ضحی کاظمی، نویسنده و مترجم، متولد سال 1361 از تهران است. کاظمیکه رمان «آغاز فصل سرد» را در سال جاری و توسط انتشارات افراز روانه بازار کتاب کرده است، در مورد شخصیت زن رمان خود میگوید: «دوست داشتم تصویری منصفانه و واقعی از زنان و مردان طبقه متوسط و تحصیلکرده تهران ارائه دهم.» او نسبت به فرم نگارش این رمان اظهار رضایت میکند و معتقد است فرم میتواند حتی به روایتهای تکراری، رنگ و روی تازه و خواندنی بدهد، انگار که اصلا داستان تازهای را میخوانی! اما دچار شدن در دام فُرمبازی، نتیجهای معکوس خواهد داشت و خیلی زود دلِ مخاطب را میزند و... باقی را خودتان بخوانید:
همیشه استفاده فرمهایی که کمتر در یک جامعه مصطلح است در نوشتن؛ ریسک است. شما در رمان «آغاز فصل سرد» کلیت رمان را بر مبنای دیالوگهای تلفنی استوار کردهاید. این تجربه نو؛ چه بازخوردهایی را از سوی مخاطبان برای شما به همراه داشته؟
رمان «آغاز فصل سرد» را بیشتر به خاطر فرم جدید آن، و دشواری نوشتن کل داستان تنها با استفاده از دیالوگ، رمانی جسورانه ارزیابی کردهاند. البته توافق نظر در مورد این که آیا این فرم توانسته با مخاطب ارتباط برقرار کند یا نه وجود ندارد. استفاده از دیالوگ باعث روان شدن و خوشخوان شدن داستان شده است و اغلب خوانندگان داستان، به راحتی و در زمانی کم، تا انتهای آن را میخوانند. انتخاب فرم بیتوجه به مفهوم داستان امکان پذیر نیست و زمانی که این فرم را برای بیان داستان انتخاب میکردم، میدانستم ریسک بزرگی است. اما بیان مفهومیکه مدنظرم بود، به جز با استفاده از این فرم، با همه کاستیها و دست و پاگیریاش، برایم ممکن نبود. در حقیقت در این رمان سعی داشتهام که از فرم، فراتر از چهارچوبی که ارائه میدهد، استفاده کنم. دیالوگهای تلفنی که در این داستان از آنها استفاده شدهاند، در اصل مجرایی هستند که شخصیتهای داستان از طریق آنها خود را بازتعریف میکنند و هویت خود را میسازند.
اصولا رویکرد شما نسبت به رمانهای فُرمیک چیست و با چه تفکر و دغدغههایی به فرم فکر میکنید؟
نوشتن در مورد موضوعی که تا به حال به آن پرداخته نشده بسیار بعید است. اگر داستانهایی که نوشته میشوند را از نظر موضوعی و مفهومی دستهبندی کنیم، میبینیم که همه آنها کمابیش در یکی از این دستهها قرار میگیرند. اما این که حرف جدیدی برای گفتن وجود ندارد، مهم نیست. مهم نحوه بازگو کردن همان موضوعِ شاید ساده، و تکراری است. مثلا سالیان سال است که شعرا در مورد عشق، شعر میگویند. اما هر زمان که از زاویهای نو به آن میپردازند، یا در قالبی بدیع از عشق مینویسند، مثل این است که شعری جدید درمورد عشق، میخوانیم. در رمان هم همین است. کما بیش موضوعات و شخصیتپردازیها تکرار میشوند. و این نوآوری در فرم و نحوه بیان داستان است که میتواند رمان را خواندنی کند. در کل، داستان موفق، داستانی است که فرم و محتوای آن با هم همخوانی داشته باشند، و فرم، برای بیان مفهومی که مدنظر دارد، و متناسب با آن انتخاب شده باشد. بازیهای فرمیدر داستانهای جدید، بسیار جذاب هستند، اما داستانی که صرفا به فرم میپردازد و از نظر محتوایی حرفی برای گفتن ندارد، خیلی زود مخاطب خود را از دست میدهد. زیرا بازیهای فرمی به مرور تازگی خود را برای مخاطب، از دست میدهند و مفهومی برای پر کردن این خلاء وجود ندارد.
