بررسي داستان چند فيلم جشنواره فجر«مهدي رضايي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

حوض نقاشي به كارگرداني مازيار ميري

 حوض نقاشي در يك جلمه فيلمي صميمي،‌ زيبا و خوش‌ساخت است. با ايده‌اي جذاب و داستان و بازيگراني كه همزادپندازي مخاطب را به همراه دارد.

«حوض نقاشی» داستان متفاوتی دارد. ماجرا مربوط به زوجی است كه فرق فاحشي با مردم اطراف خودشان دارند. مریم و رضا آن‌ها ضريب‌هوشي پاييني دارند، آن‌هم نه یک فرق ساده، بلکه بسیار بزرگ و آنها باید تلاش کنند تا به دیگران ثابت کنند این تفاوت بزرگ را با معجزه عشق حل کرده‌اند.

داستان فيلم حوض نقاشي داستان انسان‌هاي بي‌آلايش و ساده است. داستان انسان‌هايي كه داراي ضريب‌هوشي پاييني هستند ولي مثل انسان‌هاي ديگر زحمت مي‌كشند و كار مي‌كنند و براي خودشان زندگي دارند. آنها مانند ديگر انسان‌ها سختي مي‌كشند اما به‌خاطر كمبودهاي زندگي، بارشان را به دور ديگران نمي‌گذارند.

اما اين زندگي ساده زماني به مشكل مي‌خورد كه فرزند اين زوج بزرگ شده و متوجه نگاه مردم به خانواده‌اش و متوجه كند ذهني پدر و مادر خود شده است و اين باعث آزار اوست. پسر دوست ندارد كه مادر و پدرش به مدرسه او بيايند كه مبادا باعث سرافكندگي او بشوند. اما پسر مجبور است كه دعوتنامه مدير را به مادرش بدهد كه براي صحبت درباره تحصيل او به مدرسه برود. زماني‌كه مادر به مدرسه مي‌رود، ناظم -كه البته شناخت قبلي به زن و پسر دارد- و همچنين مدير تازه‌وارد به مدرسه،‌ از سادگي و بي‌آلايشي مادر لذت مي‌برند و با او لحظات خوشي دارند كه اين لحظات خوش را پسر شاهد است و مي‌پندارد كه مدير و ناظم به عقب‌ماندگي مادر او مي‌خندند و اين باعث مي‌شود كه پسر از پدر و مادر خود فاصله بگيرد.

پس او سر ناسازگاري با پدر و مادر خود مي‌گذارد. بدرفتاري مي‌كند و تفاوت آن‌ها را به‌رويشان مي‌آورد كه اين براي رضا پدر خانواده سخت است و باعث مي‌شود كه كشيده‌اي به گوش پسر بزند و اين عاملي براي فاصله گرفتن پسر از خانواده مي‌شود. در اين حين محل كار پدر و مادر هم با تعديل نيرو مواجه مي‌شود. مرد بيكار مي‌شود و زن همچنان سر كار است. مرد باتوجه به ضعف گفتار و رفتاري كه در وجودش دارد براي پيدا كردن كار با مشكل مواجه مي‌شود. اما خسته نمي‌شود تا كاري بيابد. پسر به خانه ناظم رفته و در واقع از خانه قهر كرده. از سويي بيكاري و از سويي فاصله گرفتن پسر براي اين زوج كند ذهن آزاردهنده است. اما همچنان تلاش مي‌كنند تا زندگي خود را سر پا نگه دارند. اين تلاش زيباي يك زن و مرد كند ذهن، بسيار زيبا و جذاب و جالب از كار در آمده است.

ما در برابر تلاش‌هاي اين زوج ساده، همسر خانم ناظم را مي‌بينيم كه به‌دليل بيكاري، افسرده است و دايم سيگار مي‌كشد و احتمال به خودكشي هم دارد و در واقع خود را باخته است. بعد از چندروز مريم و رضا، زوج كندذهن تلاش مي‌كنند كه پسرخود را به خانه برگردانند. به مدرسه او مي‌روند. پدر از پشت شيشه با حالتي شرمنده از آن‌چه كه مي‌داند هست و براي پسر خوشايند نيست با او صحبت مي‌كند و مي‌رود. پسر هم كم‌كم دلش براي خانه و آن سادگي پدر و مادرش تنگ مي‌شود و در نماي پاياني فيلم شور و شادي اين خانواده سه‌نفري را در حياط خانه مي‌بينيم كه به دور حوض مي‌چرخند.

