معرفی کتاب "قاب عکس نیستم" توسط میترا عرب

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

     به دنبال دو پستی که پیش ترها در بخش وبلاگ سایت شعر نو گذاشتم - یکی تحت عنوان:

 "صاحب اندیشه ای ناب" و دومی با عنوان: "بررسی اثری از استاد محمدرضا لطفی صاحب

اندیشه ای ناب"-  تلاش کردم تا اهالی خوب و گرانقدر سایت شعر نو و دوستان عزیز بازدید

کننده را با کلام و اندیشه این استاد بی بدیل بیشتر آشنا کنم و با نگاه ژرف تری به مو شکافی

تعدادی از آثار ایشان بپردازم.

    در این راستا با آشنایی هرچه بیشترم با اندیشه و ادبیات استاد، نیز کوشیدم تا در فرصت

های مناسبی که دست می داد، روی بسیاری از اشعار ایشان به نقد و بررسی کوتاه و گذرایی

پرداخته و به بسط اشعار و اندیشه ی به قلم در آمده شان، در حد توان و برداشتم بپردازم.

   با گذشت زمان و شناخت وسیع تر و عمیق ترم با مرام و نگرش خاص و نواندیشانه ایشان

مدتی پیش تصمیم گرفتم برای آشنایی دیگر عزیزان با این شخصیت ادبی و دیدگاه های وی

که حاصل تجربه ها و عرفان شخصی اوست؛ از میان اشعار ایشان گلچین و گزیده هایی را

البته با نظر خود استاد داشته باشم تا به چاپ برسانیم...

 و تا این میوه های به بار نشسته ی باغ ِ "کلام و هنر و اندیشه" را برای بهره دیگر عزیزان

درسبدهایی جمع آوری کنیم وسفره ای پهن کنیم برای تغذیه روح و انرژی گرفتن از خوراکِ

کلام و نوشیدنی گوارای شعر و سخنِ آرامش بخشِ ایشان در مسیر رسیدن به رستگاری ...

و چون به یاری خدا مقدمات چاپ اولین جلد از سری مجموعه های " درنگی در خویشـتن"،

تحت عنوانِ " قاب عکس نیستم"، به پایان رسیده و به زودی  منتشر می شود؛ لازم دانستم تا

قبل از ورود به بازارِ کتاب، طرح جلد را برای آشنایی عزیزان  در اینجا به نمایش بگذارم.


   کتاب " قاب عكس نيستم " برگزيده ای است از مجموعه اشعار دهه اخير استاد محمد رضا

لطفی كه با انتخاب و مقدمه اینـ جانب، از سویِ انتشاراتِ " هنر رسانه ارديبهشت" منتـشر و

رهـ سپار پيشخوانِ كتاب فروشی ها خواهد شد.

   اشعارِ اين مجموعه كه در بر گيرنده ۱۰۴ قطعه شعر، در ۱۱۲ صفحه است، از ميان آثارِ

كوتاه استاد گلچين شده است که به عنوان چهارمين مجموعه شعری ایشان و پس از مجموعه

" دستم را بگير پايم را رها كن" منتشر می شود و نیز به عنوان دومين مجموعه ای است كه 

در راستای ارائه قالبی كاملن شخصی و منحصر به فرد مبادرت به معرفی آن به جامعه ادبی

می شود و خودِ استاد معتقد هستند: " اگرچه  تعريف جديدی از شعر نياورده ام، اما اين آثار،

تعريف جديدی از شعر را در خود دارند و به بیانی همه ی تعاريفی كه از شعر شده است را

يك جا در خود به همراه دارند، اما اصراری نمی بينند تا در تعريف خاصی هم بگنجند!!!"

   در واقع این اشـعار گویای همان مضمـونی است كه سال هاست در پروفـايل ایشان  چه در

سایت شعر نو و چه  در وبلاگ شخصیـ شان از آن یاد کرده اند:

   "... در وادی شعـر تحولات زيادی ايجاد خواهم كرد كه تولد تازه ای است فراتر از شعـر.

از ويژگـی های اين مولـود جديد اينكه به سكـوت دعوت می كند. سكـوتی كه عصـاره هستـی

است ومحضر خـداست كه به انسان درك و دريافت می دهد، سوء تعبير نشود اين سكـوت به

هزار زبان در سخن است..."

