نقدي بر مجموعه شعر((مدادها شب را افقی می کشند)) ((سیده زبیده حسینی))/ رجب بذر افشان

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

دنیا به من نمی آید مادر

انسان مجموعه ای از آنچه دارد نیست،

بلکه مجموعه ای است از آنچه هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد.

                                                                                                                               ((سارتر))

 

((مدادها شب را افقی می کشند)) نخستین تجربه ی شعری ((سیده زبیده حسینی)) در 3 فصل مجزا، اما پیوسته شامل 69 قطعه شعر سپید در 116 صفحه سال 91 توسط نشر ((هنر رسانه اردی بهشت)) چاپ و وارد بازار کتاب گردید. 3 فصل مجموعه به تفکیک تحت عنوان ((مدادها که تو می شوند)) 42 قطعه شعر از صفحه ی 10 الی 78 ((تکه های شب را جمع کن)) 19 قطعه شعر از صفحه ی 79 الی 98 ((پازل تنهایی ام را سپید کن)) 8 قطعه شعر از صفحه ی 99 الی 116تنظیم و نامگذاری شده اند.

بخش اول و دوم از منظر زبان و فرم و فضا تقریبا از جاذبه های تصویری - گزاره ای و تکنیک های نزدیک و مشابه ای سود می برند. در بخش سوم، بنظر می رسد شاعر صورت های تازه ای از شیوه ی نگارشی، ساختمان روایی و تلخیص روایت را پیش کشیده که تفاوتش (در شکل ظاهری) با بخش های آغازین کتاب مشهود است.

در ((مدادها شب را افقی می کشند)) ما با یک مدیوم نوشتاری زنانه روبرو هستیم، و بازتاب های زندگی، امیدها و مشقات یک زن... که از قالب های روزمره بیرون آمده و نگاهی به فراسو دارد. در این نوع نوشتار، بطور طبیعی گرایش به انتزاع و نگاه رویا پردازانه و روح احساس گرایی نسبت به عینیت، استدلال و عقل اندیشی چربش بیش تری دارد. و همچنین منطق تک گویانه ی زبان، دایره ی واژگانی و نحوه ی واژه گزینی، تخیل و انتخاب رنگ ها، اجرای صریح و بی واسطه ی زبان و گزاره های غير كلامي، قطع ها و وصل ها، برش ها و تعلیق های مقطعی به ضرورت متن از نکاتی است که نباید از نظر دور داشت.

به کجای دلت بر می خورد اگر

فنجان سردی برای صبحانه ات باشم؟!

میزی خالی از ارکیده

گونه ای

خالی از بهانه ات باشم

جبری که مرا در چای تو شیرین می کند / تلخ است

چمدانی که روزهای مرا می برد / خالی ست

بگذار

آخرین اتفاقی باشم

که از شانه های دیوار

فرو می ریزد

(ص 10)

جدال و کشمکش درونی با کلام یا یک عنصر غایب (بیش تر جنبه ی خطابی دارد.) در متن مشاهده می شود که شاعر را به واکنش وا می دارد. تو (ی) مورد اشاره ی شاعر شخصیت در نقاب یا سایه واری با خصوصیات ویژه است که به دلیل عدم هم سویی حول محور متنی گردش داشته و چالش انگیز می باشد. به گفته ی ویرجینا ولف: ((زندگی یک ردیف فانوس نیست که به تناسب کنار هم آویخته شده باشد، زندگی هاله ای است نورانی، پاکتی است نیمه شفاف که ما از بدو تولد آگاهی مان تا مرگ در آن محبوسیم.)) همانگونه که ((زبیده حسینی)) از خود می گوید و زندگی، و از آسیب های روانی - اجتماعی که جهان پیرامون را فرا گرفته است.

افتاده ام

از این اتفاق خیس بی سایه

و

فاصله ای

که بادهای جهان را لرزاند

(ص 23)

شاعر کلام را شفاف و صریح یعنی عاری از هر گونه ابهام و پیچیدگی های رایج بر زبان جاری و درونمایه را شکل می دهد. با وجود فاصله میان نگاه مضمون پرداز و اجزای شعری معیارهای بیانی - تصویری رویکردی روشن، عینیت یافته و قابل تفهیم در راستای ذهنیت شاعرانه دارد.

