مصاحبه با «جان بنويل»برنده‌ی جایزه ی بوکرمن 2005 مترجم «شادي شريفيان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

«جان بنویل» زاده‌ی آکسفورد، جنوب ایرلند است. پدر او کارمند گاراژ و مادرش خانه‌دار بود. او اولین مجموعه داستان کوتاه خود بنام Long Lankin را در بیست و پنج‌سالگی چاپ کرد و از آن زمان هر سه‌سال یک رمان منتشر کرده است: سیزده رمان با نام خود و اخیراً، سه رمان با نام مستعار بنجامین بلک. «کتاب نشانه» نامزد جایزه‌ی بوکر شد، و بنویل در سال 2005 برنده‌ی جایزه‌ی بوکر برای رمان «دریا» شد.

این‌روزها همه دوست دارند باند راک راه بیاندازند یا فیلمنامه بنویسند، ولی آن‌موقع تنها آرزوی ما این بود که داستان‌کوتاهمان در یک مجله‌ی کوچک چاپ شود.

او به‌سختی رمان‌هایش مشهور است. معماری و استایل رمان‌هایش را می‌توان به کاتدرال‌های باروک تشبیه کرد، با گذرگاه‌های پر از جزئیات و گاه اغراق‌آمیز برای یک توریست معمولی. بنویل برای این‌کار ابراز پشیمانی نمی‌کند - او می‌گوید به زبان و ریتم فرای موضوع اصلی، توصیف شخصیت و یا شیوه پایبند است. گرچه تحت نام بنجامین بلک آزادانه‌تر می‌تواند روی کاراکتر و داستان‌سرایی مانور دهد. با نام مستعار بلک سه رمان به نام‌های کریستین فالس (2006)‌، قوی نقره‌ای (2007)، میون لمور (2008) منتشر کرده است.

 

مصاحبه‌کننده: چه چیزی شما را به‌سمت رمان‌نویسی کشاند؟

 

بنویل: زبان. کلمات. جهان برای من تا زمانی‌که گیر زبان نیفتاده باشد واقعیت ندارد، و این مسئله همانقدر حقیقت داشت که حالا دارد. من اعتقاد داشتم نویسندگان می‌دانند که امکان پذیرها بی‌نهایت هستند. فقط هنوز نمی‌دانستم این کار چقدر می‌تواند دشوار باشد. فکر می‌کردم طی پنج یا شش‌سال تبدیل به یک نویسنده‌ی حرفه‌ای خواهم شد و الان با شصت و دو سال سن، هنوز کنجکاوانه تمرین می‌کنم. اما عاشق این حرفه بوده‌ام و هستم. من نمی‌توانم ننویسم. اگر در پایان روز کاری‌ام چهل و پنج‌دقیقه وقت اضافی پیدا کنم، برمی‌گردم سر کارم و چند جمله به نوشته‌هایم اضافه می‌کنم. یکی از دلایلی که دوست دارم کار روزنامه‌نگاری انجام بدهم- منظورم نقد و مقاله‌های ادبی‌ست- این است که در این‌کار سریع هستم. رضایت نویسندگی را حس می‌کنم.

 

داستان‌کوتاه این حس را به آدم نمی‌دهد. داستان‌کوتاه مثل یک طوفان ناگهانی و شرم‌آور است. از داستان‌کوتاه‌هایم متنفرم. پیش خودم فکر می‌کنم وقتی از یک کتابفروشی رد می‌شوم ای کاش بتوانم با یک اشاره‌ی انگشت کتاب‌هایم را محو کنم، تا دوباره شروع کنم و صحیح‌تر بنویسم.