حوض نقاشي روايتي ساده و خطي دارد. با مفهومي عميق و ايده‌اي زيبا و در كنار اين‌ها بازي روان و متفاوت شهاب حسيني و نگار جواهريان نيز جذابيت‌هاي خاص خودش را دارد. مازيار ميري كارگردان با تجربه‌اي است اما هيچ‌گاه سعي نمي‌كند كه فيلمي بسازد كه براي مخاطبان سخت جلوه كند. او توانايي كارهاي پيچيده را دارد اما وقتي كه روايت مي‌تواند انقدر ساده و زيبا جلوه كند چه دليلي دارد كه بخواهد اثري پيچيده و چند لايه توليد كند. اين‌بار نيز به‌نظر مي‌رسد كه مازيار ميري باري ديگر موفق شده است كه هم نگاه مخاطبان و هم نگاه منتقدان را به‌سوي خود جلب كند.

 

فيلم «رسوايي» به كارگرداني «مسعود ده‌نمكي»

 

مسعود ده‌نمكي پيش از اين با سه فيلم اخراجي‌ها ثابت كرده است كه مخاطب را خوب مي‌شناسد و مي‌تواند گيشه را شلوغ كند. او امسال با فيلم رسوايي فيلمي متفاوت‌تر از آنچه كه قبلا مي‌ساخت به عرصه رقابت جشنواره فيلم فجر پا گذاشت و بسياري منتظر بودند كه ببيند اين‌بار ده‌نمكي چه چيزي در چنته دارد. از واقعيت نبايد گذشت كه اخراجي‌هاي 1 فيلم تابوشكن و جذابي بود و اخراجي‌هاي 2 با ارفاق يك تكرار حساب مي‌شد و اخراجي‌هاي 3 بيشتر به يك شوخي سينمايي شباهت داشت تا يك فيلم درست و درمان.

حالا با فاصله گرفتن از اين سه‌گانه كمدي، ديدن فيلم بعدي ده‌نمكي مشتاقان زيادي داشت. به‌خصوص كه تيزرهاي تبليغاتي از حضور بازيگري مانند اكبر عبدي در لباس روحانيت حكايت مي‌كرد كه اين به تنهايي جذابيت خاصي خواهد داشت.

و اما فيلم داستان دختري است جوان و جذاب و زيبارو از سطح اجتماع فقير اين جامعه. او مادر پيري و عليلي دارد و برادر جوان كه دايم مشغول درس است و يا مشغول جواني كردن و گشت و گذار كه البته اين نگاه اوليه ما به شخصيت برادر است.

اين دختر زيبا و جذاب را همه محل و گذر مي‌شناسند و هركس به‌نوعي سعي در جذب او دارد. لات‌هاي كوچه و خيابان به بهانه زناشويي و حاجي بازاري‌ها به بهانه حمايت كردن و به صيغه درآوردن. در نگاه اوليه ما هم شخصيت دختر را شخصيتي فاحشه و هرزه‌گرد درمي‌يابيم كه البته رفته‌رفته متوجه اين مي‌شويم كه او فقط نمايي ظاهري از فردي خوشگذران را به خود دارد كه بتواند از اين طريق به تلكه كردن جوان‌ها و مردم بپردازد. در بين اين‌همه عاشق و ديوانه حاجي (شريفي‌نيا) بيش از هركسي پابند او شده است و با سفته‌هايي كه از دختر دارد و صاحبخانه آن‌ها هم هست سعي مي‌كند كه او را به صيغه خود درآورد.