فردیت، بسته به دوره های مختلف ادبی (با حذف من) اساس خلاقیت های شاعرانه بود. اما در دوران معاصر "من" اساس شناخت منِ انسان، نگرش ها، گرایش ها، دغدغه ها و دلمشغولی ها و... ((زبیده حسینی)) روایت گر لحظات حساس و بحرانی جهان پیرامونی است که از هر سوی اتفاق به فردیت خود نظر دارد. فردیت شاعر در کلیت نظام یافته ای از جهان متن فرم می گیرد که ارتباط و پیوستگی (و بعضا وابستگی) ها را برجسته و آشکار می سازد. لحظاتی که با تجربه و متن زندگی همخوان است و شاعر - گرفتار آمده در دایره ای از دلشوره ها و بحران عاطفی - ناگزیر از بیان صریح و بی واسطه ی درونیات خویش است.

به دنیا آمدم اما

دنیا به من نمی آید مادر!

حتم دارم ویار تو ابرهای جهان بود

که این گونه هر صبح بارانی ام

هر عصر

بارانی

(ص 98)

آمدگی و نیامدگی را شاعر با تردیدی توام با اطمینان و ایضا سعه صدر بیان می کند. دغدغه ها و دل نگرانی هایی که تمام وجودش را فرا گرفته، و در عین حال تن به مقدرات و سرنوشت موهوم خویش می دهد.

دخترم

بهارت را گرم تر بکش

آدم برفی بزرگی در من است

رویای

رود

شدن

دارد

(ص 89)

دختر، بهار، آدم برفی، کنش گرمایی و اشاره ی تلویحی به سرما و یخ زدگی از یک سو، نشانه ی امید و حسرت (یا نوعی کنار آمدن) است که نگاه شاعر به هستی و آینده را نشان می دهد. از سویی دیگر، یک وجه تقابلی در حوزه ی ارتباط نسلی با مشخصه های درونی ظهور کرده که برتابش یاس و فراقت است. در عین حال که رویای رود و جاری شدن و به دریا رسیدن ناممکن نیست.

یک تفکر نسل اندیشانه (در بر گیرنده ی سه نسل) در کلیت متن قابل رویت است که تا نائل آمدن شاعر به تجربه ای مشابه، و جنبه های کارکردی اش به انحای مختلف اثر گذار می باشد. از اینرو، تکرار تصاویر لطیف و مهربانانه در بستر زمان این سه نسل (مادر، شاعر، فرزند) را گاه به هم نزدیک و مرتبط، و گاهی دور می کند.

تقصیر من نبود

که دست های تو

به رویایی بیگانه پرتم کرده اند

و چشم های تو

گنجشک های دلم را

ندیده اند

(ص 47)

وقتی اضلاع مثلت تغییر می کند و پرده عوض می شود، شاعر شکل معصومانه و مکاشفه گونه ای از زندگی را به چهره دارد، و بار منفی کلام، در شعاع آرمان ها و آرزوهای شاعرانه استحاله شده و در انتزاع باورمندانه ای شکل می بندد.

نقاش کوچک من

پنجره نمی خواهم

تنها

خدا را بکش

(ص 17)

این تصاویر نشات گرفته از یک حس مادرانه است. عشق به فرزند، موجب خلق تصاویر نو و بدیع شده که اشیا در گستره ی عشق مادرانه در موقعیت تازه ای نگریسته و معنا شده اند.

زمین

کودکی می شود

که خودش را خیس می کند

(ص 87)

در ((مدادها شب را افقی می کشند)) با حتمیت هایی مواجه ایم که به میزان آگاهی و عقلانیت فضای گسترش یافته ای را نشانه گرفته اند، و کم تر آن نگاه تردید انگارانه را می توان یافت که قائل به سهمی برای خواننده باشد. به بیان دیگر، حکایت همان از واژه به موضوع و از سخن به روایت رسیدن است. اما در این پروسه، وجه تلفیقی گذشته و حال درک تازه ای از زندگی را ترسیم و نمایش می دهد.

