شنیدن بخشی از رپرتوآر موسیقی ارکسترال ایران
چشم ها را باید بست
فیلم را باید شنید
داستان شنیدن یا موسیقی گوش دادن و یا فیلم دیدن؟ مسئله اینها نیست مسئله کیارستمی است!
" دنیاهای ناشناختهای به روی هنر موسیقی گشوده شده بود اما موسیقی هیچ یک از این قلمروها را نپیمود. نخست در حاشیه آن به تامل ایستاد. از دیدن منظره آن همه گنجهای نهفته به هیجان آمد بر خود لرزید و تنها در همین سالهای اخیر بود که سرانجام چند گامی برداشت پیش رفت افق هایی را دید که باز هم نورانیتر بودند.
پاکترین موسیقی امروز در میان همه گروهها و لایههای جامعه در همهی کشورها و آنسوی همه مرزها و فراتر از همه دریاها دوستان ناشناخته ای را مییابد و به خود میکشد. در این مفهوم که تنها مفهوم واقعی نیز هست موسیقی را میتوان جهانی نامید."
دبوسی نوشته لویی لالوا
استفاده موسیقی به عنوان ابزار در سینمای کیارستمی شاید مسئلهای کم اهمیت باشد چرا که فیلمساز آنرا واجد انگیزش درام نمیداند. سینمای کیارستمی سینمایی است بی موسیقی. اما کارگردان در شیرینش دست به تجربهای دیگر زده و آن همانا جا دادن آثاری از چند موزیسین شهیر ایرانی در میان روایتی که آنرا میشنویم. و برای این کار اتفاقا سراغ آهنگسازانی را گرفته که تم و جنس موسیقی شان لایههایی از حال و حس موسیقی ایرانی را دارد. آهنگسازانی چون حشمت سنجری/ثمین باغچه بان/مرتضی حنانه/حسین دهلوی. روایت ِ قصهای ایرانی همراه قطعات انتخابی که آنها هم جنس موسیقی ایرانی را دارند با زبانی جدید و بدیع.
اثری که نمیدانی آنرا ببینی یا بشنوی! شیرین چنین اثری است که مخاطب هم میتواند تصویر را خاموش کند و تنها روایت را که همراه با چیدمان فکر شده موسیقی همراه هست گوش دهد و یا اینکه پیچ صدا را بگرداند و تصویر را همراهی کند و قصه خودش را خلق کند.
نکتهای که وجود دارد این است که ساختار این فیلم به کارگردان این اجازه را داد که روایتش را همراه موسیقی گرداند و این انتخاب این مسئله را میرساند که کارگردان موسیقی را میشناسد و حتی میتواند اثری بسازد که موسیقی بر روی آن تصنیف شود. شیرین نشان داد که کارگردان با موسیقی در آثارش معاندتی ندارد.
" کار هنر از نقطه عزیمت از واقعیت شروع میشود. واقع گرایی خیلی عنوان درستی نیست. من تصور میکنم واقعیت یک الگو است. تصورم از این پیش داوری این است که چون آدمها در فیلم من نقش خودشان را بازی میکنند اغراقی در کار نیست .... تصورم این است که حوادث و قصه و آن چه هم که در فیلم میگذرد واقعیتهایی هستند که وجود دارند و تصادفا ضبط شدهاند.
اگر سراغ روایت شنیداری قصه را بگیریم و خود را درگیر قصهای کنیم که تماشاگران هم آنرا تماشا میکنند یک سیر روایی کلاسیک را دریافت خواهیم کرد که اوج و فراز و فرود و تغزل و حماسه را در خود دارد. خشم و خون و بوسه و کنار در هم تنیده شدهاند. دوری و نزدیکی / فصل و وصل خسرو و شیرین را تجسم بخشیده.خط روایی موسیقی نیز از همین سیر خط میگیرد. تمهای حماسی در صحنههای جنگ و خون. تمهای لیریک و رومانس در صحنههای عاشقانه. سرگشتگی و گمگشتگی تمام آدمیانی که روزگاری شاید عاشق بودهاند در تم پایانی و تیتراژ فیلم در قطعه ارکسترال "فروغ عشق" از ساختههای حسین دهلوی. لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم ...
فیلم یادوارهای از موزیسینهای ایرانی است که برخی از قطعات سمفونیکشان بر تصویرهای فیلم سینک شده و آنقدر تاثیرگذار و هم سو با روایت است که می توان تنها فیلم را شنید و چشمها را تا پایان فیلم بسته نگه داشت!