سرآغاز قصهسرایی و شعر نیمایی در کرمانشاه است
" اما با صداقت تمام بایستی یادآوری کرد که ، سرآغاز قصهسرایی و رمانس نویسی -تعبیری دقیقتر برای «شمس و طغرا»ی خسروی، نه داستان نویسی! به معنای اخص اصطلاح و کلمه- و شعر نیمایی -البته مشهور به نیمایی نه مثلا «لاهوتی»-در کرمانشاه است."
خبرگزاری بین المللی کردپرس _ سرویس فرهنگی: محمد رضا کلهر نویسنده، شاعر و روزنامه نگار مطرح کرمانشاهی با انتشار تعدادی از آثارش (به صورت چاپی و مجازی) در طی سالهای اخیر بار دیگر در کانون توجه علاقه مندان و منتقدان خود قرار گرفته است. نقدها و معرفیهای متعددی که در طی چند وقت اخیر بر آثار محمد رضا کلهر منتشر شده، حاکی از استقبال و توجه ویژه مخاطبان به اشعار و داستانهای اوست. گفت و گو با این روزنامهنگاران با تجربه کمی سخت ولی جذاب و به یادماندنی بود.
محمدرضا کلهر کیست و چه کاره است؟
محمدرضا کلهر، از کردهای کلهر، و متولد کرمانشاه علاقهمند به داستان و شعر است و کارش هم خوشبختانه تدریسِ زبان و ادبیات به زبانهای انگلیسی، فارسی و کردی است.
-شما بعد از چندین سال خودداری از انتشار آثارتان، در سال گذشته با انتشار 8 عنوان کتاب یکی از پرکارترین مؤلفین کشور بودهاید. این وقفه و این تسریع انتشار دلیل خاصی داشت؟
دریغ که نشد که روند انتشار آثار انبوه و انباشتهی سالهای این قلم در همان سال ادامه پیدا کند! دلیلش فضای دل مرده دراین حوزه و طغیان بر علیه این وضع موجود بود، اگر شما فقط تیراژ کتاب شعر و داستان در ایران را در نظر بگیرید به این نتیجه وقیح میرسید که بله، ما که در این زمینه مدعی هستیم حتی کتابهای همدیگر را نه میخوانیم نه میتوانیم که بخوانیم! شاید این عدم توانایی به این برگردد که استطاعت، وقت و حوصله ما با وضع، فرصت و معیشت ما تناسب ندارد! در واقع بدیهی است که چرخه فرهنگی کتاب و یا هر محصول فرهنگی دیگری بستر اقتصادی دارد و به تبلیغ و فروش بستگی تام و تمام دارد.
-آثاری که در طی چند سال اخیر از نویسندگان و شعرا کردزبان به فارسی ترجمه شدهاند، در چه سطحی از نظر فرم، تکنیک و محتوا در مقایسه با سایر آثار مطرح فارسی میبینید؟
متأسفانه در سطح نازلتری. بیتعصب؛ بعضی از آثار آنها، پاورقیهای رنگ ولعابداری هستند که نه تأثیر که به زعم من تقلیدی ناشیانه و خام از آثار مشابه و مشهور هستند. داستان آنان حتی درمقابل داستان ِداستان نویسان کردِ کُردی نویس رنگ میبازد. برای نمونه شما «عطا نهایی» بانهای از نویسندگان کرد ایران را با هرکس که دوست دارید از نویسندگان کرد عراق مقایسه و ارزیابی کنید به این نتیجه روشن و بدیهی میرسید! در زمینه فیلم و دیگر هنرها هم مطلب همین است. البته آنها بیسانسور و پرقدرت و بیش ازما میآفرینند و البته این جای خوشبختی وشادمانی دارد.
-با توجه به همسایگی و هم زبانی مردمان کردستان ایران و عراق، مسلماً شباهتها و دغدغههای مشترکی در میان آثار نویسندگان منطقه وجود دارد. به نظر شما میتوان داستان نویسی در کردستان ایران و عراق را یکی دانست؟ شباهتهایی موجود از نظر شما در چیست؟
منکر بعضی شباهتها نیستم! البته این نوع شباهتهای عمومی یا کلی همهجا هست! شباهتهایی که بین داستان آمریکای لاتین و خاور میانه وجود دارد خاصه در محتوا و مضمون انکار ناپذیر است، اما یکی دانستن آنها حتی در نگاه کلان هم عاری از خطا نیست! اما محتوا یا شباهتهای موضوعی و رویکردهای مشترک زبانی و نگارشی در این میانه بین دو منطقه کردستان عراق و ایران بدیهی و طبیعی است.