به کاغذهای مچاله قول داده ام

بر بالشی که دور از توست، گریه کنم

نه بر شانه ی شعری

که سینه ام را دریده است

(ص 51)

((زبیده حسینی)) وقتی از زن و اتفاقات پیرامونی سخن می گوید، تصاویر زنده و گویا است. یک نگاه انسانی آمیخته به واقعیت را تجربه و انتقال می دهد.  

حق با تو بود مادر

من اما حواسم

پی کلماتی ست

ریخته بر کف آشپزخانه

(ص 48)

اما زمانی که زن را لابلای صفحات تاریخ جستجو و بیان می کند، تصاویر کدر و مبهم می شود. اضطراب و تشویش جای عشق و امید به آینده را می گیرد.

نوحی

که کشتی ام را

به بلندترین کوه سر زمینم برساند

عصایی

که خزر را بشکافد

تا قومت را

در ماهیان مرده ی دریا

گم کنی

(ص 35)

رنگ آمیزی خیال و چشم اندازهای عاطفی، لذت بصری را در متن تقویت کرده و گسترش می دهد، و خواننده در فضای باز / بسته ای به سمت های آشنا تا... پیرامون شاعر رهنمون می شود. اگرچه شاعر قرائتی نقادانه به بازتابندگی تفکرات در خلاء زمان ندارد، بل که میل به مصادره ی نحوه ی کارکردی ناسازه ها (بینامتنیت) در روند عاطفی شعرش اثرگذار و سویه مند است.

ارجاعات بیرونی همچون نشانه های قطعی و تاریخ مند ذخیره ی ذهنی و یافته ها را تلفیق کرده تا بنیان های نوشتار بازخوانی و شکل بگیرد، بنحوی که قوه ی تخیل در همان مسیر به ساخت و ساز می پردازد. اما زبان کارکردی عریان تر می طلبد تا بنیان های نوشتار را در لوایح مدرن و فرم های عمیق تری متناسب با نقش تاریخی - اسطوره ای گزاره ها به متن، به اکنون نزدیک و از آن خود کرد. از اینرو، زمانی که شاعر چشم بر روی همه چیز می بندد در غیاب کلمات به عمق و کُنه ی اشیا راه پیدا می کند.

من چشم هایم را بسته ام

تا هیچ واژه ای

پیدایم نکند

(ص 30)

ایندست نگاه بکر و عمیق به واژه و مفهوم در سطرها و بندهای بیشمار رخ داده که نشاندهنده ی روحیه ی شاعرانه و استعداد ذاتی شاعر می باشد.

من قول می دهم خورشید شوم

و خیابان

از سایه های مضاعفم عبور کند

(ص 63)

((زبیده حسینی)) با این که یک نگاه موازی به روایت دارد، اما منطق روايي در پيوست و پيوندهاي معنايي - عاطفي ساخت و ساز شده، و گاه، از حوزه ی روایی خارج، به مفهوم و روابط احساسی وار واژگان بسنده می کند. با این همه این مجموعه مبرا از دست اندازی و گرته برداری از مایه های فکری دیگران است. نگاه شاعر به جهان، به شعر و بازتاب های آن نگاهی مستقل و خوداندیشانه می باشد. در واقع شاعر خودش را، تمام خودش را سروده که لغزش های زبانی و پرش های روایی حاصل فردیت و خودسرایی است.

زن

صدایی ست

که خوابت هایت را

بلند

بلند

فکر می کند

(ص 25)

صدای زن بلندترین صدا است که ریشه در تفکر زنانه دارد. جنسیت و حس زن بودن در کلیت شعرهای این مجموعه منتشر شده است. بندرت سطر و بندی را می بینیم وامدار و بیان کننده ی حس و حالت زنانه ی شاعر نباشد. ((زبیده حسینی)) جهان را با نگرشی زنانه می بینید، تصور و تصویر می کند، و در فضایی عاطفی - احساسی شکل می دهد. در محدوده ی همین نگاه ظریف و عاطفی است که رنج و حرمان زن در یک جامعه ی بسته و مردسالارانه را متذکر می شود.