دختر طي تعقيب و گريزي با شكايت حاجي كه سفته‌ها را از دست داده به خانه حاج يوسف (اكبر عبدي) وارد مي‌شود. او يك روحاني ساده‌دل و بي‌رياست. با دختر آشنا مي‌شود و دختر كه او را مانند ديگر انسان‌ها مي‌داند كه به‌دنبال شهوت و خوشگذراني هستند سعي در جبران جنسي لطف اوست كه حاج يوسف قبول نمي‌كند. دختر بنا بر شروريات وجودي‌اش سعي در ضايع كردن حاجي دارد و تاحدي موفق مي‌شود. در جريان تصادف برادرش حاج يوسف را تهديد مي‌كند كه اگر برايش پول جور نكند آبرويش را مي‌برد. حاج يوسف نه به‌خاطر تهديد او كه به‌خاطر رضاي خدا پولي را به او كمك مي‌كند و اين براي حاجي بازاري فيلم گران مي‌آيد كه چرا دختر از او قرض نكرده و فيلم پول دادن حاج يوسف به دختر را در بازار پخش مي‌كند كه باعث آبروريزي او شود و موفق مي‌شود و از آنجايي‌كه مي‌داند دستش به اين دختر نمي‌رسد مردم محله را بسيج مي‌كند تا دختر را از محل بيرون كنند كه در اين راه هم موفق نمي‌شود و واقعياتي رو مي‌شود كه باعث مي‌شود آبروي رفته حاج يوسف برمي‌گردد سرجايش و اين ديگران هستند كه رسواي اين ماجرا مي‌شوند.

ده‌نمكي برخلاف بسياري از كارگردان‌هاي ديگر حاضر در جشنواره، ريتم روايي فيلم را خيلي خوب مي‌شناسد. ما شاهد سكانس و يا پلان اضافي نيستيم. همه‌چيز در اختيار فيلم قرار دارد و با هر پلان و سكانس رو به جلو مي‌رويم. فيلم هرچند كه اصلا بار كلمه كمدي را به‌دوش نمي‌كشد و كاملا جدي و اجتماعي است اما داراي موقعيت‌هاي كمدي هم هست كه به فيلم شادابي و جذابيت خاصي مي‌دهد.

بازي‌هاي فيلم رسوايي

اكبر عبدي بعد از يك دوره بسيار بد در بازيگري بار ديگر خود را به سينما گران ثابت كرد. او بار ديگر ثابت كرد كه او بازيگري است كه بايد كارگردان قوي‌اي باشد كه از او بازي بگيرد و يا فيلمنامه خوبي باشد كه بتواند نقشي در آن داشته باشد و اين‌بار چنان نقشي را به‌عهده مي‌گيرد كه تازه واردان عرصه هنر سينما كمي از جيك‌جيك كردن‌هاي اضافي خود كم كنند.

اما نقش شريفي‌نيا نقشي است به‌شدت دستمالي‌شده. چنين نقشي و حتي چنين ديالوگ‌هايي را شريفي‌نيا حداقل در 5 فيلم ديگر با شباهتي بالاي نود درصد تكرار كرده است كه به گفته عده‌اي اين آقا انگار قصد ندارد نقش ديگري بازي كند و يك نمره منفي و با ارفاق يك درجا زدن در كارنامه بازيگري شريفي‌نيا محسوب مي‌شود.

بازي الناز شاكر دوست مانند بازي‌هاي قبلي‌اش روان و دوست‌داشتني است.

و در مجموع آن كه مسعود ده‌نمكي چه خيلي‌ها خوششان بيايد يا خوششان نيايد يا كارگردان باهوشي است يا مشاوران باهوشي دارد كه مي‌تواند به اين خوبي از يك ايده كاملا تكراري روايتي متفاوت را متولد كند كه در ذهن مخاطب دست‌اول نمود كند.

فيلم‌هايي با اين موضوع و محتوا از سال‌هاي 50 تا به امروز بارها و بارها استفاده شده است. اما ده‌نمكي روايت متفاوت‌تر و امروزي‌تري نسبت به موضوع دارد.

 

فیلم «دهلیز» به كارگرداني «بهروز شعيبي»

 

فیلمي با موضوع انتقام و بخشش

بهروز ﺷﻌﯿﺒﻲ کارگردان فیلم دهلیز ﻣﺘﻮﻟﺪ 1358 در ﻣﺸهد اﺳﺖ. او در فیلم «آژانس شیشه‌ای»، «گزارش یک جشن» و «طلا و مس» بازی کرده است. او با بازیگری شروع کرد و با کاگردانی به راهش ادامه می‌دهد. پیش از این نیز چند فیلم تلوزیونی را هم کارگردانی کرده است و امسال با فیلم دهلیز در جشنواره فجر حضور داشت. فیلم سینمایی دهلیز اولین ساخته بهروز شعیبی است که به یک موضوع اجتماعی می‌پردازد.