-برخی آثار شما مانند آثار تعدادی از نویسندگان کرمانشاهی به زبانهای خارجی ترجمه شده و قرار است دیگر آثار نیز ترجمه شود. این امر چه تأثیری میتواند در آثار نویسندگان و حتی شعرای شهرمان داشته باشد؟
تأثیر بهسزا و مثبت! هر آنچه توجه و به تبع آن، خوانش آثار ادبی را و خاصه آثار سرزمین ما را توسعه و بسط دهد، پذیرفتنی و خواستنی است. هر چند عواملِ مهجوریِ ادبیات سرزمین من، بسیار زیادند و این جای بسیار تأمل دارد، اما خوشبختانه این انزوا به زعم من مربوط به توان و پتانسیل و نیروی تخیل آفرینندگان آثار ادبی در شهر و دیار من نیست. برای نمونه شعر استاد «بهزاد» و همنسلان پر افتخارش سرآمد عصرِ سرایش خویش است، اما متأسفانه ایشان و دیگر همنسلان او ناشناساند و این یقینا به دلیل ضعف آثار آنان نیست، و این ادله در موارد دیگر نیز مصداق دارد.
- ادبیات داستانی کرمانشاه اندکی قدمت بیشتری، از تاریخ انتشار اولین داستان های کوتاه در ایران دارد. بی شک نقش انتشارات در فرایند سرعت بخشی در همین راستا انکار ناپذیر است. امروزه این شکوه تاریخی در چه سطحی از تاریخ معاصر قرار دارد؟ لطفاً به آسیب شناسی این جریان اشاره نمایید.
هرچند شاید این پاسخ تعبیر به تعصب شود نه به صدق و واقعیت تاریخی موجود، اما با صداقت تمام بایستی یادآوری کرد که ، سرآغاز قصهسرایی و رمانس نویسی -تعبیری دقیقتر برای «شمس و طغرا»ی خسروی، نه داستان نویسی! به معنای اخص اصطلاح و کلمه- و شعر نیمایی -البته مشهور به نیمایی نه مثلا «لاهوتی»-در کرمانشاه است. اما سپس چه؟ پاسخ: هیچ! و در بهوجود آمدن این «هیچ»شرمآور، یکی از عوامل، بحث نشر و مهمتر انتشارات فعال، دلسوز است. ناشری که برای نشر آثار پدیدآورندگان ولایت خود سرمایه گذاری نکند، تبلیغ و توزیع مناسب نداشته باشد، آیا ناشر است؟ آنها هنرکنند یک «نویسنده/ اثر» کم تیراژ شهرستانی و محدود درست میکنند. دست سازی ناساز، محدود، منزوی و ناشناخته! به همین دلیل ؛ من آثارم را پس از کسب مجوز در اینجا، به ناشرانِ فرا- مرزی سپردم که در شکلها وشگردهای نشر عصر پسامدرنیته به انجامی دیگرگون منتشر کنند! از آن جمله نشر درسایتهای غولآسایِ آمازون و کتابخانهِ گوگل و کتاب درخواستی on-demand از طرق «پست و (یا پست هواییِ که پس از درخواست در هر گوشه ای ازجهان باشید چندروزه به شما تحویل داده می شود،)» و نیز «کتاب اسپرسو»، برای نمونه؛ دفترِ شعر «یک بادکنک آبی» در حافظهی دیجیتالی دستگاه معجزهآسای «عابربانک/کتابِ اسپرسو» موجود است این دستگاههای منصوب مثلا در سطح شهر لندن، بعد از 5 دقیق ازدرخواستِ خریدار، کتاب را به او تحویل میدهند! درست به اندازه زمانی که صرف درستکردن فنجانی قهوه میشود! و میدانیم مخاطب/خریدار، کتاب را با این رکورد در سریعترین زمان ممکن به دست میآورد. ناشران شهر و دیار من قدرت رویاروی با هژمونیِ ناشران جهانی و حتی پایتخت را ندارند. در ضمن ناشرانِ مرکز نیز وقعی به آثار شهرستانیها نمی گذارند. اصلا زیربار نمیروند! کتاب، محصولِ «عرق ریزی روح آفریننده» را ناخوانده نمیپذیرند! مگر با لابی و لابیگریی و دلال بازی و چانه زنی و واسطههای چرند! که این شکل در شأنِ اهل کتاب نیست. عدم انتشار مجلات تخصصی در شهرستانها، سیاست غلط مرکزگرایی یا پایتختگرایی، مهاجرت و فراموشیِ ولایت که صفت بعضی فرهیختگانِ ماست و کسب پرستیژ نادرستِ مرکزنشینی، باندبازی و عدم لینکِ فرهنگی مناسبِ همدیگر و مهمتر از همه، اقتصاد نابسامان و فقیرِ فرهیختگان در شهر و دیارمان و... باور بفرمایید... این قصه سر دراز دارد.