با توجه به اینکه در رمان شما، تعداد شخصیتهای زن در اکثریت هستند، راوی زن است و اسم کتاب نیز از عنوان آخرین مجموعه شعر فروغ فرخزاد گرفته شده؛ برخی منتقدان آن را رمانی زنانه خواندهاند. حال آنکه زنان در رمان شما در کنار مردان نقشآفرینی میکنند و با نگاهی عادلانه مردان اطراف خود را قضاوت میکنند. نظر خودتان در مورد زنانه بودن یا نبودن «آغاز فصل سرد» چیست؟
واقعیت این است که تعریف دقیقی از رمان زنانه در ایران وجود ندارد و اشاراتی که به عنوان رمان زنانه صورت میگیرد با محتوای نظریههای فمینیستی فاصله زیادی دارد. آنچه من شخصا از رمان زنانه در ایران درک میکنم و تاکید میکنم در ایران- زیرا شبیه این سبک نوشتار را در ادبیات معاصر غیر ایرانی کمتر دیده ام- رمانهایی هستند که در وهله اول نویسنده آنها و بعد راوی، و بیشتر شخصیتها، زن هستند و کل داستان حول مشکلاتِ پیش پا افتاده و اغلب عشقهای سرکوب شده راوی زن، میگردد. مشکلاتی کاملا زنانه و شخصیتهای زنی که اغلب مظلوم واقع شدهاند، و شخصیتهای مردی که به آنها ظلم میکنند، اما در داستان به آنها صدا داده نمیشود و خواننده فقط توصیفی از آنها را از دید راوی و شخصیتهای زن، میخواند. این زنها گاهی بدجنسیهایی هم دارند و خطاهایی که البته اغلب با فداکاری بر آنها پیروز میشوند. تمام سعی من در «آغاز فصل سرد»، فاصله گرفتن از این سبک رمان بوده است. سعی کردم با وجود پرداختن به مشکلات زنان طبقه خود، منصفانه برخورد کنم، به خصوص در مورد شخصیتهای مرد. سعی من در این رمان کلیشهزدایی از شخصیت مرد ایرانی بوده است. لیلی راوی داستان روابط عمیق و متناظری با همسر یا با دایی خود دارد، و مشکلات پدر، همسر و شخصیتهای مرد داستان، حتی برادرشوهر سربازش را، جدا از خود و مشکلات خود نمیبیند.البته از نام رمان به غیر از اشاره به مسائل زنان، مفهوم کلیتری هم مدنظر من بوده است که به معنی واژگان به کار رفته در آن برمیگردد.
آنچه بیشتر از همه در آثار زنانه؛ مخاطب را آزار میدهد، ارائه شمایی اغراقآمیز از زن است. معمولا هم در چنین آثاری، زنان انسانهایی صبور و مظلوم هستند و... اما در رمان شما، نگاه به زن؛ نگاهی واقعیتر است؛ و بعضا نمیتواند از پس مشکلاتش برآید. در مورد تصویری که از زن در رمانتان ارائه کردهاید بیشتر توضیح دهید.
