کارگردان: استیون اسپیلبرگ/ نویسنده: استیون اسپیلبرگ و کاتلین کندی، براساس رمانی از مایکل مورپورگو/جلوههای ویژه: لیهال و ریچارد کورتیس. طراحی صحنه: ریک کارتر. تدوین: مایکلکان/ موسیقی: جان ویلیامز/ بازیگران: جرمی ایرووین، امیلی واتسون، نیلس آرمستراپ، تام هیدلستون و...
((اسب. رفاقت یک انسان با حیوان. پیروزی در خرید اسب و آغاز یک مرحلهی بحرانی. درگیری خانواده ی کشاورزی فقیر با مالک زمین زراعی. مالکی زورگو از باقیماندههای فئودالیسم در بریتانیا در برابر سدّی بزرگ، تلاش، عشق، موفقیت، کم میآورد. پدری خسته از جنگ و عصبانی از کار اشتباه خود که شاید دست تقدیر آن را رقم زده میخواهد تقدیر اسب را رقم بزند. مرگ یا پیروزی اسب. مادری فداکار که این بار هم جلوی لولهی تفنگ میایستد و تقدیر پیروزی اسب و شادی پسرک را رقم میزند. تلاش جوانی امیدوار. عبور از سنگلاخهای زمینی سخت که میتوانند نمادی از دنیا و چاله چوله های آن باشد. باز هم پیروز میشوند. و این پیروزی یعنی عبور از بحران اول با سربلندی.
آغاز جنگ یعنی شروع بحران دوم. آلبرت و اسب درگیر بحران جنگ شدهاند. جنگی که به زور دو برادر را از هم جدا میکند. حضور اسب در ارتش بریتانیا شروع روایت انسانهایی است که به نوعی با جنگ در ارتباطاند و روایت قصهی این انسانها به وسیلهی ورود یک اسب درندگیشان و در واقع روایت جنگ از لنزها و نگاههای متفاوت. و این در حالی است که خود اسب در هر روایت بحرانی را پشت سَر میگذارد و بیشتر به یک ایده آل برای قهرمان شدن نزدیک میشود. سخت کوشی اسب از یک سو و از سویی دیگر تلاشهای آلبرت و ورود و عبور از جنگ برای رسیدن به اسب روایتی پُر امید را در کوران جنگ جهانی به تصویر میکشد. سکانس برتر فیلم. بحرانی دیگر. اسب و آلبرت در یک قدمی هم. هردو خسته و زخمی.
اسب باید کُشته شود. آلبرت اسب را صدا میزند. حیوان باهوش صاحب خود را میشناسد. اما هنوز بحران به پایان نرسیده است. پایان جنگ اعلام میشود. اموال ارتش را به مزایده گذاشتهاند. اسب را باید بفروشند. آلبرت شکست خورده باز هم اسب را از دست داده است. اما این بار هم در حیرت و ناباوری بیننده بحران پشت سر گذاشته میشود و آلبرت و اسب سربلند به روستای خود باز میگردند.
عبوری سربلند و قهرمانانه از بحرانها خط اصلی داستان را تشکیل میدهد. امید حاصل از تلاشها و سختیها در صحنههای ملال انگیز و نا امید، حسّ بیداری و تازگی را به انسان بیننده منتقل میکند. فیلم تمام مشخصههای یک فیلمنامهی کامل قهرمان محور را به خوبی در فرمی عمیق و هیجان برانگیز پیاده میکند. هرچند که فیلمنامه یک فیلمنامهی اقتباسی از رمانی به نویسندگی مایکل مورپورگو محسوب میشود اما کاملاً آزاد و مستقل برداشت شده و به خوبی قدرت نمایی هنری میکند.
اسپیلبرگ، کارگردانی که میزانسنهای فوق العادهای میچیند و میداند که چگونه از دوربین تا جایی که توان دارد کار بکشد و بازیگران را چگونه به وَجد روحی آورد که در قصه غرق شوند. بازیگرانی که شعار نمیدهند و فقط خودشان هستند و بازی میکنند و بازی درنمیآورند.
فیلمبرداری فیلم در سطح بسیار بالایی قرار دارد و همراه با هر لحظه ی فیلم پا به پای شخصیتها حرکت می کند و روایتگری تصویریاش را به اوج میرساند. موسیقی فیلم روایتگر حماسهی قهرمانیهای شخصیتهای فیلم است. ترس، اضطراب، شادی، خروش، خشم، امید را از تک تک شخصیتهای فیلم وام میگیرد و آنها را در قالب ملودی های حماسی و شورانگیز عرضه میدارد. این برآورد صدایي بالا را فیلم مدیون صدابرداری و صداگذاری عالی است که حتی کوچکترین صداها از دستش فرار نمیکنند طراحی صحنه نیز کاملاً در خدمت دکوپاژ کارگردان است و اصلاً از دکوپاژ بیرون نمیزند.
در نهایت میتوان گفت فیلم از هر حیث درجه ی A را کسب میکند. قهرمان سازی و قصهپردازی دو مقولهی گمشدهی سینمای ایران را به خوبی در این فیلم میتوان مشاهده کرد. قهرمان به سبک کلاسیک واری پس از پشت سر گذاشتن بحرانهای متعدد اسطوره میشود و این نشان دهندهی قدرت سینمای آمریکاست که حتی یک اسب را هم میتواند تبدیل به یک قهرمان الگو کند.
داستان روایتگر قصهای است که تمام جوانب و ملاکهای قصه نویسی را رعایت میکند و در کنار فرمی که ارایه میکند قصه به راحتی بدون حتی ذره ای بیرون زدن از فرم اتوماتیکوار روایت میشود. و این همان عجز سینمای ایران است که به اغلب نویسندگان امروز نیز سرایت کرده و شیوهی خرده پیرنگ یا ضد پیرنگ را در پیش گرفتهاند که ادای روشنفکری مدرن درآورند. ارتباط سینمای آمریکا با ادبیات غنی داستانی این امکان مهم را به آنان داده است. ارتباطی که سالهاست بین سینما و ادبیات در ایران قطع است. تمام مواردی که برشمرده شد مشخصه ی فیلمی است که هر بینندهای را وادار میسازد با ذهنیاتی درگیر فیلم را تجزیه و تحلیل کند و در آخر لذتی بینظیر از تماشای فیلمی کلاسیک با پارامترهای مدرن سینمای آمریکا را تجربه کند. شما هم تجربه کنید.))