جان گشاید سوی بالا بالها تن زند اندر زمین چنگالها
جان زهجر عرش اندر فاقهای تن زعشق خاربن چون ناقهای
مولانا
نوشتن درباره فاوست و هر چیزی که به آن مربوط باشد به خاطر عظمت این اثر صفحاتی بیشتر و بیشتر را میطلبد. این متن تنها تلاش میکند به نکات خاصهای که در اقتباس سینمایی این اثر اتفاق افتاده بپردازد.
قبل از گوته، فاوست تبدیل به نمایش مضحکی شده بود که وقتی ندای «آی مفیستوفلس» بلند میشد صدای خنده و تماشاگران سالن را منفجر میکرد. مسائل مربوط به زندگی فاوست آنقدر مبهم و گنگ بود و دانستههای مردم آنقدر متناقض، که نوشتن یک اثر یک دست با داستان و فلسفهای همگن از فاوست بر اساس تمام گفتهها و نوشتههای قبلی ممکن نبود. مشکلی که فردوسی در نگارش داستان منظوم خود یعنی شاهنامه با آن روبرو نبود چون داستانهای شاهنامه با تفاوت کمتری نسبت به هم از دهان نقالان به گوش میرسید و فردوسی تنها در جمعآوری و منظوم نمودن این حماسهها باید تلاش میکرد.
اما با خوانش فاوست و گفتهها و نوشتههای قبلی درباره زندگی واقعی فاوست، میفهمیم فاوست گوته آنقدرها هم وامدار کتابهای قبلی و حتی واقعیتهای متناقض بهجای مانده از زندگی فاوست نیست. برای همین است که همیشه بهجای عنوان فاوست از عنوان فاوست گوته استفاده میشود. مانند فاوست مارنائو و میتوان این عنوان جدید را هم اسم برد: فاوست سوخوروف. این پیشنهاد برای این داده میشود که دقیقاً همان تغییرات و فردیت طلبی و همان «دیگربودن» که گوته در ارائه اثرش دارد را در اثر سوخوروف هم میتوان دید. فیلمی که در سال 2011 جایزه شیر طلایی جشنواره ونیز را از آن خود کرد.
سوخوروف هم مانند مارنائو تنها بخشی از این اثر عظیم را تبدیل به فیلم کرده. مارنائو تراژدی گرچن را و سوخوروف بخش اول کتاب را. این فیلم تنها به ماجرای فاوست و مارگریت میپردازد و در همین حین اصل داستان، یعنی جاییکه فاوست روحش را در اختیار مفیستو (شیطان) قرار میدهد را نشان میدهد. در اثر گوته، مفیستوفلس به فاوست تعهد میدهد که در قبال روح او تمام روزهای عمرش را غرق در خوشیهای زندگی کند و دنیا را به کامش شیرین کند و در فیلم سوخوروف همه این خوشیها در وجود مارگریت نهفته است.
فیلم از کالبدشکافی یک جنازه توسط فاوست و شاگرد وفادارش واگنر شروع میشود که دنبال روح در قسمتهای مختلف جسم هستند و از دیالوگها برمیآید که این کار همیشگی آنهاست که باز هم موفقیتآمیز نیست. فاوست بههمراه شیطان که به او وارد شده به سردابهای میروند و آنجا مارگریت را میبیند.
فاوست روحش را با قراردادی دستنوشته که با خونش امضا میکند به مفیستوفلس میفروشد و در مقابل آن همخوابگی با مارگریت دختر معصوم و زیبا را میخرد. قطعاً برای ساختن اثر پیچیدهای همچون فاوست که بزرگانی همچون گئورگ لوکاچ تمام تلاششان را کردهاند تا به تمامی این اثر دست پیدا کنند، باید بخشی از آنرا بهنمایش درآورد البته آن هم با مقدار زیادی دخل و تصرف.