همانطور که گفتم دوست داشتم تصویری منصفانه و واقعی از زنان و مردان طبقه متوسط و تحصیلکرده تهران ارائه دهم که تاکنون در داستاننویسی ما کمتر به آنها پرداخته شده است. زنی که در این کتاب به تصویر کشیده شده، از ناحیه همسر و پدر و اجتماع، ظلم مشهودی را به واسطه زن بودن، حس نمیکند. برعکس مشکلات آنها را مشکلات خود میداند، و سعی دارد در حل آنها کمک کند. از فضای آزاد به وجود آمده، برای ادامه تحصیل و حتی تغییر رشته به رشتهای که دوست دارد، استفاده میکند. خواهرش در خارج از کشور درس میخواند و مادرش شاغل است. زنی که پا به پای مرد در جامعه حضور دارد، و خود برای آیندهاش تصمیم میگیرد. در عین حال مادر فداکاری که همه انتظار دارند نیست و در زمزمههای شبانهاش با خود از خستگی و پشیمانی نسبت به بچهدار شدنش میگوید. بقیه شخصیتها همینطور. هیچ کدام صرفا به واسطه مرد یا زن بودن خود، در جایگاهی مشخص قرار نمیگیرند. دنیای «آغاز فصل سرد» دنیایی است که زنها و مردهایش برای حل مسائل بوجود آمده همه به همه محتاجند، و در این دنیا با حذف زن یا مرد یا بالا و پایین کردن جایگاهشان، پیشبردی حاصل نمیشود. اما لیلی به واسطه نقشهای مختلفی که به دوش میکشد و مسئولیتهای زیادی که به عهده دارد که خیلی از آنها به زنانگی اش بر میگردد (مانند نقش خواهر و مادر و دختر)، و نقشهایی که در جامعه دارد، به شدت احساس خستگی میکند و شاید تصویری که از زن حاضر در اجتماع امروز ایران، مد نظر من بود، زنی که بین دنیای سنتی پیشین و دنیای مدرن پیش رویش دست و پا میزند، بیشتر از هر چیز زنی خسته است.
آنچنان که میدانید، طی یکی دودهه اخیر، انتشار آثار زنانه در کشورمان تعدد قابل توجهی پیدا کرده است. در مورد این رویه رو به رشد چه نظری دارید و آثار اینچنینی را چطور میبینید؟
همانطور که گفتم تعریف دقیقی از این آثار وجود ندارد. اما با بازشدن فضا برای حضور بیشتر زنان در اجتماع، در عرصه داستان نویسی هم حضور بیشر زنان قابل مشاهده است. اصولا همه کسانی که دست به نوشتن میزنند، تا چند کتاب اول خود صرفا حدیث نفس میکنند. این دست آثار هم، بیشتر حدیث نفس زنان ماست. که خوانندههایشان هم کسانی هستند با حدیث نفسهای مشابه و از خواندن این داستانها لذت میبرند و قشر زیادی از خوانندگان ما، که مرد هستند، کلا با این داستانها ارتباط برقرار نمیکنند. این داستانها خیلی از مشکلات موجود زنان ما را مطرح میکنند که شاید کمتر مجرایی برای بیانشان وجود داشته باشد. و به همین جهت اهمیت زیادی دارند. اما مشکل این آثار بیشتر در عدم خلاقیت لازم در بیان داستان، از لحاظ فرم و شخصیتپردازی، و اغراقآمیز بودن آنهاست که مخاطبشان را محدود میکند. به نظر من تولید هنر، زمانی که مثل زنانهنویسی در داستان ایرانی، به جایی میرسد که رویهای جدید را به وجود میآورد، حائز اهمیت زیادی است. وارد شدن صدای زنان که دنیای خود را بیان میکنند، از نظر من بسیار خوب است اما امیدوارم در این راه رو به رشد، کم کم زنانهنویسی ما به سمت استانداردهای داستان نویسی سوق پیدا کند و داستانهای زنانهای بخوانیم که از همه نظر، بیعیب و نقص و برای همه جذاب باشند.