  در واقع تعریف این آثار برابر است با آخرین تعریفی که از شعر شده است: " شعر کلامی

است که معنا در آن به تأخیـر می افتـد ... و  وقتی تمام می شود، تازه مخاطب را به اندیشـه

وا می دارد "

   در خصوص این کتاب و در کل آثار استاد محمد رضا لطفی همان طور که بارها گفته ام:

نباید و شایسته نیست تا اشعارشان را سرسری خواند و گذشت..

   شعرهای ایشان مخاطب خاص خود را می خواهد! مخاطبی که به خوبی با گوینده اثر آشنا

باشد و بداند که شاعرش شاعری است از جنس اندیشه!  شاعری با جهان بینی خاص خودش

و دارای اندیشه ای خاص!  اندیشه ای که در نتیجه  دانش اندوزی نـیست، که ایشان دانش را

می اندازد تا به خرد دست یابد!!! می اندازد تا خالی باشد و آماده دریافت و رشـد! او شاعری

است که شعرش، شعـور را به قلقلک و به حرکت در می آورد و نیّـتش انتـشار خوبی هاست

و آن هم از راه تلنگر زدن! او دریافت هایش را سخاوتـ مندانه می بخشد و..

و همین است که همیشه آرام است و دوست دارد آرامش را هم هدیه سازد!!!

   او شاعری نیـست که تنها از سر احساس و یا به دلیل این که به او الهـام شده است، شعـری

بگوید! و یا با ردیف شدن وزن و قافیه و سرهم بندی کردن و بازی با کلمات و یا واژه سازی

و یا با کمک از ایهام و استعاره و تخیل ووو بخواهد به سرودن شعر بپردازد. بلکه او شاعری

است که سروده هایش نتیجه ی اندیشیدن و به قول خودش عرق ریزی روحش است. او ادیبـی

است که تا به دریافتی واقعـی نرسیده باشد و تا به قول خود معـادله و فرمـولی را نداند  سخنـی

نمی گوید و قلمی را به حرکت در نمی آورد!  او کسی نیست که فقط بخـواهد شعری سـروده

باشد و تمام. بلکه خود بارها اشاره کرده اند که هرگز شعر بی فلسفه ای را منتشر نخواهم

کرد و معتقد است که شعرش باید قفل های ذهنی را باز کند و درمانگر باشد و بیان کننده ی

حقایق موجود و پیش رویی باشد که از آنها غافلـیم ...

   این ها را که می گویم در نتیجه بیش از دو سال آشناییِ همراه با شناخت است و در نتیجه

غرق شدن در عمق آرام دریای اندیشه های او و غوطه خوردن در امواج کلامش و بند بند ِ 

اشعار و آثارشان است و شنیدن و شنیدن و شنیدنِ سخنان حکیمانه شان! آنقدر زیر و رو

کرده ام و شنیده ام و کنکاش کرده ام تا رسیده ام به این نکته که ایشان سخنی را نمی گویند

مگر از سرحکمت .. و این کلام من هم از سر شناختم نسبت به ایشان است. شناختِ شاعری

عاشق، عارف، آگاه و اندیشمند که بسیار متواضع و بخشنده است  و عاشقِ خیر و خوبی و

تعالی است. و در نتیجه : کوشا در انتشار خوبی ها.. و چون عاشق است، هدیه نمی کند

مگر از سرِعشق، آرامش را !

   محمدرضا لطفی شاعری است که معتقد است خوراک تن، تکه نانی است و خوراک روح،

عاشق بودن به معنای واقعی! و عاشقی را هم به زیبایی در آثارش به وصف نشسته و عاشقی

را به هر شکلش شایسته ی بشر می داند و برای خود او نیز وسعتش بی انتهاست.

و عاشقانه زیسته است که به بی نیازی رسیده و در نتیجه می سراید:

" با توان صد اسب نجابت / به پیش می تازم / در بیکرانه ها /

زین و برگ بی نیازی را برگیر/ تا منزل شرف راهی نمانده است"

و در غزلی بسیار ساده و بی ریا می گوید:

"بیا ترس از میان بردار و عاشق شو + نه آن عشقی که از زن می کنی دزدی"

و تا می رسد به آنجا که می گوید:

"وقتی که پای عاشقی ها در میان است + این دل عزیز از فتنه ها هم در امان است"

او عاشق است که می گوید: " عاشقانه می بینم / همه / زیبا می شوند / زشت / وجود ندارد!"