شیطان وارد زندگی فاوست نمیشود. خود را معرفی نمیکند و ظهور او در زندگی فاوست مثل ورود حتی یک شبه یا روح سرگردان نیست. او چنان هست که انگار همیشه بوده است. انگار جزیی از وجود خود فاوست است. دیالوگهایی که بین فاوست و مفیستوفلس برقرار میشود حرفهایی بین دو شخصیت نیست و بیشتر شبیه واگویههای فردی فاوست است. حتی فاوست و مفیستو از یک توبره و به دعوت مفیستو غذا میخورند. غذا، چیزی که در اولین برخورد ریاضتگونه انسان با محیط بیرون سربلند میکند و ممنوعیت پیدا میکند و این ممنوعیت هویت تازهای به آن میبخشد و از شکل یک نیاز به شکل یک وجود نیمه اهریمنی تبدیل میشود. بشر نه بهخاطر همخوابگی و نه بهخاطر جنایتی هولناک که بهخاطر خوردن یک سیب یا ساقهای از گندم از بهشت عدن رانده میشود. همکاسه شدن فاوست و مفیستو یعنی تن دادن اولیه فاوست به شراکت با شیطان. یکجور نان و نمک خوردن در فرهنگ عامیانۀ شرقی.
مفیستو کتابی تألیفی فاوست را به او میدهد و از او میخواهد که صفحه اولش را امضا کند. او میگوید که با این کار بیشتر زنده میمانید و این هم هوس دیرینه انسان را نشان میدهد در بیشتر زنده ماندن. ولو اگر خودش شاهد این زنده ماندن نباشد. این صحنه مارا یاد مصراع معروف سعدی میاندازد:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز دغدغۀ بسیاری از انسانها برای فراموش نشدن بعد از مرگ جسمیشان.
گورکی حرف جالبی میزند: افسانههایی نظیر فاوست ثمرات فانتزی (یا تخیل) نیستند بلکه اغراقهایی کاملاً قانونمند و ضروری از ماکتهای واقعیاند و پوشکین میگوید که فاوست ایلیاد دوره مدرن است. با اینحال سوخوروف یکی از مظاهر سینمای مدرن از بخش دوم کتاب فاوست استفاده نمیکند. یکی از دلایل این قضیه این است که بخش دوم سراسر از افسانههای یونانی شکل گرفته و این برای مردم امروز زیاد مأنوس نیست. اما بخش اول دارای مفاهیم عامه انسانی و جهان شمولتر از بخش دوم است، بهخاطر پرداختن به موضوع ذاتی و فطریِ برخورد خیر و شر. حتی بخش دوم اثر فاوست گوته که با فاصله زمانی قابلتوجهی نسبت به بخش اول نوشته شده به اقبال عمومی کمتری در میان مردم دست میباید. عینیگرایی در سینما گاهی باعث ایجاد اغراقهایی میشود که کارگردان در استفاده از آنها برای رساندن حرف و اصل داستان فیلم ناگزیر است و گاهی هم عکس این قضیه اتفاق میافتد یعنی سینما و تلاشهایش برای عینی نمودن ذهنیات و منویات یک ذهن، باعث از بین رفتن شعارها و کلیشهها میشود. جایی که ادبیات سعی در فضاسازی با جملات و اصطلاحات اگزوتیک دارد و سینما با یک قاب برجسته با مؤلفههای واقعی همین کار را میکند.
در فیلم سوخوروف اتفاق دوم بیشتر بهچشم میخورد. مثل ورود ساده و بیآلایش مفیستو به زندگی فاوست و حرکت آرام و عمیق داستان از یک تراژدی پیچیده بهسمت یک درام با روایتی به نسبت مینیمال و همچنین کشته شدن برادر مارگریت به دست فاوست و کشته شدن مفیستوفلس به دست فاوست.
سوخوروف در ادامه ساختار روایی فیلمی همچون پدر و پسر که از لحاظ فضای درونی هم بیشباهت به فاوست نیست، سعی میکند محتوای عمیق و پیچیدهای را در سادهترین شکل ممکن بهنمایش در آورد و این میطلبد قسمتهای فراوانی از داستان فاوست بریده شود. قسمتهایی که در پایان فیلم میتوانیم بگوییم نبودشان هیچ ضربهای به حرف اصلی و داستان اصلی فاوست نمیزند و تنها میتوان گفت از عظمت و شکوه یک تراژدی منظوم میکاهد.اما اتفاق عمدهای که در پایان فیلم میافتد قضیه کشته شدن مفیستو توسط فاوست در آن فضای کوهستانی وهمآلود است. در فاوست گوته این فاوست است که میمیرد اما در عروجی که به آسمان دارد روحش از دست ابلیس نجات پیدا میکند.
*دو ترجمه از کتاب فاوست در ایران موجود است که هر دو از نسخه فرانسوی انجام شده. با احترام به ترجمه م. به آذین اما ترجمه اسدالله مبشری به همراه مقدمه و توضیحات جامعتر است.