شما؛ کارشناسی ارشد زبان انگلیسی دارید و سابقه سکونت در خارج از کشور را داشتهاید، سطح ترجمههایی که در کشورمان صورت میگیرد را در تقابل با اصل آثار، چگونه ارزیابی میکنید؟
ما مترجمان بسیار خوبی داریم و بهترین آثار منتشر شده در خارج از کشور را برای ما ترجمه میکنند. خوبی ترجمههایی که در ایران انجام میشود این است که از زبانهای مختلفی ترجمه صورت میگیرد. از انگلیسی، آلمانی، فرانسه و اسپانیایی گرفته تا عربی و ژاپنی و کیفیت این آثار خوب است. به علت زیبایی زبان فارسی و امکاناتی که دارد، گاهی ترجمهها از اصل هم شیرینتر میشوند. مسالهای که وجود دارد این است که کتابهای خوبی که در خارج از کشور نوشته میشوند، طبیعتا نگاهی به محدودیتهای داستاننویسی ما ندارند. و در ترجمههای جدید (قبلا خیلی بهتر بود) به خاطر ممیزی گاهی بخشهای مهم و اساسی از داستانها حذف میشوند که لطمه بزرگی میزنند. همینطور اینکه داستاننویسان جدید خارج از کشور بیشتر به سمت بومینویسی پیش میروند، برای مثال سال بلو. نویسنده بسیار شناخته شده و ستایش شدهای است اما اشارات دقیق و مختص به فرهنگ و اقتصاد و تاریخ آمریکا دارد، که حتی اگر خواننده ایرانی با زیرنویسهای زیادی که مترجمین محترم میگذارند، بتوانند کتاب را بخوانند، با آن ارتباط برقرار نمیکنند و متاسفانه مترجمان ما از این نظر در انتخاب آثار برای ترجمه کمتر از پیش دقت میکنند.
در مورد آثار داستانی چطور؟ ادبیات داستانی ما در مقایسه با ادبیات روز جهان؛ چه موقعیتی دارد؟
این سوال بسیار سختی است که بعید میدانم پاسخ دقیق به آن ممکن باشد. باید در نظر داشت که با توجه به ترجمه بهترین آثار جهان در کشور ما، مخاطب از ادبیات هم عصر خود در ایران هم توقع بالایی پیدا میکند. ما بورخس میخوانیم به عنوان نویسنده عالی و جهانی اما مگر آرژانتین چند تا بورخس داشته است؟ آیا آرژانتینیها هم مثل ما به خود سخت میگیرند؟ یکی از مشکلات ما دقیقا این است که از همه نویسندگانمان انتظار داریم شاهکارهای جهانی خلق کنند و شاهکارهایشان هنوز منتشر نشده جوایز جهانی بگیرند. اصولا آثار ماندگار و پایدار بعد از گذشت زمان، مشخص میشوند. اینطور نیست که ادبیات ما آثار ماندگار نداشته است. هدایت و گلشیری و ساعدی و مندنی پور و... در مورد نسل بعدی نویسندههایمان هم باید صبر کرد و فضایی برای عرضه شدن به مخاطب جهانی بوجود آورد و بعد قضاوت کرد. در ضمن اینطور نیست که در حال حاضر در همه دنیا همه داستانهایی که نوشته میشوند، عالی هستند و ما از قافله عقبیم. من شخصا داستانهای منتشر شده به زبان انگلیسی زیاد مطالعه میکنم. یک دوره حتی برای همشهری داستان منبعخوانی میکردم و دنبال داستانهایی مناسب برای ترجمه و چاپ در مجله بودم. خیلی میگشتم، و خیلی کم داستان مناسب پیدا میکردم. مشکل اصلی داستانها ضعیف بودنشان، دقیقا از نقطه نظر فنی داستان نویسی بود. و تازه بعد از آن با مشکلات ممیزی سر و کار داشتیم. در کل ادبیات کلاسیک ما و ادبیات داستانی پیشکسوتان ما جایگاه خوبی در سطح جهانی دارند. در مورد هم نسلان من هم هنوز نمیتوان قضاوت کاملی داشت.