یا :  " اگر / از عشق / شهرت بخواهی / شکست می خوری"

    در ارتباط با معرفی کتاب و آثار ایشان بد ندیدم تا بخشی از نقـد " دکتـر یـداللـه قائـم پنـاه "

( نويسنـده، شاعـر، پژوهـش گر و استاد دانشـ گاه) بر کتاب قبلی ایشان را هم ضمیمه ی این

مطلب کنم:

  

نقد کتاب دستم را بگیر پایم را رها کن،


يدالله قائم پناه:
 

 " دستم را بگير، پايم را رها كن" نام كتابی است كه توسط انتشارات "هنر رسانه ارديبهشت" در سال  گذشته (۱۳۸۸) چاپ و در اختيار علاقه مندان به شعر معاصر قرار گرفته است. اين مجموعه .. حاصل ذوق و انديشه شاعر معاصر محمدرضا لطفی است . شاعری كه می‌گويد:
" اهل كشور دل است، در خرمشهر به دنيا آمده ، لرستانی تبار و اكنون ساكن شهرستان ری است. نه غم نان دارد نه غم نام. هفت هنر را تجربه كرده است به جز رقص. و چند سالی است: " در زمين/ چيزی نيستجز آزار/ و در آسمان/ همه چيز هست/ جز آزار". بر همين اساس می‌خواهد آسمانی باشد.

   لطفی به تجربه دريافته كه خواننده امروزی اغلب گرفتار پيچ وخم زندگی است و اين گرفتاری فرصتی برای خواندن اشعار درازدامنی چون قصايد انوری، خاقانی، ناصر خسرو، و مثنوی های بلندی چون سروده‌های نظامی و مولوی نمی‌گذارد. بنابراين زمانه، زمانه ی شعر كوتاه است و بايد گزيده و ساده گفت تا اغلب مردمان وقتی برای خواندن و فهميدن گفته‌ها و سروده‌ها داشته باشند.
 باور فوق او را بر آن داشته تا سروده‌هايش را در قالبی كوتاه اما گزيده و حكيمانه تقديم خوانندگان آثارش كند.
   لطفی تلاش می‌كند كوتاه گفته‌های خود را هر چه بيشتر  با انديشه‌های فلسفی و مايه‌های حكمت در آميزد و برای اين كار از گفته‌ها و نقل قول های دوستان و اطرافيانش بهره می‌گيرد. البته قطعا اين عمل با شناخت درست و بجا از دوستان يا هركس ديگر به عمل می‌آيد. بنابراين او به سخن كسانی اعتماد می‌كند كه به حق قابل اعتمادند و يقين دارد كه آنچه كه شنيده از دامنه آگاهی گوينده جوشيده است و دارای منبعی قابل اتكاء و اعتماد است.

   محمدرضا لطفی ضمن اينكه تلاش می‌كند بيشترين معنا و حرف را در دل كوتاهترين جمله‌ها جای دهد، مطلبی را نيز در لفافه صنايع ادبی اعم از لفظی و معنوی قرار نمی دهد. به بيان ديگر ازسروده‌هايش چنين برمی‌آيد كه او تعمدا از دامن زدن به بسياری از صنايع از جمله تلميح، ايهام، استعاره و ... پرهيز می‌كند؛ مگر اينكه ناخود آگاه و ناخواسته چنين شعری از ذهنش تراوش كند يا اينكه پيش آمدش خوش باشد يا به قول عرفِ جامعه، راست كار باشد. نمونه اش را در شعر شماره ۷ می‌گويد: " از من عبور كن!"/ چقدر مثل بغض / در من گره خورده‌ای؟!.
 با كمی دقت در اين سروده در می‌يابيم " من" در اين شعر دارای ايهام است چه اينكه می‌توان گفت منظور از " من" اولا شخص شاعر است كه به دليل خستگی از فشار كار يا تكرار اوضاع روزمره يا هر دليل ديگری كه می‌شود فرض كرد و يا هر اندوهی كه بر مركب دلش سوار گشته، مخاطبش را چون بُغضی گلوگير می‌بيند. لذا خطاب به او، هر كس و هرچه و هر حالت كه باشد می‌گويد : از من بگذر ومرا به حال خودم رها كن و چون بغضی كه درگلوگره می‌خورد بر من مپيچ و دست از سرم بردار.
 اما معنای دوم اينكه بگوييم منظور از من، نه شخص شاعر بلكه منظور خويشتن خويش است که مورد خطاب است. در اين صورت شخص نه از شاعر بلكه از منِ خويش بايد بگذرد.
به تعبير ديگر مخاطب شاعر بايد از خويشتن خويش عبور كند و چنان بغضی نباشد كه درگلو گره می‌خورد و نه برمی‌آيد و نه فرو می‌رود تا تكليف با بغض مشخص شود.

