جرعه ای از شعر آقای محمد علی حسنلو، از کتاب گنجشکی با حنجره ی زخمی/ نسرين فرقاني

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

می خواستیم

 

 

استکان شکسته تمام شد

و نوشیدن تو

همین بود

دریایی که در چشممان موج می خورد

زمین ریخت

 

می خواستیم

ابر را اگر بشود

در تُنگ بیندازیم

و سقف خانه را

که یک تکه از آسمان را سوراخ کرده بود

در چمدانمان پنهان کنیم

 

می خواستیم

گربه ای را که تیر خورده بود

به خانه بیاوریم

و خانه ای را که آتش گرفته بود

روشن کنیم


با کبریت هایِ سوخته

و انگشت هایِ برباد رفته

دریا انقدر بخار شد که دود شدیم

و بالا رفتیم

از سیگاری که سوختنش عادت شده

ار درختی که تبر شد

و خونِ چند سایه بر تنش باقی ماند

 

برای فکر کردن دیر است !

دیر است برای بازگشتن

نردبان این دیوار

از هر طرف بروی پایین می آید

و تو

دره ای

که پایین جاده دهان باز کرده

-----------------------------

از کتاب گنجشکی با حنجره ی زخمی

------------------------------------------------

جهان شعری که پیش رو داریم پر است از رخدادهایی با بار معنایی و عاطفی منفی.نوعی روایت تلخ گذشته ایست ، که یادگارها و نقش خاطراتش برصفحه ذهن و شعر رقم خورده و حک شده است؛ به نحوی که گویا هیچ بادی که در سالیان عمر بوزد، نخواهد توانست آن را بفرساید !

شعر دارای تصاویر متعددی است که پشت سرهم ، همانند یک انیمیشن به حرکت در می آید ؛ و در طول این پویانمایی ، به خواننده اجازه ی گریز نمی دهد.حس تلخ حسرت، مانند خونی در همه عبارات وسطر های شعر جریان دارد؛و دمی نمی گذارد که کام خواننده از آن خالی بماند.این تحسر نسبت به برخی امور گذشته، تا جایی پیش می رود که به ناممکن ها تنه می زدند. ازامیدها و قصدهایی می سراید که اکنون چونان داستانی خیالی رخ می نماید.

" می خواستیم / استکان شکسته تمام شد / و نوشیدن تو / همین بود "

صحبت از تقاضا و طلبی هست که ، ناقص و نافرجام مانده ، و فقط در حد خواستن ، به پایان رسیده است. این خواست هم در تشیبهی مضمر، هم چون نوشیدنیی( مثل چای یا...) نشان داده می شود،اما چون "ظرف تحقق خواسته " ( اینجا استکان) شکسته است، پس درنتیجه نوشیدن هم ، کم و ناقص می ماند. بنابراین با تاکید می گوید : " نوشیدن تو همین بود ". در این جمله نوعی ایهام وجود دارد ؛ و دو وجه قابل فرض است : یکی اینکه بگوییم که " نوشیدن تو " ، منظور اینکه آن مقداری که تو بنوشی و " تو " فاعل نوشیدن باشد ؛ و وجه دیگر ، اینکه " نوشیدن تو " منظور نوشیدن وجود " تو" باشد. یعنی " تو " مفعول ، و گوینده ی شعر ، فاعل باشد. و منظور از آن ، بهره بردن از او باشد.بهره ای اندک و کوتاه. در این حالت دوم ، استکان ، می تواند نماد قالب یا کالبد خاکی باشد، اما در حالت اول ، می تواند ظرف زمان و مکان گوینده و مخاطب شعر باشد؛ نوعی قوه و امکان بهره گیری از استعداد موجود .

" دریایی که در چشممان موج می خورد / زمین ریخت "

حوادث شعر با یک ساختار علی و معلولی پشت هم و زنجیروار می آیند با توالی : )consequence) به نحوی که اتفاق قبلی علت اتفاق بعدی است .

"دریا " یی که در چشم هر دو(گوینده و مخاطب) بوده به خاطر عدم تحقق خواست و آرمانی که داشته اند ، زمین می ریزد. خود دریا ، می تواند عمق و شور امواجی را که در چشم هایشان( که در متن چشمان آورده شده است که فکر می کنم چشم ها بهتر باشد) متجلی شده بود را نشان دهد. شاید هم امید بزرگ یا هدف بزرگ را تداعی می کند.اما این دریا به حال خود نمی ماند ؛ و مثل همان حالی که برای استکان پیش آمد( شکسته شد) اینجا همان است فقط در شکل دیگر؛ باز گویی ظرفی می شکند و محتویاتش خالی می شود ؛ که این خود تعبیر نویی برای اشک ریختن هم می تواند باشد .

