاوت باشد. برای شروع، مدرسه‌ی زندگی اعتقاد عمیقی داشت که یادگیری و آموزش را مربوط کند -و بنابراین واحدهای درسی خود را در حیطه‌ی سوالاتی قرار داد که در زندگی روزمره بوجود می‌آید. درحالی‌که بسیاری از کالج‌ها و دانشگاه‌ها فقط به آموزش خشک و نامفهوم بسنده می‌کنند، مدرسه‌ی زندگی واحدهایش را براساس چیزهایی عنوان‌بندی می‌کند که ما دوست داریم به آن‌ها توجه کنیم: شغل، روابط، سیاست، سفر، خانواده. گذراندن یک عصر یا آخر هفته با توجه به یکی از این واحدها به این صورت خواهد بود که وظایف اخلاقی‌تان را نسبت به پارتنر قدیمی‌تان انجام دهید و یا یک بحران کاری را حل کنید. در فرهنگی که هرکسی که می‌کوشد مکالمه‌ای جدی آغاز بکند متهم به وراجی می‌شود و هر چیزی که مربوط به روشنفکری باشد خودنمایانه خوانده می‌شود، فکر می‌کنم شجاعانه باشد جایی درست کنیم که یادگیری و ایده‌هایمان را به همان جایی که باید باشند برگردانیم- درست وسط زندگی‌هایمان.

کارها و نوشته‌های شما به ما درس می‌آموزد چه کسی به شما درس می‌آموخت؟

نوشته‌های دیگران: من با ایده‌های آموزنده‌ی افرادی زندگی می‌کنم که مدت‌هاست فوت کرده‌اند. آن‌ها هستند که جلد کتاب‌هایم را آراسته‌اند.

برای اینکه ذهنتان را منحرف کنید چه می‌کنید؟ آیا همیشه در حال تحلیل هستید؟

سعی می‌کنم همیشه تحلیل بکنم، حتی در خصوصی‌ترین لحظاتم. نویسنده‌ها معمولا ً اینطوری هستند. مثل غربالگری دیدگاه‌هاست.

آیا فرهنگ بالا و پایین واقعاً بهم می‌رسند یا اینکه همیشه بین آن‌ها فاصله‌ای هست؟

فکر می‌کنم حد وسط سالمی وجود دارد که ایده‌های خوب را می‌توان بطور ارزشمند برای مخاطبین زیادی عنوان کرد. هدف من در نوشتن همین بوده است.

نظرتان در مورد فرهنگ شهرت چیست و آیا خودتان را یک سلبریتی می‌بینید؟

من در کتابم «وضعیت نگرانی» در مورد فرهنگ شهرت زیاد نوشته‌ام. از قضا من یک سلبریتی دست پایین رده آخر هستم و خب به هر حال گاهی پیش می‌آید که من‌ را بشناسند.

Alain de Botton, Religion For Atheists, Saturday 19th May, 4.15pm at :

Words in the Park, Book, Ideas, Creativity and Debate, Holland Park, London, 18th – 20th

آلن دو باتن. مذهب برای کفار، سخنرانی یکشنبه 19 می 2012

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692