فیلم داستان زنی (هانیه توسلی) به‌نام شیواست که همسرش (رضا عطاران) به جرم قتل به‌خاطر یک نزاع خیابانی برای پارک کردن ماشین در زندان است و شیوا زندگی را با پسرش به‌سختی می‌گذراند و سعی دارد که با التماس و وعده پرداخت خون‌بها از خانواده مقتول رضایت بگیرد. چندسالی از زندانی بودن مرد گذشته است و او رفته‌رفته نسبت به دنیا دلزده شده است و برای زن احضاریه طلاق می‌فرستد. شیوا همراه پسرش به ملاقات شوهرش می‌رود و تا با دیدن پسری که سالیانی او را ندیده از تفکراتش دست بکشد و همچنان به زندگی امیدوار باشد. این فیلم حول محور امیرعلی پسر این خانواده است که بعد از ۵ سال متوجه می‌شود که پدری دارد و او را در زندان ملاقات می‌کند پسر که به تازگی متوجه شده است پدر دارد دچار سردرگمی‌هایی می‌شود. شیوا همچنان تلاش می‌کند تا خانواده مقتول را از اجرای حکم اعدام منصرف کند و در کش و قوس‌هایی تعلیق‌های خوبی شکل می‌گیرد اما در سکانس پایانی برای گرفتن رضایت شیوا پسرش را هم همراه خود می‌برد و پسر با عنوان کردن این که تازه متوجه شده است پدر دارد از مادر مقتول به‌جای پدرش عذرخواهی می‌کند و فیلم با پلان اشک ریختن مادر تمام می‌شود. تنها نگاه متفاوتی که دراین فیلم با موضوع تکراری می‌توان یافت این است که با نگاهی واقعی‌تر به آن پرداخته و با نشان دادن پذیرش خطا از سوی قاتل، باری دیگر موضوع بخشش را پیش می‌کشد.

رضا عطاران یكی از متفاوت‌ترین نقش‌هایش را در این فیلم بازی كرده و بر خلاف فیلم‌های پیشین در یك نقش غیركمدی ظاهر شده است.

به‌نظر می‌رسد شعیبی اولین قدم در کارگردانی‌اش را محکم برداشته و به این واسطه «دهلیز» به کاری قابل رقابت با فیلم‌های خوب جشنواره شد. یکی از نقاط قوت فیلم، بازی‌های روان رضا عطاران و هانیه توسلی و البته بازی چشم‌گیر بازیگر خردسال فیلم است.

شیوه روایت فیلم به‌شکل دایره‌وار است. ما در ابتدا سکانسی را می‌بینیم که زن مشغول بردن پسر به مدرسه است که مدرسه به‌خاطر بارش برف تعطیل شده و زن وارد ماشین می‌شود. این سکانس در واقع یکی از سکانس‌های نهایی فیلم است که در ابتدا آمده و چنین تکنیکی در سینما متداول است اما باید دارای یک حس تعلیق یا منطق خاصی باشد که متاسفانه نه حس تعلیقی را ایجاد می‌کند و نه منطق خاصی دارد و فقط و فقط یک شکل دایره‌وار به روایت فیلم داده است و اگر از ابتدای فیلم حذف می‌شد به یک روایت خطی ساده تبدیل می‌شد که باز هم به فیلم ضربه‌ای وارد نمی‌شد.

بدون شك استفاده از تكنيك روايي در فيلم، باعث قوت آن خواهد شد اما نبايد فراموش كرد كه استفاده بي‌جاي از يك تكنيك باعث مي‌شود كه فيلم نه تنها خوب نشود بلكه باعث ضعف هم باشد. اين‌كه ما بي‌دليل روند روايتي دايره‌وار را براي فيلم كاملا خطي و ساده در نظر بگيريم چون ضربه به فيلم چيز ديگري ندارد.

رسالت فیلم درواقع یادآوری بخشش و گذشت است که ازاین دیدگاه می‌توان فیلم را اثری موفق دانست

 

فیلم «گهواره‌ای برای مادر» به كارگرداني «پناه برخدا رضايي»

ایده‌‌ای زیبا، پرداختی ضعیف

جشنواره فيلم فجر آخرين ساخته پناه برخدا رضايي را با نام گهواره‌اي براي مادر به نمايش گذاشت. فيلمي كه هم مي‌تواند در ستايش مقام مادر باشد و هم فيلمي كه نشان‌دهنده ذات يك زن طلبه.

