پرسش از چیستی رمان/ محمود دولت آبادی

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

اشاره: دولت آبادی که اخیراُ کتاب پرحاشیه ی او «زوا ل کلنل» در آلمان موفق به کسب یک جایزه ی بین المللی شده جزء بازماندگان عصر طلایی هنرمندان و نویسندگان دهه های سی و چهل شمسی ست. رمان عظیم و ده جلدی معروف او کلیدر که در دهه ی شصت منتشر شد نیز علاوه بر ارزش ادبی اش یک منبع ارزشمند و آیینه ی تمام نمای زندگی روستایی در پهلوی هاست.

بقلم : اُستاد محمد دولت آبادی

تجربه به ما می اموزد تا رمان را همچون پدیده ای باز شناسیم که نه در مقام واحد مجزا و منتزع تعریف می پذیرد ، نه چون مجموعه ای از اجزاء مجرد می تواند قابل درک باشد.

در عین حال ، رمان این سراب را درنگاه ما می گستراند که می توانیم هم در ان چون یک واحد با کلیّت مستقل بنگریم، و هم آن را مجمعه ای از اجزاء جداگانه بپنداریم ، حال آنکه هردوگونۀ این برخورد ناقص است و نمی تواند ما را به شناخت عمیقی از رمان برساند.

برخورد به شیوۀ نخستین به معنای درک رمان همچون مجمعه ای از اجزاء کجرد و قابل تعریف، می تواند ما را در مخاطهره، سمگیری در جهت نمودارهای آماری ریاضی و قواعد خشک قرار دهد تا در تاروپود مفاهیم تجریدی از پیش ساخته ای نظیر طرح توطئه و کشمکش و حادثه و اوج و فرود و…. دچارآئیم و لاجرم به بن بست نوعی از فرمالیسم (مقید در نوعی قالب) کشانده شویم.

پس نه پنداریابی الهام و نه الزامات قیود وقواعد، هیچکدام نمی توانند راهی به داستان پرداز بنمایانند و آن کرۀ درونی بگشایند، و نیز نمی توانند به دوستداران نقد ادبی در سمت شناختن رمان یاری برسانند. اما… در این میانه شاید بتوان راهی جست، در حد فاصل این دو شیوه نگرش چه بسا در تلاقی و تلفیق آنها، شاید بتوان دریچه ای به شناخت نسبی جست. باید دریچه ای باشد و کلید گم شده ای هم. کلیدی که بی تردید در جستجوی بی امان هربار خلاقیتریال فقط یکبار یافت می شود. و رخ نمایی و جلوه این “یافتن” را هراز گاه در حاصل کار هنرمند – هنرمند ِ برگذشته از صافی عمر خود -  می توانیم مشاهده کنیم.

باری… نخستن می باید رمان را همچون یک ساخت ناشی از خلاقیت انسانی بپذیریم. ساختی که در جای خود برخوردار از دوشاخص پیش گفته هست، بی آنکه مقید به یکی از آن دو شیوۀ تلقی باشد. یعنی هم خیالمند است . هم قانون مند. اما نه مقید به خیال صرف است و نه بسته به قواعد پیش ساخته. به این ترتیب ناگزیر هستیم رکن های شاخص و عمدۀ رمان : (ساخت خلاقه) اجزاء تعیین کنندۀ آن، روابط پیچیدۀ حاکم بر درونۀ اجزاء، تأثیر متقابلشان بر یکدیگر، و…. سرانجام تأثیر پیش برندۀ یکایک این رک ها و عناصر را – از جزئی ترین و فرعی ترین تا کلی ترین و اصلی ترین آنها – بر کلیت ساخت درک کنیم.

(و این تأثیرات پیش برنده در هر جزء خود با ضرورت حضور و وجود دارند. ضرورتی که از ربط اجزاء بر آمده و خود معیار بایستگی – نبایستگی رفتار یا حالت و یا حتی بود و نبود شخصیتی است.)

اما اینکه ما در جهت شناخت این ساخت خلاقه ناچار از باز شناسی و ارزشیابی رکن های شاخص و عمده و اجزاء و عناصر تعیین کنندۀ اثر هستیم، از آن است که راه و روش دیگری در جهت رسیدن به حدود ذات خلاقیت در اختیار نداریم. در حقیقت آنچه پیش روی خود داریم، «نمود» یا «نمودها» است و از راه همین نمود و نشانه هاست که آرزومندیم به «بود و ذات و جوهر» پدیدۀ مورد شناخت خود نزدیک بشویم.