من هر چه در تو فکر می کنم، / زنم

هر چه در تو درد می شوم، / زن

(ص 68)

تاثر درونی و دغدغه های شاعر نسبت به زن بر هسته ای از پیکره های وهمناک زندگی زاییده شده و بر مدار اغماض تا تعمیم آسیب های اجتماعی تسری پیدا می کند.

می ترسم از زنی

که فکر می کند دلش

برای هیچکس تنگ نخواهد شد

(ص 65)

زبان، ساخت، اندیشه، نگاه بوم گرایانه و اساسا ایرانی بودن گزاره های تصویری حاصل تمایز و عبور از روایت های کلی و پیچیده است.

خزر

آبستن ضجه های زنی ست

که دردهایش را

هیچ موجی

به ساحل نمی ریزد

(ص 90)

نوستالوژي بوم گرايانه ايي كه از يك سو، به زيست و تجربه ي لحظه اي محيط پاسخ مي دهد. و از سويي ديگر، ارجاعات بيروني را به عنوان يك امكان گزينش مي كند.

اما در بخش سوم، بر خلاف تصور تغییر فاحشی در بنیان های شعری رخ نداده، بل که تنها نگاه یا زاویه ی دید شاعر به سطر نویسی، ساختمان و پیکره بندی شعر دیگرگون شده است. آن سطربندی پلکانی که در دو بخش آغازین جزء شالودگی متن محسوب می شد، در ((پازل تنهایی ام را سپید بچین)) با علامت گذاری (اسلج) از هم جدا، و چیدمان شده اند. اما بار عاطفی - ساختاری گزارهای تصویری - کلامی همچنان پیوستگی خود را در توالی زمانی حفظ کرده است. بی تردید هر تغییر جزیی بر کلیت متن تاثیر می گذارد و صورت های بیانی را متناسب با ظرفیت ساختارهای ذهنی دیگرگون و شکل می دهد.

رابطه از تو شکل که بگیرد / به شکلی از تو می رسد / به شکلی از رابطه با تو

(ص 102)

جابجا شدن و نقل مکان از نقطه ای به نقطه ای دیگر... زمینه ی شعر و بیان روایت است. تکرار واژه در همان آغاز با اشاره به "تو" و "شکل ارتباطی" معنا را بازسازی و انسجام می بخشد.

نامت را بر کدام دیوار ننوشته باشم خوب است؟

(103)

دیوار و نوشتن روی دیوار به مفهوم دوست داشتن، پایبندی و از یاد نبردن است. گاه روانی کلام بر جذابیت تصاویر و بار عاطفی متن غلبه دارد.

به بندرگاه بگو

من یک زنم / سرکش تر از اسب / که در موهای تو می دوید

- کوتاهش کرده ای

(ص 105)

مهم باور داشتن به خود است. و مهم تر این که آن نگاه افراط گرایانه ی فمنیست ها به زن، قائل به امتیاز ویژه به سبب زن بودن، با توجه به اشارات پیوسته شاعر به زن (من زنم) بافتار متنی را تولید نمی کند. بل که حتی خروج و فراروی از مدیوم نوشتار زنانه به کرات اتفاق افتاده است. بنظر می رسد عصیان های ((زبیده حسینی)) به عنوان یک زن در متن جامعه ای مردسالار عصیانی درونی - عاطفی می باشد.

ریشه بر طنابی بسته ای / که شروعم می کند / باد دست بردارم نیست

(ص 107)

شاعر با فاصله گرفتن از امور انتزاعي شعر را به یک جریان طبیعی گره می زند. هر چند وزش بادها مانع از اوج گرفتن است، اما شاعر میل به رهایی و پرواز تا نهایت... زندگی را در سر دارد.