بدون شک ایده‌ای که برای ساده فیلم گهواره‌ای برای مادر در نظر گرفته شده است ایده بکری است که خوشبختانه پایش به سینمای ایران باز شد و باید آن‌را فرخنده دانست. پیش از این اثر رضا میرکریمی برای اولین‌بار با فيلم زير نور ماه با وارد شدن به دنیای طلبگی فیلمی درخور توجه را ساخت بعد از آن نيز شاهد فيلم قابل قبول ديگري مانند طلا و مس بوديم اما ايده ورود به دنياي طلبگي زنان دست‌نخورده باقي مانده بود.

و حالا پناه برخدا رضایی با قدمی جلوتر به دنياي طلبگی خانم‌ها می‌پردازد. ایده‌ای که شاید طی سالیان بسیار ترس‌هایی از نزدیک شدن به آن وجود داشته باشد اما حالا می‌بینیم که به‌هر حال به روشی مناسب این ایده نیز بر پرده سینما نقش می‌بندد.

بدون‌شك انتخاب الهام حمیدی برای نقش نرگس انتخاب شایسته و به‌جایی بود که مایه شخصیتی آن هماهنگ بود. در طول فیلم متاسفانه این ایده زیبا با ریتمی بسیار کند و نامناسب همراه است و در بعضی موارد این ایده زیبا از دست سازنده فیلم در می‌رود در حالی‌که می‌شد پرداخت بهتر و روان‌تر و پر مایه‌تری را در فیلم گنجاند.

یکی از این فضاهای از دست‌رفته سکانس داخل قطار است که نرگس (طلبه زن) با دختری به ظاهر سانتی‌مانتال همراه می‌شود که گفتگویی بین‌شان صورت می‌گیرد و به طول سطحی وارد فضای پرسشی دنیای طلبگی می‌شود و متاسفانه این مسئله را به عمق نمی‌برد. این سکانس می‌توانست یکی از بهترین سکانس‌های این فیلم و حتی شاخص‌ترین آن باشد که کارگردان بدون هیچ‌توجه خاصی از کنار آن رد شده است.

در كل داستان فيلم اين‌گونه است كه دختري براي پيشرفت قصد خارج شدن از كشور را دارد اما حالا اين پيشرفت مانعي دارد به اسم مادر كه بايد دايم مورد مراقبت باشد. حالا نرگس بين دو ارزش گرفتار مي‌شود. ارزش در اختيار بودن مادر و ارزش مبلغ بودن در كشور روسيه.

او در اين كلنجار روحي و فكري قرار مي‌گيرد و تصميم‌گيري برايش سخت شده. فیلم به‌ظاهر رفته‌رفته از ایده طلبگی یک زن فاصله می‌گیرد و كاملا به دنیای مادر مریض وارد می‌شود. در ظاهر این یک شکست محتوایی به‌نظر می‌رسد اما در ادامه می‌بینیم که اصرار نرگس به‌خاطر آن آموزه‌هایی است که در دوران طلبگی آموخته و حالا در آن سختی‌ها خود را در معرض امتحان می‌بینید که باید از آن موفق بیرون بیاید و عنوان می‌کند که مادر روزی گهواره من بوده و حالا من باید گهواره مادر باشم.

حرکت‌های دوربین نشان‌دهنده آن است که کارگردان سعی دارد که با این درون‌مایه آرام و ظریف در بعضی اوقات از لحاظ بصری او را به تماشا تشویق کند که تقریبا در این مسئله موفق بوده است.

سکانس انتهایی فیلم بسیار تاثیرگذار و زیبا و گویا است. فضای پر از گل‌های آفتاب‌گردان. مادر در آغوش گهواره مانند نرگس قرار دارد. فضا مانند بهشت است و تداعی‌گر سخن بهشت زیرپای مادران است.