به عبارت دیگر آنچه ما در اثر هنری (گیرم رمان) می بینیم نمود و نشان جوهره ایست که فقط –شاید- بتوان حس اش کرد، اما تحقیقاً نمی توانش دید و شناخت. در حقیقت اثر هنری پیش روی ما بازتاب کشف و یافتۀ هنرمند است و نه جوهر آن، در همان حالت که  ذات و جوهر اثر در حالت ظریف ترین نسوج آن جاری وساری است. و می توان گفت، اثر هنری نشان حال وسانحه است، نه خود آن. چراکه که اصل سانحه، نه فقط برما که بر خالق اثر نیز – گیرم اندکی آشنا – اما شناخت نیست:

کورا که خبر شد خبری باز نیامد…

به دیگر سخن، برما پوشیده است که هنرمند در سلوک و پیکار جانکاه خود چه حال و قال داشته و چه بر او رفته است، و مشکل بتوان باور کرد که او خود نیز قادر به ارائۀ تصور روشن وگویائی از سلوک خویش باشد. حتی آنچه او در این باب به بیان آورد و به تصویر کشد هم چیزی جز نمود و نشانه نخواهد بود، چیزی چون حدیث و روایت:

«….وحتی  که نمی توانم که ننویسم، و جز گوی بودن در میدان ِ تقدیر، روی نیست….»  عین القضات همدانی

بیان حال با صراحتی تابدین حد از سر صدق چیزی جز طرح و نشانی از آشوب و آشفتگی جان لبریز آدمی – که خود دریایی از گنگی هاپیش نگاه ما می گستراند= نیست. سرانجام آیا عارف آشفته پس از اخت و خیز های فرسایند، چگونه توانسته است دیده با دیده، «بصیرت» نو کند؟

«با عشق در آی تا عجب ها بینی!»

و کدام حافظۀ معجزه آسایی ست تا توانسته باشد ذرات فورانی عشق را به هنگام آفرینش، در خود ثبت و نگهداری کند؟ نه این محال است. غرض دیگر در عشق داشتن، خود را از بیرون نگریستن و برای خود تقلید درآوردن است. عشق و خلاقیت، تمام وجود تورا طلب می کند و دیگر مجالی برای خود بینی نیست. و «عجبها» را فارغ از عشق و خلاقه و به تقلید نمی توان دید و به خاطر سپرد. که تقلید به دور از بصیرت آفرینش است و خصم آن، هم بدان سان که آفریننده و مقلد.

پس نویسندۀ رمان یا آفرینندۀ هر اثر هنری ِ دیگر، خود هم نمی تواند شناختی از ذات آفرینش ساخت هنری اش در حافظه ثبت کند و یاد بدارد که در اندرون وی چه سوانحی و چگونه رخ داده اسست. هم در حالیکه ذره ذره ممکنات جان و جوهر او، در مقطعی خاص از لحظات، جاری در ساخت و پیکرۀ اثر وی هست و [می] توان گفت جانمایۀ آن است و ما تا به حدود آن جوهر و جانمایه نزدیک بشویم لاجرم ناگزیر راه از نمود و نشانه ها به درونه و روح اثر بریم. زیرا که حس و درک ِ روند خلاقیت هنر مند امکان پذیر نیست، از آ رو که حیطۀ تخیل و جذبۀ کارکرد ذهن هنرمند را در جریان بی قرار و شتابان، غیر قابل پیش بینی  می کند. زیرا بازتاب درهم پیچیده و هردم متغیّر  جهان جاری و بغرتج بیرون و ذخیره های گره در گره و بسا غریب جهان جوشان درون، و آغشتگی این دو – یک جهان بس بغرنج که می خواهد در فورانی بیتاب از صافی هزار توی ذهن لبریز شود، روندی ساده نیست تا بتوان چگونگی اش را بیرون از اثر به یاد سپرد و ضبط کرد و یا به مهار پیش بینی در اورد. و آنچه را که نتوان پیش بینی کرد، نمی توان پیشاپیش به قید و قالب ِ شناخت درآورد. و آچه می توان در بارۀ این سیل مهار گسل ذهن به تصوریر درآورد، بس اینکه بروزاتش بیرون از گنجای جان و جهان نیست، گیرم هر هنرمند از لونی در جهان بزید و از وجهی در آن بنگرد. و این هم از مقولۀ بدیهیات است، نه درآمدی بر شناخت یک روند سیال که هویت آن با پویش بی قرار به کشف پنهانه های بوده – بوده مصداق می یابد.

به عبارت روشنتر ما اگر روانشناس هم باشیم فقط از تظاهرات و رواکنشهای روحی یک فرد، پیشینه و شرایط زیستی او، روابطش با محیط اجتماعی و طبیعی، و دست بالا در خطۀ توارثی بیمار می توانیم نشانه هایی از حالات عمومی وی ادراک کنیم. و این اصلاً به معنای درک ماهوی خود نیست. بخصوص که در روند خلاقیت، شناخت ِ تعیین حالات انسانی و مؤکد پنداشتن آنها امری است که همواره می تواند به خطاهای تازه ای بینجامد، از آنکه دمادم است و رونده است و شونده است و متغیّر است.

بنابراین اگر پذیرفته باشیم که جریان خلّاقه و مجموعۀ شگفتی های آن – اصطلاحاً – ماهیتی ست در هم پیچیده و مجهول، هردم شوند و در دگرگونی و غیر قابل پیش بینی که ذرات و فورانی شتابان و شتاب گیرنده و ناپیدای آن زیر ذره بین شناخت تاب نمی آورد. لاجرم در قالب های تعاریف هم – مگر تقریبی و فرضی – نمی گمجد.