 

مصاحبه‌کننده: کتاب اول شما، Long Lankin، مجموعه‌ای از داستان و رمان‌های کوتاه بود. چرا دوباره کار داستان‌کوتاه را شروع نکردید؟

 

بنویل: این‌روزها همه دوست دارند باند راک راه بیاندازند یا فیلمنامه بنویسند، ولی آن‌موقع تنها آرزوی ما این بود که داستان‌کوتاهمان در یک مجله‌ی کوچک چاپ شود. یک مجله‌ی تر و تمیز بنام «مجله‌ی کیلکنی» (The Kilkenny Magazine) اولین داستان‌کوتاه مرا چاپ کرد. من دوبلینی‌ها اثر جویس را نمونه‌ی کارم قرار داده بودم - البته هنوز هم شیفته‌ی دوبلینی‌ها هستم- و یک مجموعه داستان بهم پیوسته نوشتم. بهم پیوسته نه به این معنی که کاراکترهای یکسانی داشته باشند، بلکه از این نظر که از لحاظ موضوع و ترتیب زمانی بهم مربوط هستند - یکی از فصل‌ها در مورد کودکی بود، یکی در مورد نوجوانی و دیگری مربوط به بزرگسالی. این رمان اصلاً خوب نیست و من از آن زمان تاکنون این مسئله را کتمان کرده‌ام. من هیچ‌چیزی در مورد زندگی نمي‌دانستم ولی طوری می‌نوشتم گویی پنجاه‌ساله جهان‌دیده و پر از تجربه هستم. ولی می‌دانید، یاد گرفتم بنویسم. من با توانایی‌ها و ضعف‌هایم آشنا شدم.

 

مصاحبه‌کننده: آیا ریتم هم به همان اندازه‌ی انتخاب کلمه برای شما اهمیت دارد؟

 

بنویل: همه‌چیز برای من با ریتم شروع شد. من کارهای نوباکوف را دوست دارم، و از سبک او لذت می‌برم. ولی همیشه فکر می‌کردم چیزی عجیب در مورد کارهای او وجود دارد که نمی‌توانم روی آن دست بگذارم. بعد مصاحبه‌ای خواندم که در آن او قبول کرده بود فاقد حساسیت نسبت به موسیقی است. و با خودم فکر کردم، همینه - هیچ موسیقی‌ای در کارهای نوباکوف دیده نمی‌شود، همه‌چیز تصویری است، همه‌چیز بر پایه‌ی تصویر بنا شده است. هیچ‌چیز بدی در آن دیده نمی‌شد، ولی نثر آن آهنگی نداشت. برای من یک خط قبل از آنکه هرکاری بکند باید توانایی آواز/موسیقی داشته باشد. هیج ان آنجا نمود پیدا می‌کند که جمله‌ای که کاملاً واضح است ناگهان آوایی بخود می‌گیرد، و فرای خودش و هر انتظاری که من از آن قرار بود داشته باشم می‌رود. این چیزی‌ست که مرا در روزهای تیره و تار دسامبر که دائم فکر می‌کردم غیر از نوشتن چه‌کار دیگری برای امرار معاش می‌توانم انجام بدهم روی پا نگه می‌داشت.

 

مصاحبه‌کننده: شما در Kepler و دکتر کوپرنیکوس به اروپای دوران رنسانس برگشته‌اید. چه عاملی موجب شد سراغ این دوره بروید؟

 

بنویل: اوه، دوست داشتم فرار کنم، تا کاری متفاوت کرده باشم. وقتی مشغول کار کردن بر روی Birchwood که آنرا رمان ایرلندی‌ام می‌نامم بودم، نمی‌توانستم به این فکر کنم که بعد از آن کجا می‌خواهم بروم چون دلم نمی‌خواست اسم رمان‌نویس هلندی روی من بگذارند. با خودم فکر کردم شاید بهتر باشد داستان‌کوتاه را کنار بگذارم و کار دیگری شروع کنم. بعد شروع به نوشتن کتابی در مورد هجوم نورماندی به ایرلند در قرن دوازدهم کردم و یکدفعه به رمان کوپرنیکوس مبدل شد. نپرسید چطور - که نمی‌دانم. داستان‌کوتاه عملکرد خیلی عجیبی دارد.