شخصیت‌های جانبی اين فیلم چندان کمکی به آن می‌کند. همکلاسی نرگس در دنیای زناشویی خود سیر می‌کند و تنها یک دوست است برای او. برادر نقش خاصی را ایفا نمی‌کند. نه چنان در تضاد با نرگس است که بتوان یک گره آن را تصور کرد و نه چندان همسو با اوست که بتوان همدم و نقطه قوت قلب دانست.

بدون شک کارگردان توانایی‌های روایتی خود را در این اثر از لحاظ تصویری و روایت داستانی نشان داده است اما چیزی که شاید مدنظر قرار نداشته، مخاطب گریزی فيلم است که به‌خاطر ریتم کند صورت می‌گیرد و محتوایی که می‌توانست عمیق‌تر و چند لایه‌ای باشد. مگر درسینمای دنيا چقدر ایده‌های بکر و زیبا وجود دارد؟ پس باید زمانی‌که چنین ایده‌ای را وارد دنیای سینما می‌کنیم به بهترین نحو ممکن از آن استفاده کنیم تا به اصطلاح چنین ایده‌هایی را ایده‌های سوخت شده قلمداد نکنیم.

 

فیلم «خاک و مرجان» به كارگرداني «مسعود اطيابي»

 

فیلم با سکانسی خشن آغاز می‌شود. کشتن زنان افغان که ما فقط از فرد مهاجم اسلحه و شلیک کردن او را می‌بینیم و سپس سرگردانی یک زن در بیابان. و بعد مردی که مشغول قاچاق است و قصد دارد که با خان خود تسویه‌حساب کند و برای عروسی دخترش به کابل برود. اما خان از پرداخت پول امتناع می‌کند و مرد مورد ضرب و جرح قرار می‌گیرد. مرد به کابل برمی‌گردد ماشین خود را می‌فروشد. به‌همراه دو دختر خود به کابل اسباب‌کشی می‌کند. عدم حضور مادر در روایت احساس می‌شود و با دیدن آشنایانی که در کابل دارد، برای او زنی را در نظر می‌گیرند که ازدواج کند. مرد، زن و مادرپیر آن زن را به خانه‌اش راه می‌دهد اما آن هم برای محض رضای خدا و هیچ قصدی برای ازدواج ندارد.

او هر روز به سرمزار همسرش می‌رود و درد دل می‌کند اما در پلان‌هایی ما شاهد حضوری زنی هستیم که روبنده دارد و پسری همراهش هست که این حرکت روایی فیلم متاسفانه حس تعلیق خاصی ایجاد نمی‌کند. ما از این پس شاهد زندگی ساده و دغدغه‌های مردم افغان و کشت و کشتار نظامیان آمریکایی هستیم. فیلم سرگردان جلو می‌رود تا اینکه دقیقه 75 تازه گره اصلی روایت فیلم شکل می‌گیرد و آن‌هم در زمان عروسی دختر است که زن روبنده‌دار به‌همراه پسرش در آنجا حضور دارند و زن به‌عنوان مادر عروس بلند می‌شود و بی‌آنکه رویی از خود نشان دهد هدیه می‌دهد و خارج می‌شود. مرد به‌دنبال زن می‌رود و متوجه می‌شود که او زن واقعی‌اش است.

اول اینکه چرا چنین گره‌ای که گره اصلی فیلم است آنقدر دیر شکل می‌گیرد؟ به‌هرحال زمان رویارویی مرد و زن شکل می‌گیرد. مرد نارضایتی خود را از زن ابزار می‌کند و زن برایش تعریف می‌کند که در جنگ گرفتار شده و در زمان اسارت مورد تجاوز سربازان آمریکایی قرار گرفته و پسری که همراه اوست در واقع زنازاده است.

مرد از شنیدن این حرف به خشم می‌آید و زن را مورد عتاب قرار می‌دهد. اما زن احساس گناهی ندارد چون برحسب اجبار چنین سرنوشتی داشته است و در این قسمت دیالوگی بسیار زیبا و دردناک دارد که در جواب مرد که می‌پرسد این بچه کیست؟ می‌گوید: نیمی‌اش از من است و نیمی‌اش از دشمن.

این دیالوگ گویای بسیاری چیزهاست. اتفاقي رخ داده است اما این اتفاق را چه کسی عامل آن است؟ در واقع این دیالوگ را می‌‌توان این‌گونه تعمیم داد که هرچه بر سر افغانستان می‌آید همه‌اش به حضور دشمن برنمی‌گردد بلکه نیمی از مشکلات برگردن خود مردم افغانستان است.