-" یک بادکنک آبی"، یکی از مجموعه اشعار شما در نگاه اول از زبان سادهای برخوردار است اما وقتی بیشتر وارد جزییاتش میشویم، میبینیم که به ظاهر ساده میانگارد و در واقع یک زبان چند پهلو را در خود پنهان کرده. این ویژگی در دیگر آثار شما هم به چشم میخورد. سؤال من این است که این ویژگی زبان شعر شما، از کجا نشأت گرفته و مسیر طی شده فکری و ذهنی وعملی آن چیست؟
دو رویکرد زبانی یا استراتژی کلی در مواجهه با موضوعهای پیچیده وجود دارد: اول اینکه اندیشه غامض را با زبانی پیچیده بیان کنیم! دوم اینکه اندیشه غامض را ساده اما عمیق نشان دهیم. سعی شده است در این رویارویی؛ رویکرد دوم، اتخاذ شود. و این زبان در آفرینش دفتر شعر «یک بادکنک آبی» و نیز «صد لحظهی روشن از سرزمین تاریک من» ناخواسته و طبیعی، به کار گرفته شد.در این روش به باور من زبان ساده برای نمایان کردن و تبیین و نشان دادن اندیشههای بغرنج بسیارکارساز است. درنظر بگیرید؛ در قیاس با حافظ، سعدی درادبیات کلاسیک و مهمتر خیام مثال زدنی است.سعدی زبان ساده اما ژرفی دارد. کتاب سعدی از ضیا موحد را بخوانید و البته نمونههای معاصری هم میتوان مثال آورد، شعر عبدالعلی عظیمی و ضیا موحد چنیند. در ضمن بر اساس تجربه خاطرنشان میشود که سرودن به زبان ساده از زبان پیچیده بسیار مشکلتر است! و خطر سقوط به سادهگرایی مبرا ازاستعاره هنری هم وجود دارد! به درستی استاد پدیدارشناسی جناب آقای «غلامی» در نقدی اظهار میدارند که زبان در این دفتر میخواهد « در نحوهی نظام ارجاعیاش تمایزی ایجاد کند، این اشعار میخواهند حاکی از چیزهایی باشند که به نظر، نحوههای حکایتگری یا دلالتگری موجود توان نزدیک شدن بدانها را نداشتهاند. شاعر خواسته است زبان خودش را اعلام کند. درک اشعارش با درک زباناش همبسته است. اما درک زبان او بدون درک فرمِحیات (form of life) شاعرانهی او ممکن نیست» من هم با این نظر همداستانم.
-این مجموعهی شعر، بیست شعر کوتاه و چندین شعر بلند را شامل می شود و تقریباً در همهی اشعار "یک بادکنک آبی" به چشم میخورد، میخواهم بدانم آیا آن بادکنک آبی، در این مجموعه یک نماد ادبی است و اگر هست چه نمادی ست؟
گیرم به رسم نادرستِ مرسوم، مولف و سراینده در مقام پاسخ به این نوع پرسشها نباشد! ما به عادت درمورد آثار خویش حرف نمیزنیم. حتا ضرب المثلوارهای داریم که میگوید؛ «اگر میخواهید حرفتان را بپذیرند از خودتان نگویید!» و از این قبیل... در واقع این مقوله را مربوط به منتقدین و وظیفهی مخاطبان میدانیم. البته درست مینماید اما... نامرسوم عرض میشود که اگر نماد یا استعاره باشد نماد متغیر و دست گریزی است! آن چیزی است که به مفاهیم گستردهتری گره میخورد. موتیفmotif (بنمایه تکرارشونده و مکرر) محض است. به یاد میآورم مخاطبی در مطلبی منتشر، آن را شبیه خود زندگی با تمام گستردگیاش میدانست، دیگری جناب «نجم الدین براخاص» نوشته بود «بادکنکِ آبی به هرکجا میرود قلمِ «کلهر» آنجا حضور دارد «یک بادکنک آبی» مجموعه شعری پویا و درحال حرکت است که با زبانی ساده به تمام حوزههای فکری سرک کشیده است.» به باور من هم ایشان درست میگوید بستگی به حضور و حرکت سیال آن بادکنک دارد. امیری نوشته بود: «انگار همهی زندگی را توی یک بادکنک