به این ترتیب باقی میماند دو رکن عمده و ناشناختۀ ذیگر:

الف: هنرمند یا خاق اثر

ب: اثر یا ساخت خلاقه

در انیجا و هرکجا در احوال هنرمند (یا نویسنده) را به علاقمندان اینکار کخ اتفاقاً در دنیا هم بس کمیابند، وامیگذاریم.

پس…می پردازیم به «اثر» یا «ساخت خلاقه» که نسبت به نویسنده می توان مخلوق خواندش، و نسبت به ذات خلاقیت می توان «نمود» اش انگاشت. که مگر هم از مطالعه و بررسی اثر هنری به شناخت نسبی ان نزدیک شدن به جریان پویش خلاق دست بیابیم و لحظات روحی ناب آفریننده را تا حدودی مگر حس کنیم. زیرا صرفنظر از مرزبندی های الزامی بررسی اثر هنری، خالق اثر و جریان خلاقه، تار و پود یک وجود متجلی در یک مقطع زمانی-مکانی، و اگر شاخص این وجود غالباً اثر هنری قرار می گیرد، از انروست که بیش از دو وجه دیگر، آشکاره و اجتماعی و جزو تاریخ است.مثلاً در میان انبوه خوانندگان حافظ ، اندک شماری به لحظات سوانح وی در آفات خلاقیت اندیشیده اند و اندک شکار تَرَک در باب ِ آن سخن رانده اند. اما تمام کسان به نسبت خود با غزلها و ابیات آن سخن گفته و نیز شنیده اند. چرا که در یک نگاه، ان دو وجه دیگر در این عمده ترین و به دست ترین جنبه – یعنی اثر- نهفته است و عملاً هم از آن وجود عزیز نشانی جز این اعجاز زبان و معنا در دست نیست. و حدوداً می توان گفت اگر ما به شناخت نسبی یک اثر هنری برسیم چه بسا بتوانیم مدعی شویم که به مراحلی از شناخت خالق اثر و پویۀ آفرینش ِ وی هم نزدیک شده ایم (البته تقریباً)

ضرورت برون نگری

تردیدی نیست که اثر هنری در نگاه و نظر آفریننده آن فقط یک اثر است و نه چیز دیگر، در حالی که او تنها کسی است که ذره ترین جزئیات را بارها از صافی آزمون و خطا گذرانیده است تا توانسته بصورت کلیتی واحد آشکار کند. با وجود این نویسنده الزامی ندارد تا در کار خود جز این بنگرد که آفریده اش واحد متحد یا کلیتی واحد است همچون مجموعه ای هم آهنگ و یگانه از اجزاء و عناصر سازندۀ اثر، و نباید هم جز این هم نگاه و نظری داشته باشد. چراکه وی در روندکار خویش، نمی تواند و نباید در اجزاء و عناصر کار همچون اجزائی مجرد و منتزع بنگرد. چراکه هر جزء در پیوند درونی اش با کلیت ِ ساخت – یعنی آنچه تمام ذهن و نظرگاه وی را در اختیار قرار گرفته – به کار گرفته می شود و به کار می آید. از اینرو در دید هنرمند، اثر آفریده اش یک ساخت کامل است نظیر یک مجموعۀ معماری، چه پیش از ساخت و در گمان و چه پس ازساخت و در بیان

اما از آنجا که ما نه در مقام هنرمند، بلکه همچون جوینده ای می خواهیم، اثر هنری – و در اینجا رمان – را باز شناسیم، ناگزیر از یافتن دید بیرونی نسبت به اثر هستیم. گرچه رمان را همچون ساختب ناشی از پویش خلاق پذیرفته ایم. لیکن در سناخت آن ناگزیر هستیم رکن های عمده و اجزاء تعیین کننده اش را بشناسیم. ساختی که از پیوند عضوی و چاره ناپذیر ارکان و بافت طبیعی، و الزاماً ضروری اجزاء پدید می آید. از این دید و نگاه رمان پدیده ای ست در پهنۀ فرهنگ که ما با آن برخوردی پژوهمندانه می یابیم. زیرا صرف نظر از روند خلاقیت که در حیطۀ توانائی و قریحۀ هنرمند است، یک رمان ظرفیت هایی دارد، اسباب و وسائلی دارد، اجزاء و عناصر و ارکان و روابطی دارد که راه می هند تا مورد شناخت قرار گیرند.

در چنین برخوردی می توان رمان را به عنوان موضوع شناخت برگزید، آنرا کالبدشکافی و یکایک اندامهایش را مورد مطالعه قرار داد. البته باید توجه داشت که با واگشودن و تشریح این پیکردۀ در هم پیچ و خیال انگیز و افسونی، هنر رمان را بیش از حد خدشه دار نکنیم. بی انکه از یادببریم هر اثر هنری در اوج و کمال خود به دقت در یک کلیت تام ریاضی می انجامد، همچنانکه – لابد – باید هر کوشش خلاقانه علمی در فرجام و اوج خود به هنر بینجامد.

پایان.
منبع آوانگارد سایت

http://www.avangardsite.com/wordpress/?p=835

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692