مرد از سختی‌های زندگی بدون زن صحبت می‌کند و می‌گوید که به هرکاری تن داده تا بتواند او را فراموش کند اما موفق نشده.

ما در اینجا فلاش‌بک به گذشته داریم که چرا مرد جسدی را به‌عنوان همسر خود پنداشته و این‌همه سال از واقعیت خبردار نشده که در روایت ساده و تکراری جابه‌جایی یک النگو ما روایت کلی و ساده‌انگاری مرد از کشته شدن زن را درمی‌يابیم. این شیوه روایی بارها وبارها در دنیای سینما اتفاق افتاده و بهتر بود که نویسنده به شیوه دیگری می‌پرداخت.

کلیت فیلم نشان از پلشتی‌های جنگ دارد. تاکنون فیلمی که بتواند نمایی از فضای واقعی کشور افغانستان داشته باشد، نداشته‌ایم. اکثر فیلم‌های مربوط به افغانستان به بیابان و جنگ‌های چریکی و... ختم می‌شد و به واقع ما با دنیای شهري مردم افغانستان آشنایی چندانی نداشته‌ایم. یکی از ویژگی‌های خوب این فیلم نشان دادن دنیا و فضای زندگی سخت و دردآور و ساده مردم افغانستان است. این فضای جذاب مخاطب را تا دقیقه 75 با خود می‌کشاند اما دلیل بر این نمی‌شود که مرحمی بر ضعف دیر شروع شدن گره اصلی فیلم باشد. چه بسیار زیباتر بود که در ابتدای فیلم ما شاهد چنین گره‌ای می‌بودیم و ادامه فیلم با تعلیق و هول و ولا ادامه می‌یافت. و يك سوال اساسي‌تر كه دوباره به سكانس اول فيلم برمي‌گرديم كه همان سكانس خشن كشتن زنان افغان است كه با توجه به گفته زني‌كه مورد تجاوز قرار گرفته آن فرد يك آمريكايي است كه در زمان شليك به زن گلوله‌اش تمام مي‌شود و بعد متوجه مي‌شويم كه بعد از تجاوز به اين زن او را رها كرده‌اند.

 

فیلم «کلاس هنرپیشگی» به كارگرداني«عليرضا داود نژاد»

 

گزارشی از نمایش اين فیلم در جشنواره فجر

فیلم کلاس هنرپیشگی علیرضا داودنژاد که در جشنواره فیلم فجر به‌نمایش درآمد بحث‌های بسیاری به‌دنبال داشت. در واقع بهتر است در وهله اول گزارشی از نمایش عمومی آن در جشنواره ارائه کنم. سکانس ابتدایی فیلم علیرضا داودنژاد را می‌بینیم که در قاب دوربین قرار دارد و شروع می‌کند با دوربین حرف می‌زند. در واقع مخاطبان وی افرادی هستند که در لوکیشن قرار دارند که همگی از اقوام وی هستند و در بیان خود که رو به دوربین است خود را معرفی می‌کند و می‌گوید که آرزوی این را داشته که روزی اقوام خود را جمع کند و فیلمی بسازد و گویا قرار است که در حین این فیلم‌سازی بحث‌های هنرپیشگی هم بررسی شود.

اما این کلاس هنرپیشگی و روندروایی نامتعارف آن در بیست‌دقیقه اول یک سوم سالن سینما را خالی کرد. كيومرث پوراحمد كه از عوامل ساخت اين فيلم است مي‌گويد كه «اين فيلم به‌قدري ساختار متفاوت و جذابي دارد كه به‌نظرم نبايد آن را در ژانر محدود كنيم و بگوييم مثلا در فلان ژانر قرار مي‌گيرد»

اين حرف درستي اما بايد پرسيد كه جايگاه مخاطب كجاست آقاي پوراحمد؟ ما فيلم را براي چه كسي مي‌سازيم. براي خودمان و چند هنرشناس يا براي مردمي كه تشنه فيلم جذاب و هنري هستند؟

در بیست‌دقیقه دوم یک‌سوم سالن به خواب رفتند یا مشغول بازی با تلفن‌های همراه خود شدند و فقط در مواقعی که اوج هنر بازیگری در این فیلم شکل می‌گرفت نگاه‌ها را به خود جلب می‌کرد. در حالی‌که یک ساعت از فیلم گذشته بود ما چیزی جز هنر بازیگری در فیلم چیز دیگری ندیدیم. مخاطبان صبور نشستند و باقی فیلم را هم دیدند. فیلم از دقیقه نود که گذشت دیگر تمامی تماشاچیان منتظر این بودند که این فیلم تمام شود تا بتوانند هوایی تنفس کنند. اما انگار این فیلم که در تمامی سکانس‌ها حرفی تکراری داشت نمی‌خواست که تمام شود.