"می خواستیم / ابر را اگر بشود / در تُنگ بیندازیم / و سقف خانه را / که یک تکه از آسمان را سوراخ کرده بود / در چمدانمان پنهان کنیم / می خواستیم / گربه ای را که تیر خورده بود / به خانه بیاوریم / و خانه ای را که آتش گرفته بود / روشن کنیم / با کبریت هایِ سوخته / و انگشت هایِ برباد رفته "

باز هم شعردارد از دل خواست هایش سخن می گوید : از اینکه ابری را درتنگی بیندازند! ، از اینکه سقف خانه را( که یک تکه از آسمان را سوراخ کرده بود) در چمدانشان پنهان کنند و....همه ی اینها به شکل مشابهی غیر ممکن می نماید، البته غیر ممکن در حال عادی و زبان خودکار ، نه در دید و زبان شاعرانه .وقتی کسانی دریا در چشم دارند(البته تا وقتی که دارند) همه ی اینها ممکن است و این می خواستیم ها، متحقق می شد و به هیچ ولی و امایی نمی رسید، که نارسیده و کال کال از درخت بیفتد .

تعبیر" ابر در تنگ انداختن " خیلی جالب و ابتکاریست . درتنگ آرزوهای شان، نه ماهی، که ابر قرار است باشد! ابر خود با بارشش ، دریا درست می کند که فکر اساسی تر از بدست آوردن ماهی یا دریاست( مانند آموختن تور بافتن وصید، به جای دادن ماهی). " سقف خانه " وسیله ی محفوظ ماندن آنست، اما چیزی که اینجا آن را متمایز می کند ، این صفت خاص است که این سقف تا آسمان رفته، تا جایی که حتی می تواند تکه ای از آسمان را سوراخ کند! شاید این نمودار وسعت و بلندای خانه ی آرمانی شان برای کل جامعه است.خانه ای در اوج که سر به فلک می ساید .

" گربه ی تیر خورده " به احتمال زیاد ، با توجه به رویکرد اجتماعی شعر، همان نقشه ی ایران است که دچار آسیب شده است و آماج هدف دشمنان " خانه ی آتش گرفته " هم همانست با بیانی دیگر، و شاید با اغراقی بیشتر؛ چرا که در آتش گرفتن، معمولا چیزی جز خاکستر و تیرگی به جا نمی ماند ، و جالب است که، از جمله چیزهایی که دلخواه اینان بوده است این بود که همین خانه ی سوخته را ، باز با " با کبریت هایِ سوخته / و انگشت هایِ برباد رفته " روشن کنند ؛ که مشخص است از همان امور است که علی الظاهر غیر ممکن به نظر می رسد؛ وقتی که هیچ کدام از لوازم این روشنی بجا و خالی از خلل نمانده است ( شاید اینها استعاره از سرمایه ها و توان های ملی یک مردم باشد) به بیان ساده تر شاید بشود گفت با دست های خالی .

" دریا آن قدر بخار شد که دود شدیم / و بالا رفتیم / از سیگاری که سوختنش عادت شده / از درختی که تبر شد / و خونِ چند سایه بر تنش باقی ماند "

باز یک بار دیگر " دریا " در شعر ظاهر می شود.آیا این همان دریاست که در چشمانشان موج می خورد و به زمین ریخت؟ اما در اینجا، دیگر دریا چنان جوشیده و جوشیده که بخار شده است.شاید اینجا، دریا ، درون متلاطمِ گوینده و مخاطبش باشد.بخصوص که بعد می گوید: "آن قدر بخار شد که دود شدیم"