حالا تو هی پلاک اشتباه به خوردم بده

خیابان شدیدا خیابان است

به دست هایش نرسیده ترس خورده ام

به ترس هایش نرسیده / حرص

(ص 108)

تشویش و ترسندگی برآیند نشانه ای است که توام با وهم و اضطراب می باشد. این نشانه را می توان در جستجو و حس سر در گمی در یک خیابان به مفهوم نزدیک کرد.

با این مداد مگر می شود / روی تن تو شعری نوشت

(همان)

برخی از سطرها در نشان دادن استعداد شاعر از ظرفیت اجرایی بالایی برخوردارند. در بخش سوم زنانگی کلام طبیعی تر بنظر می آید.

من نیمکت شده ام

کلاغ ها

بر گور بی جنازه ی این شهر

قار قار می کنند

(ص 109)

بعضی اوقات تلطیف زبانی باعث خلق فضایی به شدت زبان محور می گردد. با این که یک تصویر سوررئال (برف های سرت) تعلیق در دریافت ایجاد می کند، اما این نوع نگاه بر محور زبان استوار است. به گفته ی پل ریکور؛ ((شعر زبان است در خدمت زبان، و ما باید از کلمات بیشترین استفاده را ببریم نه کمترین را.))

من "کبک" بوده ام / در برف های سرت پنهان

(ص 113)

انرژی کلامی به سمت عاطفی شدن و گشودگی مفهوم مرتبط با حس اندیشیدن است. با وجود فضای رمانیسیم، جسارت شاعر در چینش واژگان و نحوه ی ارائه ی شکل بیانی قابل توجه می باشد.

شاید بلد بشوی بر شانه های سکوت / اوج بگیری / (اما چقدر سقط می کنی این حس نیمه را؟)

(ص 115)

{و...}

تصاوير زيبا و شاعرانه در آميختگي احساس و اندیشه شکل می گیرد، اما تصاویر پارادوکسی در نتیجه ی فعالیت يك ذهن خلاق است که به باز توليد مرگ می انجامد.

مرگ / دسته گلی / از پنج شنبه است / بر سقف سینه ات.

(همان)

وجود انسان در مسیر تفکرش شکل می گیرد، و زمینه های تازه تری را برای تعمیق و اندیشیدن به خود، به جهان تولید می کند. با این که ((زبیده حسینی)) با ایجاد هماهنگی بین اجزا و کل، موفق شده شعرهای عاطفی و طراوت مند بیافریند. اما نگاه عمیق و تاثر آمیز شاعر به هستی (و روزمره گی)، مانع از بروز طنز و بر ساخته های بازیگوشانه شده است. با وجود زایش طراوت و جلوه های حس مند، ضرورت جاذبه های کنایی و طعنه آمیز در کلیت مجموعه احساس می شود. زیرا جهان صورتکی بیش نیست که به ریش ما می خندد، ما چرا نخندیم!!!...

 رجب بذرافشان دی ماه 1391

 

دیدگاه‌ها   

#3 خیری 1391-10-17 23:13
نقد خوب جناب بذرافشان بر مجموعه ی موفق خانم حسینی خواندنی بود. با این که اولین تجربه ی خانم حسینی بود، اما نشان داد که آینده ی شعری ی بسیار موفقی خواه اد داشت. وقتی منتقد بزرگی چون استاد بذرافشان را مجاب به نوشتن کرده، نشانه ی خوبی برای شاعر می توان اد باش اد.
باساس از شاعر و منتقد عزیز!
#2 محمدرضا براری 1391-10-17 00:56
درود بر

استاد گرامی
جناب بذرافشان


بسیار زیبا و خوانا . سپاس و درود
#1 ... 1391-10-16 18:29
نقد بیش از حد محتواگرا بود. جالب است که امروزه ما سخن از مرگ مولف داریم و هرمنوتیک متن؛ آن وقت مجموعه های شعر این گونه نقد می شوند. البته اکثر نقدها به همین منوال اند...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692