فیلم زمانی‌که به دقیقه صدوبیست رسید دیگر واقعا حوصله تماشاچی را سر برده بود و با هر پلانی که به پایان می‌رسید همگی از سر نارضایتی دست می‌زدند و هورا می‌کشیدند.

یادداشتی بر فیلم

وقتی‌که فیلم تمام شد با دوستان به گفتگو نشستیم و گفتگوی بعضی دیگر از اهالی سینما را مستمع بودیم. در وهله اول تقریبا همه مخاطبان همراه ما که اهالی نویسندگی و فیلمسازی بودند ترجیح می‌دادند که اصلا درباره فیلم صحبتی نکنند.

اما می‌شد که سوالی را از زبان همه شنید. و آن سوال این بود که «قصد آقای داودنژاد از ساختن این فیلم چه بوده است؟»

آیا این‌که علیرضا داودنژاد در اولین سکانس فیلم عنوان می‌کند که دوست داشته فیلمی بسازد که همه اقوامش در آن نقشی داشته باشند، دلیل درستی است که بخواهد مخاطب را فراموش کند و بخواهد هنر بازیگری اعضای خانواده اش را به رخ بکشد.

بدون شک ما در این اثر شاهد بازی‌های بسیار روان و زیبا از تمامی اعضای خانواده چه حرفه‌ای و چه آماتور آن هستیم. فیلم سعی می‌کند که داستانی را هم روایت کند. داستانی از پول‌پرستی، عشق، مصلحت‌اندیشی و چیزهای دیگر که از سطح هیچ‌گاه به عمق نمی‌رود و انگار اصلا قرار هم نبوده است که برود و قرار کلی فیلم انگار این است که با طرحی ساده و داستانی ساده اما روایتی متفاوت فقط و فقط هنر بازیگری بازیگران را به نمایش بگذارد.

بدون شک برای این همه بازی‌های زیبا و جذاب باید به آقای علیرضا داودنژاد و همه اقوامش تبریک گفت اما چنین اثری را می‌توان یک فیلم کامل دانست یا به گفته بعضی دیگر آیا این فیلم بود. یا شاید هم کارگردان با ارائه عنوان فیلم با نام کلاس بازیگری می‌خواهد خودش را تبرئه کند و بگوید خب این یک کلاس بازیگری بود و نباید از آن انتظاری داشته باشیم که از دیگر فیلم‌ها داریم.

اما همه مخاطبان فیلم‌های جشنواره به‌دنبال بازیگری نیستند. در واقع ما با یک دغدغه شخصی یک کارگردان خوب مواجه هستیم که این دغدغه در صد بسیار کمی مخاطب دارد و در واقع از نگاه کلی یک اثر مخاطب‌گریز است.

یادداشت‌های داودنژاد بر روی تخته‌سفید که خود نیز همانند بازیگری در بسیاری از پلان‌ها و سکانس‌ها حضور دارد این فیلم را به بخش‌های مختلفی تقسیم می‌کند. اما این بخش‌بندی و نوشته‌های روی تخته واقعا اگر نبود چه اتفاقی می‌افتاد. بعضی از عناوینی که داودنژاد روی تخته می‌نویسد و سکانس‌های بعد از آن‌را می‌بینیم متوجه می‌شویم که آن عناوین را می‌شد روی بخش‌های دیگر فیلم نیز گذاشت و هیچ‌چیز خاصی جا به جا نمی‌شود.

دركل آنكه از عليرضا داودنژاد باتوجه به سوابق خوبي كه در گذشته دارد انتظار چيزي بيشتر از اين مي‌رفت كه نه مخاطبان را و نه منتقدان را راضي نكرد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692