   در اين صورت لطفی از مخاطبش می‌خواهد، در جا نزند چه اينكه شخصی كه درجا می‌زند همانند كسی است كه در نقطه ای ساكن است و به جايی نمی رسد. بنابراين كسی كه از خويشتن خويش عبور نمی كند به سعادتی دست نمی‌يازد. مگر نه اين است ‌آن كه از خود عبور نمی‌كند در حقيقت در بند خويش است وچيزی از پرواز عاشقانه روح و روان به عالم قدس و ملكوت نمی‌داند و به مفهوم سخن سعدی كه فرمود: " طيران مرغ ديدی، تو زپای بند شهوت + بدر آی تا ببينی طيران آدميت " پـی نمی‌برد.

حكمتانه ها

منظور از حكمتانه ها در اشعار لطفی، اشعاری است كه از بن مايه های عرفانی يا فلسفی برخوردارند . نمونه را در شعر شماره ۴ كه تحت تاثير يا بهتر است بگويم با بهره‌گيری از  بيت معروف شيخ محمود شبستری كه فرموده است: " ز احمد تا احد يك ميم فرق است + جهانی اندر آن يك ميم غرق است "، می‌گويد: " ازعادت/ تا عبادت / يك حرف فاصله است / از حقيقت تا دروغ / يك تار مو "

همچنين در شعر شماره ۲۰ می‌گويد: " دشمن/ همسايه من نيست / سايه من است/ هرجا كه می‌روم /دنبال می كند مرا /"  ||  اين شعر انسان را به عرصه تعاليم عرفانی می‌برد و مفهوم آن در حقيقت همان است كه حافظ در این بیت آورده است: " ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست + توخود حجاب خودی حافظ از ميان برخيز"

نيز سروده شماره ۳۰ كه می‌گويد: " ديگر/ به دنبال چه می‌گردی / وقتی آرامش را / به دست آورده‌ای؟! "
 از بن مايه عرفانی برخوردار است چرا كه اين سروده در حقيقت از مفهوم آيه " الا بذكر ا.. تطمئن القلوب " برخوردار است كه نهايت تعاليم و هدف عرفا هم رسيدن به اطمينان و آرامش است.

   اما اشعاری كه از بن مايه های فلسفی برخوردارند اغلب انسان را از حيث اينكه آيا راستی چنان است كه شاعر ادعا می‌كند يا نه اصلا شاعر از بيان حقيقت دور افتاده است، مخاطب را به تأمل وا می‌دارند و تعدادی هم از جهت اين كه چه مفهومی دردل خويش نهفته دارند و حامل چه پيامی هستند قابل تأملند كه تعدادی از آنها عبارتند از:

شعر شماره ۱۱: " خدا / با / كسی است كه: / با هيچ كس نيست "

شعر شماره ۳۴ : " هوا ابری است / خودت را / بزك نكن / ميیخواهد باران ببارد "

شعر شماره ۱۹ : " زندگی / بازی است / نبازی! "

و شعر شماره ۲۲ : " انسان / اگر بداند / زندگی بازی است/ و يك بازيگر/ بيشتر ندارد / برنده است"

همچنين است شعر شماره ۱۵ : " زن‌ها / از راه گوش / عاشق می‌شوند / و مردها / از راه چشم!"

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692