آبی دمیدهاند که نخاش دارد از دستمان میرود. و میرود تا به خورشید برسد! انگار هیچ چیزی وجود ندارد جز خاطرهای، جز لحظهای که میگذرد یا گذشته است و حس نوستالژیکش و حس پیری و... برای همین است که مسیری که بادکنکِ آبی طی می کند، عجیب شبیهِ مسیرِ زندگی است. زندگی که خودِ ما در حال طیکردنش هستیم.» البته نقدهای دیگری هم هست که مجالش اینجا نیست البته، یکی از موضوعات یکی از شعرهای کتاب نیز همین پرسش را پیش میکشد واقعن آن بادکنکآبینماد چیست؟ شبیه چیست؟
-"یک باد کنک آبی" و "باد، ذهن منتشر شاعر" را از نظر غنی بودن در بن مایههای فلسفی در چه حدی می بینید؟
بخشی از خوانشهای هر مولفی خواسته و ناخواسته در آثارش مشهوداست و گریزی نیست. من بسیار به فلسفه علاقهمندم و اگر جان مایههای یک اثری از نظر فلسفی، غنی نباشد اثر خواه داستان خواه شعر را ابتر میدانم. البته تعمدی و اصراری در نوشتن داستان و سرودن شعرفلسفی نیست و نباید باشد اما این مهم است که نگاه ما باید تهی از عمق فلسفی نباشد. من معتقدم باورِ اگزیستانسیالیستی «آلبرکامو»، «بیگانه و طاعون» را غنیتر کرده است. مرز و حد بنمایههای فلسفی را خود فلسفه تبیین و روشن میکند. خالی از لطف نیست که بگویم که فیلسوف بزرگواری که زمینه مطالعاتش فلسفهی ویتگنشتاین است از هند با من تماس گرفت و از شیفتگی و جادوی این بنمایهها با من سخن بسیار گفت البته همیشه برایم خوشایند است که، رفقای فیلسوفام با من از دلالتهای فلسفی آثارم سخن میگویند و مینویسند! در مصاحبههای دیگری از تفاوت و از آن جمله از فلسفه زبانی و فلسفه وجودی این دو اثر یعنی «یک باد کنک آبی» و «باد، ذهن منتشر شاعر» مفصل صحبت کردهام.
-"بعد از دشت اول صبح" و "یک وقت میبینید" داستانهای سه اپیزدیک شما هستند که داستانهایش در عین پیوستگی با یک دیگر، به صورت جدا از هم نیز یک داستان را تشکیل میدهند. کمی در اینباره صحبت نمایید.
البته همیشه چنین نیست! هیچ قاعدهی قدیمی و ازپیش تعین شدهای درشگردهای تکنیکی و فرمی این دو اثر قاعده نیست! به چالش کشیدنِ اَبرراویت godlike، دموکراسی و تکثیر «پی.اُ.وی P.o.v» و مولفه مهم تکثرگرایی و تنوع در همهی زمینهها از آن جمله تنوع تم (درونمایه)، تنوع تونtone (لحن) و فرم، روایت... شاید اساس وشگرد داستان نویسی این تریلوژی است که متأسفانه دو مجلد آن بیرون آمد!
-سخن پایانی؟
ادبیات در همهجای جهان مهجور شده و انسان، شیئ شدگیاش، مسخ شدگیاش در این فقدان و کمبود حضور، تسریع شده، این امر در کشورهای جهانِ «فرودست» فزونتر است! داستان نویسان، شاعران بسیار تنها ماندهاند! تنها! به قول «یوسا» تنها «در برابر نکبت زندگی» باید بیشتر کوشید باید بیشتر به شناخت یکدیگر نائل شد و یکدیگررا بسیار قدرنهاد. یادمان باشد ازجمعیت هفتاد میلیونی ایران فقط به اندازه یک سالن زمین بسکتبال یکی دو هزار نفری علاقهمند به شعر و داستان هست!؟- به گواه تیراژ کتابهایمان- آیا فاجعه بار نیست. آیا صادقانه، کتاب «یکوقت میبینید» این قلم، که چاپ سوم آن آماده انتشار است با فروش بیش از2000 نسخه بعد از یک سال، جای شادمانی دارد یا حسادت؟ من البته هنوز امیدوارم ورنه داستان و شعر را میبوسیدم و در تاقچه میگذاشتم.
گفت و گو: سید مهران موسوی احمدی