به نظر شما؛ وجود نداشتن چه عوامل و المانیهایی در نویسندگان ما و آثارشان؛ ما را در ردههایی به مراتب پایینتر از نویسندگان و آثار برجسته ادبیات جهان قرار میدهد؟
من با این گفته موافق نیستم. درمورد ادبیات کلاسیک ایران که اصلا صادق نیست. در مورد هم نسلان من اگر بخواهید باید بگویم ابتدا باید فضایی برای مقایسه آثار وجود داشته باشد. شاید اگر کارهای نویسندگان ما (اشاره من به آثار سال 80 به بعد است) ترجمه میشد و در دسترس خوانندگان خارجی قرار میگرفت بهتر میشد جایگاهمان را بدانیم. این حرفها بیشتر از هرچیز تضعیف روحیه میکند. هر نویسندهای دنیای داستانی خود را خلق میکند. دنیای داستانی نویسنده، هم به روحیات و درونیات او برمیگردد، هم به شرایط بیرونی (اجتماعی تاریخی و فرهنگی سیاسی). شاید فضای داستانی من برای دوست صمیمی من که دنیای مشابهی نسبت به من دارد، چیز جدیدی نداشته باشد اما برای کسی که در شهر دیگری یا کشور دیگری زندگی میکند، دنیای داستانی من بسیار جذاب باشد. اما هرگز امکان ارائه آن وجود ندارد.زبان فارسی امکانات گستردهای دارد و پررنگ بودن زبان در آثار فاخر ایرانی قطعا از مشکلاتی بوده که سر راه ترجمه موفق ادبیات ما، و معرفی آن به جهان، قرار داشته است که با حرکت نویسندگان هم نسل ما، و ورود زبان ساده به عرصه داستان، این مشکل حل شده است. غیر از این، من شخصا بخشی از مشکل را در رقابتهای ناسالم و تخریبهای حاکم در فضای ادبی ایران میدانم. همنسلان من نه پیشکسوتی دارند که راه و چاه را از او بپرسند و از حمایت او برخوردار باشند، نه جایزه و مسابقه ادبی مناسبی وجود دارد که بتوانند خود را محک بزند.قسمت مهمتر این مشکل به خوانندگان ما برمیگردد. سرانه کتاب خوانی در ایران به چند دقیقه میرسد. داستان خوانی که جای خود دارد. پایین بودن تیراژ داستانهای مستقل هم نشان از پایین بودن تعداد مخاطب دارد. مشکلات ممیزی و چاپ و پخش کتاب هم که جای خود را دارد. همین کتابهایی هم که منتشر میشوند به راحتی در دسترس خوانندگان قرار نمیگیرد.
تا آنجا که اطلاع دارم، مشغول آمادهسازی مجموعه هستید که داستانکهای شما را دربر دارد. ضمن توضیح درمورد این مجموعه؛ در مورد این ژانر از ادبیات داستانی و جایگاهش در جهان نیز صحبت کنید.
مجموعه داستانک من حدود 50 داستانک است که نشر همشهری قرار است آنرا منتشر کند. در حال حاضر برای بررسی به ارشاد فرستاده شده است. داستانک یا Flash Fiction در خارج از کشور طرفداران زیادی دارد. با توجه به محدویتهای زمانی و فضایی دنیای امروز، و مشغلههای زیاد انسان امروزی، این ژانر در کمترین زمان ممکن دنیای داستانی برای خواننده خلق میکند، و به همین دلیل بسیار رو به رشد است. اما در ایران، هنوز جایگاه خود را پیدا نکرده است. در ایران، گاهی از واژه مینیمال، برای این ژانر استفاده میشود. اما مینیمال تعریف کلی تری دارد و لزوما محدودیت حجم و پیچشی که در داستانک انتظار میرود را ندارد. اصولا داستانک، داستان کوتاه زیر 1000 کلمه است، که بدون استفاده از توصیفات اضافی، مفهومیرا، خلاقانه، برای خواننده بیان میکند. نویسنده، باید در فضای محدود کلمات، شخصیتپردازی کاملی انجام داده و در نهایت، ضربه کوچکی به خواننده بزند. این ضربه، اغلب با طنز همراه است، زیرا معمولا چیزی که خارج از انتظار ماست، لبخند بر لبانمان میآورد. اما در مواردی مثل داستانکهای من، نوع ضربهها لزوما طنزگونه نیست و ضربهها، تلویحی برای تلنگر زدن به آگاهی خواننده، درباره موضوع مطرح در داستانک، انتخاب شدهاند.برعکس آنکه تصور میشود، داستانک در ادبیات ایران، قدمت دیرینهای دارد. برای مثال در گلستان سعدی. اما فرم جدید و مدرن آن، با فضای مدرن داستانی، دوباره به ادبیات ما بازگشت کرده است.