تعبیر " دود شدن" ممکن است کنایه از نابود شدن و فنا شدن در راه هدف باشد ؛ نهایتِ فداکاری و درد همنوع و هم وطن را داشتن باشد.این دود بنا به ذات خود استعلا می جوید، پس باید بالا رود، حال شعر به ما می گوید این دود از سیگاری بالا رفته که " سوختنش عادت شده / از درختی که تبر شد / و خونِ چند سایه بر تنش باقی ماند ". هر کدام از این دو موجود( سیگار و درخت) می توانند علیه خودشان وارد عمل شوند؛ ودرنهایت موجبات مرگ خودشان را، با موادی که از خود ایشان است، فراهم می کنند(مثل محتویات سیگار که موجب افروختن و سوختن و تمام شدنش می شود، و چوب که از آن تبر می سازند). حال دود از اینها بالا می رود؛ انگار دود از کله ی کسی برخیزد.اینجا به نظر می رسد، نظر به کسانی ار بین خود مردم باشد که علیه مردم وارد عمل می شوند و باعث نابودی برادرانشان می شوند.ونیز نوعی شخصیت بخشی به سیگار و درخت هم دراین جا به نظر می رسد. این جمله هم ،" و خونِ چند سایه بر تنش باقی ماند" ، نشانی از قتل و کشته شدن کسانی دارند که به طور طبیعی انتظار می رفت که زیر چتر گستره ی درخت ، واز جمله سایه های آن باشند.که باز حکایت از کشته شدن ابناء وطن دارد.

در متن، سطرِ " با کبریت هایِ سوخته " از جمله ی قبلی(و خانه ای را که آتش گرفته بود روشن کنیم) فاصله گذاشته شده است ، اما همین جمله بی فاصله با سطر بعدی(دریا آن قدر بخار شد که دود شدیم) آمده است که این با توجه به اتفاقات شعر و مکث های لازم، به نظر درست نمی آید.

"برای فکر کردن دیر است ! / دیر است برای بازگشتن / نردبان این دیوار / از هر طرف بروی پایین می آید / و تو / دره ای / که پایین جاده دهان باز کرده "

وحرف آخر شعر دوباره تکراری دردناک و موثر است از واقعیتی تلخ، واقعیتی که گریزی از پذیرشش نیست. آن چه نباید بود رخ داده و نمی توان زمان را به عقب برگرداند و فرصتی دیگر نمانده که فکر چاره ای کرد و راهی اندیشید؛ زیرا ، بسیاری چیزها از دست رفته و نابود شده است؛ وبه طور مشخص،به همین دلیلست که این تعبیر بسیار زیبا وابتکاری را بکار می برد:

"نردبان این دیوار / از هر طرف بروی پایین می آید " بله نردبان این دیوار خاص ، فقط افراد را روبه پایین (افت و نزول) می برد و نمی توان از آن به سمت ترقی رفت !

" و تو / دره ای / که پایین جاده دهان باز کرده ". این تو ، همان " تو " اول شعرست به احتمال قوی.همانی که " استکان شکسته تمام شد / و نوشیدن تو / همین بود "

این " تو " حالا درپایین جاده (جاده ی زندگی)چنان دره ای دهان باز کرده ای !

انگار که مخاطب، در این حالت دهان گشوده تا گوینده را ببلعد و گوینده موجودی بی دفاع و در معرض سقوط دراین دره است.این " تو " دیگر در اینجا ، نمی تواند موجودی معمولی باشد ؛ چرا که یک انسان خاکی چنین قدرتی ندارد، پس در نتیجه ، و با توجه به " شکسته شدن استکان " این احتمال درذهن قوت می گیرد که ، مخاطب دیگر اسیر کالبد خاکیش نیست ؛ او رفته است ،اما خاطراتش و درد فراق او، همیشه همانند دره ای در پایین جاده ی زندگی ، گوینده را بی اراده در درون خود می خواهد بکشد ، که این سقوط، رشته ی حیات و امور زندگیش ازهم خواهد گسیخت.به دیگر سخن ، خاطرات این " تو " همیشه مخاطره ای جدی است که زندگی گوینده را تهدید می کند .

شعر به لحاظ وحدت اندام واره ی شعر و استحکام از قوت خوبی برخوردار است.تصاویر مرتبط و متناسب با هم هستند.از گفتار مستقیم در آن دوری شده است ؛ و حالات لازمی که شاعر مد نظر داشته است که به خواننده اش منتقل کند، با اجرا کردن آن به دست آمده است.از جملات تصادفی در آن خبری نیست، وسطرها و بندها به خوبی یکدیگر را حمایت و هم پوشانی می کنند.اما درچینش سطرها و بندها بهتر است موارد یاد شده اعمال گردد. استعاره ها و تشبیهات به خوبی و ظرافت در دل متن جای گرفته و بالا بردن قدرت تاثیر گزاری و جذابیت شعر کمک قابل توجهی کرده است. واژه ی اضافی در شعر دیده نمی شود و تناسب محورجانشینی وهم نشینی در آن عایت شده است ؛ و در مجموع می توان از ان به عنوان شعری خوب، با قدرت نفوذ و تاثیر یاد کرد.

                                                       نسرین فرقانی

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692