مصاحبه‌کننده: بکت کی برای شما اهمیت پیدا کرد و چرا؟

 

بنویل: خیلی‌زود وقتی Molloy را می‌خواندم. درست مثل دوبلینی‌ها شیفته‌ی آن شده بودم- این ایده که یک نویسنده می‌تواند کاملاً متفکرانه سخن بگوید، بدون آنکه لازم باشد با کاراکترها یا مصالح انسانی کنار بیاید - فوت و فن معمول یک نویسنده است. کشف این نکته که زیبایی زبان‌شناسی در نهایت می‌تواند در خودش بررسی شود عالی‌ست. زیبایی کلمه‌ای است که ما هنوز نامی از آن به میان نیاورده‌ایم، اما برای من لازم و ضروری است. همان چیزی‌ست که دائماً بدنبالش هستم. زیبایی تقریباً یک حرفه‌ی غیرانسانی‌ست. خوانندگان از من می‌پرسند، چرا همیشه در مورد آب و هوا و اینکه اوضاع به چه صورت است برای ما تعریف می‌کنید؟ می‌گویم به این دلیل که بدانید اشیاء چطور بنظر می‌رسند؛ زیبایی جلوه‌ی آنها در نظر ما برای من همانقدر مهم است که مردمی‌که در حاشیه هستند. بنظر من وجود آدم‌ها چندان هم برای جهان لازم نیست. انسان‌ها در کارهای من مثل پیکره‌هایی هستند که در طبیعت دیده می‌شوند و منظره به همان میزان اهمیت دارد که پیکره‌ها.

 

مصاحبه‌کننده: بعد از آنکه برنده‌ی جایزه‌ی بوکر برای رمان «دریا» شدید، گفتید خیلی خوب است که یک اثر هنری برنده‌ی جایزه‌ی بوکر بشود. اظهار نظر جنجال برانگیزی بود.

 

بنویل: البته بهتر است عنوان آنرا کامل بیان کنید: «جایزه بوکر ِ من» (Man Booker Prize) - جدای از همه‌ی اینها آنهایی‌که در Man کار می‌کنند کسانی هستند که سرمایه‌ی آنجا را تأمین کرده‌اند. شبی‌که نامم را از دهان مدیر هیئت منصفه شنیدم اولین فکری‌که به ذهن من رسید این بود که الان چندنفر از من متنفر هستند. طبیعتاً، می‌خواستم آنها را با غرور و خودخواهی خودم آزار بدهم. ولی واقعا ً به چیزی که گفتم عقیده دارم. اظهارنظر در مورد اینکه «دریا» اثر هنری موفقی هست یا خیر بعهده‌ی من نیست، ولی یک اثر هنری را من بوجود می‌آورم. این‌دسته از رمان‌های من بندرت برنده‌ی جایزه‌ی بوکر من می‌شوند، که درواقع پیش‌برنده‌ی داستان‌های خوب و غیرآکادمیک هستند. فروش کتاب‌های این جایزه خیلی بیشتر از نوبل بوده و آمار این فروش نه تنها به سود برنده‌ی آن است بلکه به نفع همه‌ی ماست. من می‌فهمم چرا برخی از تعلق گرفتن جایزه‌ی بوکر به رمان «دریا» ناراحت هستند. من در سالی برنده شدم که رمان‌های عالی و قوی‌ای منتشر شده بود. فکر نمی‌کنم کتابی مثل کتاب من باید همیشه برنده‌ی جایزه بشود. این جایزه‌ی خیلی مهمی برای ناشران، نویسندگان و ویراستاران است. ولی هر از گاهی، این امر اهمیت دارد که کتابی همچون کتاب من برنده‌ی این جایزه شود، بعنوان نمونه، ویراستار من می‌تواند سراغ بخش مالی این انتشاراتی برود و بگوید، هیچکس فکر نمی‌کرد کتاب بنویل بتواند اینقدر خوب فروش داشته باشد، یا برنده‌ی جایزه بشود، ولی نگاه کنید، او برنده شده است، و حالا کتابی از یک نویسنده‌ی بیست و چهارساله به‌دستم رسیده است که یه‌جورایی شبیه کتاب بنویل است. یک ویراستار خوب همه‌ی کمکی را که احتیاج دارد در حال و هوای انتشار کنونی می‌تواند بدست آورد.

 

 


نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692